دانلود رمان بی آخر ی آخر  فاطمه قربان پور

دانلود رمان بی آخر ی آخر فاطمه قربان پور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بازی آخر از فاطمه قربان پور با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

زندگی همیشه همونجوری که فکرش رو می کنیم جلو نمیره…! گاهی تلخ، گاهی گس، گاهی زهر و گاهی شیرین… غزاله، دختر قصه ما بخاطر فرار از گذشته ی تلخش که همچون قهوه بسی تلخ است وارد بازی می شود که… تلخی زندگی از یاد میبرد! شاید سرنوشت و شاید بازی که، بازی آخر می شود. فاصله ی تلخی و شیرینی روزگار کوتاه ست! اگر چه روزگارت تلخ بود بدان که حکمتی دارد و پشت هر تلخی شیرینی ست.

خلاصه رمان بازی آخر

صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم… زمان و مکان یادم رفته بود! حتی… نمی دونستم کجا هستم!! چند دقیقه ای طول کشید که پی به وضعیتم بردم با همون لباس های بیرونی پشت در خوابم برده بود! صدای زنگ گوشی هم دیگه قطع شد تا خواستم پاشم دوباره صدای تلفن همراهم بلند شد. با دیدن اسم کیمیا یاد دیشب افتادم… با چه رویی میتونستم جواب بدم؟ سعید در مورد من چی فکر می کرد؟ سعی کردم به چیزی فکر نکنم و جوابش بدم. الو… غزاله خوبی؟؟ * خوبم. تو چطوری؟! _منو ول کن… میدونی از دیشب چقدر به تلفنت زنگ زدم؟؟ هیچ نگاه کردی ببینی چقدر بهت پیام دادم؟؟

آخه دختر خوب از دیشب تا حالا چند بار مردم و زنده شدم. *ببخش منو کیمیا! وقتی خونه رسیدم نمیدونم کی خوابم برده بود… من معذرت میخوام. _دیشب اتفاقی نیافتاد که؟ اون دیوونه باهات کاری نکرد؟ *چه کاری؟! _نمیدونم! نزد تو رو که؟ من همش نگران بودم که نبره خونتون. یعنی اینقدر دست رو من بلد کرده بود که کیمیا هم می دونست؟! می خواستم اون موقع زمین دهن باز می کرد و من رو می بلعید !!! _الو… غزاله تو اونجایی؟ صدامو میشنوی؟ * آره صداتو میشنوم… نه هیچکاری باهام نکرد. _مطمئن باشم؟ *آره عزیزم. _پس چرا صدات اینطوریه؟ *کیمیا بیست سوالی راه انداختی؟!

مثل اینکه الان از خواب بیدار شدم! _باشه، باشه! حالا عصبی نشو…!!! حالا زنگ زدم بگم ساعت آموزشگاه یادت نرفته که؟ *نه یادم هست. _پس ساعت ۱۳ جلوی آموزشگاه منتظر تم دیر نکنیا! *باشه چشمممم! امر دیگه ای نداری؟ _امر دیگه اینکه کی میای خواستگاریم؟! *مثل اینکه تازه فهمیدی موندی رو دست مامان و بابات؟!!! _آره عزیزم ! به همین خاطر هست گیر دادم بیای منو بگیری!!! داداشم نداری که بیاد منو بگیره! عوضش ببین پام به دانشگاه برسه چه پسرهایی تور کنم، خوشگل و مامانی! *اینطور که تو پیش میری فکر نکنم پات به دانشگاه برسه، با همون آقای شمسی آبدار چی مدرسمون ازدواج میکنی!!

دانلود رمان بی آخر ی آخر فاطمه قربان پور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان استاد غیرتی من زهرا اسماعیل زاده

دانلود رمان استاد غیرتی من زهرا اسماعیل زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان استاد غیرتی من از زهرا اسماعیل زاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درمورده دختری به اسم تارا که تو گذشته خانواده اش رو از دست داده وارد دانشگاه میشه و با استاد جدیدش به اسم آرتان تُرکان آشنا می شود اما نمی داند که زندگیش با یک مهمونی شروع میشود که آرتان تُرکان هم انجاست و مجبور می شود کاری را انجام دهد که تابحال انجام نداده. آن کار چیست که زندگی اش را زیر و رو کرده …؟!

خلاصه رمان استاد غیرتی من

تارا پول رو ازشون تحویل گرفتم و از اونجا خارج شدم… امروز ماشینم رو فروختم، ماشینی که مال پدرم بود و به من رسیده بود! من تک دختر، و تک فرزندم و از سیزده سالگیم که پدر و مادرم رو از دست دادم روی پای خودم ایستادم پدر و مادرم رو تو تصادف از دست دادم. سنی هم نداشتم، فقط سیزده سالم بود ولی خب این زندگی با من نمی سازه! ولی الان دیگه نوزده سالم بود درسته بزرگ شدم ولی قلبم هنوز مثل یه بچه کوچیک میتپه!

هیچوقت یادم نمیره که منم تو اون ماشین با پدر و مادرم بودم که تصادف شد و فقط من زنده موندم! وقتی بهم خبر دادن که پدر و مادرم رو از دست دادم انگار دنیا واسم سیاه شد، دنیای بچه-گونم خراب و سیاه شد، هروقت تو کوچه و خیابون راه می رفتم و بقیه دخترا رو می دیدم که با پدر و مادرشون قدم میزنن، قلبم تیکه-تیکه میشه چون منم حق داشتم که پدر و مادرم کنارم باشن. اما از شانس گندم این اتفاق نیوفتاد! در رو با کلید باز کردم و وارد شدم به حیاط نقلی و کوچولو خیره شدم.

تمام خاطراتم جلوی چشم هام امد با غم وارد خونه شدم. در رو بستم و رفتم تو اتاق تا لباس هام رو عوض کنم لباس هام رو عوض کردم. وضع مالیمون متوسط بود، ولی خب من راضی بودم مثل دخترای پر توقع نبودم و نیستم. روی تخت نشستم تختی که بعداز یه عالمه کار کردن و پول در آوردن خریدمش. به خودم تو آینه خیره شدم، صورت گرد و پوست سفیدی داشتم چشم هام درشت بود و خاکستری لبم هم نه زیاد بزرگ بود و نه زیاد کوچیک و صورتی بود در کل به صورتم میومد. رنگ چشم هام همرنگ چشمهای مادرم بود…

دانلود رمان استاد غیرتی من زهرا اسماعیل زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان حکمم را تجاوز بریدند شادی قربانی

دانلود رمان حکمم را تجاوز بریدند شادی قربانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان حکمم را تجاوز بریدند از شادی قربانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این رمان در مورد زندگی دختری به اسم ستاره، دختر آزاد و بد دهنی است که تو یک خانواده مذهبی بزرگ شده که یک روز وقتی تو پارک با دوستاش مشغوله پلیس دستگیرشون میکنه و اونجا با میرحمت آشنا میشه که…

خلاصه رمان حکمم را تجاوز بریدند

در خونه ی مامانو باز کردم و رفتم تو، _مامانییی، ماماننن کجایی؟ توی آشپزخونه رو سرک کشیدم نبود، برگشتم و خواستم برم توی اتاقشو نگاه کنم که صدای در اومد، حتما تازه از سرکار اومده… اولین قدمو سمت در گذاشتم که با شنیدن صدای سهیل سرجام خشکم زد.. _مامان خانم کجایی، پسرت اومده. سهیل با لبای خندون اومد تو که با دیدن من لبخندشو جمع کرد و اخماشو کرد توهم. _تو… تو کی آزاد شدی؟ اینجا چیکار میکنی؟ نفس عمیقی کشیدم و صاف وایستادم و گفتم: _فکر نمیکنم برای اینکه بیام خونه بابام باید به تو جواب پس بدم.

سهیل عصبی ساکشو انداخت روی زمین و اومد جلوم وایستاد: داری از همون بابایی حرف میزنی که با کارات زدی کشتیش؟ الانم اومدی مامانو دق بدی نه؟! _به تو هیچ ربطی نداره من هروقت دلم بخواد میام اینجا. _ببند دهنتو تا نزدم تو دهنت. _نمیبندم ببینم چیکار میکنی سهیل دستشو آورد بالا و محکم زد توی گوشم. دستمو گزاشتم روی گونم و چندثانیه نگاهش کردم. بابا که بابام بود و اختیارمو داشت با اون کارایی که من می کردم یک بار تا حالا دست روم بلند نکرد اونوقت این جوجه تیغی برای من شاخ شده… دستامو گذاشتم روی سینش و

هلش دادم عقب و داد زدم: فکر کردی کیی که دست روی من بلند میکنی ها؟؟ فکر کردی بابا مرده تو همه ی کاره ی این خونه ای آره؟ نخیر الکی هوا برت داشته من هروقت دلم بخواد میام اینجا هر کاری هم میکنه به توهم هیچ ربطی نداره پس دیگه برای من ادای آدم بزرگارو در نیار. سهیل از عصبانیت صورتش قرمز شده بود و درحال انفجار بود._چه رویی داری آبرومونو تو کل محل بردی روم نمیشه تو چشم کسی نگاه کنم… بابا هم به خاطر بی آبرویی تو دق کرد و مرد مامانم داره روز به روز پیرتر میشه همش به خاطر کارای تو و اون طرز فکر مضخرفت…

دانلود رمان حکمم را تجاوز بریدند شادی قربانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دلوین حدیثه ورمز

دانلود رمان دلوین حدیثه ورمز رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلوین از حدیثه ورمز با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

هلما دختری جسور و زرنگ که عکس های محرمانه اصیل‌زاده‌ بزرگ شهر امیرفرهام رحیمی را به دست می آورد و شروع به اخاذی از او می کند اما بعد از گرفتن پولی هنگفت تمامی آن عکس ها را در فضای‌مجازی منتشر می کند و پا روی حیثیت خانواده رحیمی می گذارد‌.. ماجرا این جا تمام نمی شود امیرفرهام خشن و عصبی در پی تلافی کار هلما جوری وانمود می کند که دختر داخل عکس خود هلما است و او را وادار می کند سر سفره عقد با او بشیند… عقدی صوری که جایی ثبت نمی شود و هلمایی که بیخبر به خانه او می رود و…

خلاصه رمان دلوین

_حاجی، حاج نصرت چی شده؟ با صدای مامان که کل خانه را روی سرش گذاشته بود با ترس از روی تخت پایین رفتم و در را باز کردم و همانطور کورمال کورمال خودم را به راه رو رساندم. صدا از اتاق خوابشان بود. بی آن که در بزنم وارد شدم. بابا روی تخت نشسته بود و یک دستش روی قلبش بود و دست دیگرش گوشی را در مشتش می فشرد. دستی روی چشمان خواب آلودم کشیدم و کنار بابا ایستادم. هنوز گیج و منگ بودم. کمی خم شدم تا چهره ی سرخ شده اش را واضح تر ببینم. – بابا؟ چیشده بابا؟ سر بالا انداخت که هلیا کنارم زد و لیوان آب و قرص های بابا را روی تخت گذاشت. چشمان سرخش

نشانگر شب بیداری اش بود. خیلی از من و مامان مسلط تر بود. قرص بابا را از میان لب هایش داخل فرستاد و لیوان را به لب هایش چسباند. بابا نصرت لاجون را به تاج تخت تکیه دادیم و همگی دورش ایستادیم. مامان شانه اش را گرفت. – حاجی کی زنگ زد چیشده؟ بابا با صدای گرفته نیم نگاهی به تک تک مان انداخت. – پلیس بود. مش ناصر تصادف کرده. همین دیروز گفت با خونوادش یه سر تا امام زاده حسن برن و بیان، گفتم شب راه نیوفت اما گوش نداده. شبونه راه افتاده و تو اتوبان خوابالو بوده… باقی حرف هایش با “یا امام غریب” بلند مامان و هین هلیا در هم آمیخت. ترسیده کنار بابا نشستم.

– چی شده بهشون بابا؟ اشک هایش روان شد و بی محابا برای مردی که راننده اش که نه بلکه رفیقش بود گریه کرد. – ماشین رفته تو دره. سوختن، خودش، زنش، بچه هاش. با حالی زار صورتم را میان دستانم پنهان کردم. می شناختم هم زنش را هم دو کودکش را، خدا بعد از پانزده سال زندگی یک دختر و یک سال بعدش یک پسر نصیب شان کرده بود. داغی اشک روی گونه هایم برای خانواده ای بود که چیزی ازشان باقی نمانده بود. ساعت شش و نیم صبح خبر تصادف مش ناصر و خانواده اش را پلیس راه به بابا داد و حالا که هشت شده بود هر کدام در حال پوشیدن لباس برای رفتن بودیم. بابا با ماشین خودش می رفت…

دانلود رمان دلوین حدیثه ورمز رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان عشق مخفی سارا

دانلود رمان عشق مخفی سارا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عشق مخفی از سارا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان ما شخصیت دختری فقیر و شخصیت پسر غنی دارد. جانان، دختری فقیر خانواده خود را بشدت نیازمند به پول میبیند خواهری که جهیزیه می خواهد، پدری که برای داشتن درامد و کاری ماشینی لازم دارد… جانان چه تصمیمی میگیرد… هنگامی که نیما پسری پولدار و صاحب هتل هایی که برایش ارث رسیده، که از کودکی یاد گرفته همه مشکلات با پول حل می شود از ترک شدن توسط نامزدش در نزدیکی عروسی خشمگین است و دنبال دختری جاگزین است ، با درخواست وام از جانب جانان روبرو می شود ….

خلاصه رمان عشق مخفی

به خودم که اومدم رو به رو ی دفتر رئیس بودم. با پشت انگشت چند ضربه به در زدم و منتظر موندم تا اذن ورود بده…. چند لحظه ی بعد صدای بم و مغرورش از داخل به گوشم رسید: “بیا داخل…” آب دهنم رو با ترس قورت دادم و درو باز کردم و رفتم داخل. با اون هیبت کمرش رو تکیه داده بود به جلوی میزش و درحالی که مچ پای راستش رو ی مچ پای چپش بود و در ارامش سیگار دود می کرد، با صدایی که حس می کردم بخاطر کشیدن سیگار زیاد یکم خش دار شده بود گفت: _بیا جلو.

چشم از اون قدو بالا و صورت همیشه ی خدا عبوس و کاریزماتیکش برداشتم و با ترس گفتم: -س..سال…م… رئیس چشم. با گام هایی شل و درحالی که حتی هنوز هم راه رفتن با اون پاشنه بلندای لعنتی برام سخت بود چند قدمی جلو رفتم. تعادلم رو از دست دادم و پام کج شد.نزدیک بود بیفتم اما خوشبختانه به موقع تعادلم رو حفظ کردم. گرچه تو اون لحظه از خجالت رنگ باختم اما نیشخندی زدم و با بالا گرفتن سرم محض اینکه فکر نکنه دست و پا چلفتی نیستم،

صاف و صوف ایستادم و دروغی که در ثانیه به ذهنم رسیده بود رو به زبون آوردم و گفتم: -ببخشید پاشنه کفشم خرابه! نسبت به این اتفاق هیچ واکنشی نشون نداد. تکیه از میز برداشت. اطراف صورتش پر از دود بود و این نشون می داد تعداد سیگارایی که کشیده بیشتر از دو سه نخ بوده! قدم زنان به سمت منی اومد که تو اون شرایط مدام سینمو سپر می کردم، با ترس گفتم: -رئیس میشه… میشه منو اخراج نکنین!؟ بخدا من خیلی خدمتکار وظیفه شناسی هستم. تو فاصله ی یک قدمیم ایستاد…

دانلود رمان عشق مخفی سارا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عشق دیرینه (جلد اول) ناشناس بی احساس

دانلود رمان عشق دیرینه (جلد اول) ناشناس بی احساس رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان عشق دیرینه (جلد اول) از ناشناس بی احساس با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

راجع به یک زنی هست که دخترش تو مهد توسط یکی از همکلاسی هاش که بچه ان بوسیده میشه و زن میاد مهد برای شکایت با بابای مجرد پسر آشنا میشه و ازش کینه میگیره این در حالی که بابای مجرد…

خلاصه رمان عشق دیرینه

در ورودی مهدکودک رو، با اضطرب باز کردم. با دیدن یسنا کوچولوم، که روی مبل نشسته و تو بغل مربیش جمع شده بود، قلبم داشت مچاله می شد. با ترس رفتم سمتش و اونم با دیدنم از بغل مربیش پرید پایین و دویید سمتم. نشستم رو زانوم و محکم بغلش کردم. محکم گردنم رو بی ن دستای کوچولوش گرفته بود و گریه می کرد. نگران، کمی از خود م جداش کردم و یه وارسی کل ی با چشم انجام دادم: جانم دخترم… -گریه نکن بگو چی شده؟ -اون پسله منو بوسید… مات تو چشمای یسنا نگا کردم.

پسره یسنا رو بوسیده؟ به معنای واقعی هنگ کرده بودم. گیج به جایی که اشاره کرده بود نگاه کردم، تازه متوجه مرد هیکل درشتی شدم که روی مبل نشسته بود و پسر بچه بورچشم رنگی ای رو بین بازو هاش گرفته بود. نگاهم بین یسنا و پسره در حال گردش بود که یسنا، دوباره با گریه گردنم رو محکم گرفت و گفت: – خواستم مشل سما که اونطفه زدی تو تهن اون مرده منم بزنمس اما نداشت…(خواستم مثل شما که اون دفعه زدی تو دهن اون مرده بزنمش اما نذاشت) کم کم اخمام رو کشیدم توهم.

آروم دستای یسنا رو از دورم باز کردم. به مربیش نگاه کردم و گفتم: – ببرش تو اتاق . به یسنا نگاه کردم و گفتم: – با ستاره جون برو من صدات می کنم، باشه؟ درحالی که چشمای خوشگلش خیس بود و اشکای روی گونه هاش، عین مروارید غلطون بودن، “باشه” بامزه ای گفت و رفت سمت مربیش و باهم رفتن. وقتی از رفتنشون مطمئن شدم، از جام بلند شدم. مدیر مهد با نگرانی شروع کرد به تندتند توضیح داد: -باور کنین اینطوری نیست. یه برخورد ساده بوده که یسنا جون براش سوءتعبیر شده…

دانلود رمان عشق دیرینه (جلد اول) ناشناس بی احساس رایگان pdf بدون سانسور

  • 6 ژانویه 2025
  • رمان
  • haikoadmin
دانلود رمان ناشناس آشنا فاطمه شرفا

دانلود رمان ناشناس آشنا فاطمه شرفا pdf بدون سانسور

دانلود رمان ناشناس آشنا از فاطمه شرفا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درمورد زندگی سه قلو هایی هست که با آدمای عادی تفاوت های خیلی زیادی دارن،اونا وقتی نوزاد بودن از دنیای خودشون دور میشن چون هیچکس قبولشون نداشته! این سه تا بچه قدرت های فرا طبیعی دارن مخصوصا قل اول! این رمان روایت زندگی دونفرشونه حالا چرا؟چون خواهرشون طی یک اتفاقات گم میشه، باید بخونین تا متوجه بشین چی میگم…

خلاصه رمان ناشناس آشنا

“یک هفته بعد” یک هفته از اون ماجرا گذشته بود من برگشتم تو آپارتمان خودم پانیذ رو هم آوردم پیش خودم. تو این مدت اصلا خونه پدریم نرفتم ولی آیهان رفت اونجا سعی می کردن به هر طریقی که شده بهم زنگ بزنن و بگن که برم پیششون ولی من همه راه های ارتباطی رو قطع کرده بودم نمی خواستم اصلا ببینمشون یه جورایی ازشون کینه داشتم چون پانیذ رو قبول نکرده بودن. وقتی پانیذ میره اونجا تو خونه راهش نمیدن و میگن تو معلوم نیست تو این مدت چیکارا کردی جات تو این خونه نیست اونم دلش میشکنه آیهان آدرس این خونم

رو داشت، بخاطر همین مجبور شدم برم هتل. می خواستم چند مدتی رو برم لندن باید اول کارای اقامتمون رو درست می کردم یک هفته طول کشید کارهاش و ما دو ساعت دیگه پرواز داریم به مقصد لندن هیچکس خبر نداشت داریم میریم حتی آیهان البته دلیل اصلی رفتنمون بخاطر دیانا بود من عاشقش شده بودم بهش اعتراف کردم ولی گفت من تورو نمیخوام و این گفتنش بدجور دلمو شکست نابودم کرد فکر کن هفت سال عاشق یکی باشی ولی اون بگه نمی خوامت درد داره منم گفتم شاید اگه برم بتونم فراموشش کنم پانیذ باید ادامه تحصیل میداد

و منم می خواستم یه کارایی بکنم فقط بیست دقیقه دیگه وقت داشتیم وارد اتاق پانیذ شدم با یه حالت بسیار مظلومی خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم به جهانگیر گفتم چمدون هامون رو برداره خودمم پانیذ رو بغل کردم و رفتیم پایین سوار ماشین شدیم چون فرودگاه نزدیک بود سریع رسیدیم اینجا دیگه مجبور بودم بیدارش کنم. من: پانیذ؟ خوشگلم؟ سرشو تکون داد و هوم بلندی گفت. من: شیطونک پاشو باید بریم سریع. سرشو بلند کرد پانیذ: اینجا کجاست؟ من: ساعت خواب فرودگاهیم باید بریم که ده دقیقه تا پرواز مونده از ماشین پیاده شدیم…

دانلود رمان ناشناس آشنا فاطمه شرفا pdf بدون سانسور

دانلود رمان پیمان بارانی زهرا ارجمندنیا

دانلود رمان پیمان بارانی زهرا ارجمندنیا رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پیمان بارانی از زهرا ارجمندنیا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

باران و پیمان، زوج عاشقی هستند که چندسالی از شروع زندگی مشترک و عاشقانشون می گذره، اما بارداری ناخواسته باران و خطری که تهدیدش می کنه باعث می شه این زندگی دچار چالش هایی بشه که خوندنش خالی از لطف نیست…

خلاصه رمان پیمان بارانی

لیوانی شربت آلبالو جلوم گذاشت و با لبخندی که درست به زیبایی چشماش بود روی راحتی نشست و نگاه من دستش و دنبال کرد که روی شکمش فقل شد: خیلی خوشحال شدم از دیدنت، تو این روزا کم تر میرم بیرون و خیلی حوصلم سر میره. لبخندم و کش دادم، به نظرم زن های حامله به شکل عجیبی زیبا بودند: هر روز خوشگل تر می شی! ابروهاش بالا پرید و بامزه به ظاهرش خیره شد: کجام خوشگل شده؟ پر از پفم… طفلی آتردین هربار نگاهم می کنه دلم براش می سوزه…. اخم ریز و صد البته مصنوعی ای کردم:همینش قشنگه، منم سر آرسین خیلی پف داشتم و چقدر لذت می بردم از اوضاعم،

همه ی اینا یعنی نزدیک شدن تو به لمس حس مادر شدن… لبخندی زد خب البته که همین طوره، شربتت و بخور گرم شد. جرعه ای از شربت خنک و نوشیدم و بعد لیوان و دور انگشتام چرخوندم، صدای مانیا نذاشت زیاد توی فکر بمونم -فکرت درگیر چیزیه؟ لبام و روی هم فشردم، خب ما از هم چیز مخفی ای نداشتیم، رفاقتمون عمر طولانی ای نداشت اما کیفیتش بالا بود. -یکم درگیر پیمانم، این روزا کاراش سنگین شده و خستست خم شد و یک سیب توی پیش دستی مقابلش گذاشت و مشغول پوست گرفتنش شد: همسرت انقدر توانا هست که همه ی این کارا به بهترین نحو حل کنه و نزاره آب تو دلت

تکون بخوره، نگران نباش! از این که همه پیمان و در این حد توانا و کاردان می دونستند لذت می بردم، انگار کوهی که بهش تکیه می کردم برافراشته تر و بلند تر میشد: درسته، تاریخی واسه زایمانت مشخص نشده؟ نفس عمیقی کشید و یک تکه سبب سر چاقو زد و به طرفم دراز کرد: چرا، اواخر ماه دیگه… و خب من کمی اضطراب دارم. سیب و گرفتم و با لذت گازی ازش زدم: واسه ی چی؟ شونه بالا انداخت، این حالتش شدیدا طنازانه بود، موهای طلاییش و عقب فرستاد. -ترس از زایمان و اتفاقات بعدش، حس می کنم واقعا برای مادر شدن من زود بود. خندم گرفت بیش تر از دست آتردین، حتم نداشتم…

دانلود رمان پیمان بارانی زهرا ارجمندنیا رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ماه صنم عارفه کشیر

دانلود رمان ماه صنم عارفه کشیر pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفه اما بنا به دلایلی تسلیم خواسته‌ی برادرش میشه… روز عقد می‌فهمه تنها مخالف این ازدواج اون نیست. کوروش مرد عجیب و مرموزی که نگرانی ماه صنم رو بیشتر درگیر زندگی برادرش می‌کنه و سعی داره از برادرش در برابر مخالفت های کوروش محافظت کنه. کوروش که فقط سعی داره از طریق آزار دادن به ماه صنم از ماهان و مادرش توران انتقام بگیره اما…

خلاصه رمان ماه صنم

کلید رو توی در انداختم و وارد خونه شدم، صدای روشن تلوزیون نشون می داد که ماهان خونه است، کیفم رو همون جا کنار در رها کردم. با لبخند به سمت کاناپه ی جلوی تلوزیون رفتم، سرش رو به پشتی مبل تکیه داده بود و چشم هاش رو بسته بود… حس کردم خوابیده، از همون مدل خواب ها که نمی فهمی کی و چطور اسیرت می کنه آروم کنارش نشستم، با سر کج شده نیم رخش رو نگاه کردم… دلم برای شنیدن صدای خنده هاش تنگ شده بود اما این چند وقت فقط سکوتش رو گوش کرده بودم… دیگه خسته شدم ! از این که به خاطر توران از داداشم دور باشم من وخسته کرده بود. هر نفسش

اش بالا پایین می شد… با گوش دادن صدای ضربان قلبش چشم هام رو با آرامش بستم. _صنم تویی؟ کی اومدی؟ صداش به خاطر خواب دورگه شده بود، بهش خیره شدم. _تازه اومدم… خوابیده بودی. انگشت شست و اشاره اش رو روی هر دو چشمش گذاشت و اونا روماساژ داد، هم زمان گفت: خیره نگاهش کردم و آروم گفت: _ماهان. _هوم… _تو… تو… زبونم نمی چرخید که حرفم رو بزنم… دلم داشت ترکید، یه چیزی توی سرم فریاد میزد ” به خاطر ماهان… فقط به خاطر برادرت ” چشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم، با صدای خفه ای گفتم: تو هنوز هم تصمیم داری با توران ازدواج کنی؟

گیج و متعجب نگاهم کرد ، کمی توی جاش جا به جا شدو لب هاش رو با استرس تر کرد و گفت: چرا… چرا این و می پرسی؟ بی حرف سرم رو پایین انداختم، با دیدن سکوتم هیجان زده گفت: ماه صنم تو… تو راضی شدی؟ آهی کشیدم و چیزی نگفتم، شونه هام درد گرفت… صنم با توام با بغض سرم رود گرفتم و نالیدم: نمی… نمی خوام دیگه ناراحت ببینمت… فقط به خاطر خودت لبخند بزرگی زد و بی توجه به بغض و ناراحتی ای که توی دلم ریشه کرده بود کنارم اومد.  – نمی دونم اون موقع تصمیم درستی گرفتم که رضایت دادم یا نه اما، یه چیزی رو خوب فهمیدم… زندگی من و ماهان در حال تغییر کردن بود…

دانلود رمان ماه صنم عارفه کشیر pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رقص قاصدک ریحانه نیاکام

دانلود رمان رقص قاصدک ریحانه نیاکام رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان رقص قاصدک از ریحانه نیاکام با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

قاصدک، دختر زیبا و دلربایی که به محله جدید میاد… همسایش حسان حسینی مرد مذهبی بی نهایت خشن و متعصبیه که به خاطر پوشش دخترک باهاش سر لجبازی میفته و همه جا دهنش و سرپیس می کنه… اما نمی‌فهمه که کِی و کجا، دلش برای قاصدک سُر می‌خوره…

خلاصه رمان رقص قاصدک

صدای جیغ قاصدک خانه را پر کرده بود با عصبانیت دنبال سهند بود و او را با فحش هایش مستفیض می کرد. سهند با لیوانی آب سرد که روی قاصدک خوابیده ریخته و او را از خواب نازش بیدار کرده و حال که… یک وحشی به تمام معنا شده بود، می خندید. خشم وجود قاصدک را پر کرده بود خانجون مستاصل نگاه آن دو می کند و دائما لب می گزد و از آنها می خواهد که صدایشان را پایین بیاورند. گوش هیچ کدام بدهکار نبود… قاصدک در طی یک اقدام تلافی جویانه شلنگ آب را… از باغچه بیرون می کشد و روی

سهند می گیرد صدای قهقهه قاصدک حیاط را در برگرفته بود و… سهند مانند موش آب کشیده شده بود… خانجون هم دل به دلشان می دهد و می خندد… توله… ! شلنگ رو بگیر اون ور، خیس اب شدم!!… حقته تا تو باشه من با آب بیدار نکنی… سهند مقاومت می کند و جلو رفته و با یک حرکت دست قاصدک را گرفته و آن را پشتش میبرد و دستش را می پیچاند و شلنگ را ازش گرفته و… خیسش می کند… جیغ می کشد و سهند می خندد… هر دو موش آب کشیده بهم نگاه می کنند خانجون توبیخ گرانه تشر می زند:

اندازه خر علی بابا سن دارین اما اندازه همون خر هم نمی فهمین! بیچاره حیوون که اسمش بد در رفته !!… از در و همسایه خجالت بکشین… هنوز دو هفته نیست که اومدم تو این محل، حتما باید خودتون و نشون بدین که چه جونورایی هستین؟… خانجون؟!… خانجون و زهرمار خرس گنده… !!! نگاه قد درازت بکن بعد بچه شو.‌..!! سهند نیشخندی میزند و ابرویی بالا می اندازه که او… با تشر خانجون خفه می شود خر تیمار کرده بودم کمتر جفتک مینداخت.. نمی دونم از دست شما دو تا چیکار کنم…!؟ قاصدک زور می زند تا نخندد…

دانلود رمان رقص قاصدک ریحانه نیاکام رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.