دانلود رمان ممنوعه از مهتاب_ر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اتابک پسری مغرور و قمار بازه حرفه ای که سره بازی قمار با یه نفر سر زنش شرط بندی میکنه و ازش زنشو می خواد رامش به عنوان یه برده پا به خونه ی اتابک میزاره که داستانای جذابی با هم دارن….
خلاصه رمان ممنوعه
توی این اتاق، با صحبت هایی که شنیدم حس عجیبی داشتم، فرو رفته بودم توی یه مشت خاطرات قدیمی. خاطراتی که قلبم و مچاله می کردن. بوی سیگار برگ و عطر گرون قیمت مردونه ای که یه روزی عاشقش بودم وادارم می کرد نفس عمیقی بکشم. اون بوی آشنا باعث میشد لبخندی بزنم، چقدر دلتنگ اون روزا بودم. صدای کامران منو از فکر و خیال بیرون کشید: خب البرز خان، زمین های لواسون همه آماده ی بهره بردارین تا اونجایی که تونستم سعی کردم کارا درست انجام بشه.
حالا که اومدی همه چیز و می سپارم به خودت مردی که کت و شلوار مشکی به تن داشت لیوان نوشیدنی رو از روی میز برداشت و جواب داد: – این لطفت و هیچ وقت فراموش نمی کنم. فقط مونده استخدام کارکنان هتل. بغض سنگینی توی گلوم نشسته بود و نمی تونستم قورت بدم، اون حرفا خاطراتی رو زنده می کردن که خیلی برام عزیز بودن. حتى وجود اون دو مرد هم نمی تونست جلوی چکیدن اشکم رو بگیره. اونقدر احساساتی شده بودم که دستم شروع به لرزیدن کرد .
بطری نوشیدنی از بین انگشتام رها شد اما قبل از اینکه روی زمین بیفته البرز بطری رو بین زمین و هوا گرفت و روی میز گذاشت. کامران نیم خیز شد و با اخم نگاهم کرد: -حواست کجاست دختر! قبل از اینکه جوابی بدم البرز مچ دستم و بدون در نظر گرفتن چیزی توی دستش گرفت و با حالت نگرانی پرسید: -خوبی؟ مچم رو بین انگشتاش گرفت و به آرومی فشار داد، انگار می خواست بهم بفهمونه حواسش بهم هست. دستاش اونقدر داغ بود که پوست یخ زده م رو می سوزوند…
دانلود رمان همراز روزهای تنهایی از فاطمه مفتخر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
روز های ابری…! لرز خفیفی بر تنم نشست که نمیدانم دلیلش، سرمای قطرات باران بود، یا شوک عصبی حرف هایی که شنیدهام. به اسمان بارانی چشم دوختم و بغض گلویم را خراشید…
خلاصه رمان همراز روزهای تنهایی
_چرا؟ _نپرس! کم ترین حقم دانستن حقیقتی بود که بی رحمانه از من دریغ میکرد. _ سراغمو نگیر، برو پی زندگیت. یاد میگیری همه چیو فراموش کنی، یعنی باید فراموش کنی! دستم نرسیده به شال گلبهی رنگم، با ناباوری پایین امد. _ شوخیه؟ میدونم شوخیه. بسه دیگه، اذیتم نکن. در حالی که صدایم میلرزید، اشک از چشمانم جاری شد و چرا حس کردم او هم صدایش خش دارد؟ _ نمیذارم زندگیتو پای من حروم کنی. _چرا؟… _نپرس…هیچی نپرس… جواب چرایم را قرار نبود بگیرم انگار.
بی حال لب زدم: از وقتی که بهم گفتی تو جهنمم، دلت میخواد عذاب بکشم؟ چرا؟ مگه من چیکار کردم؟ چرا؟ زیر باران بودم و تمام تنم می سوخت و من باران را دوست داشتم، اخر باهم خاطرات زیبایی زیر باران داشتیم! _فراموش می کنی، کم کم… همه چیزو فراموش می کنی… اگه می خوام هر چی بینمونه تموم شه، فقط و فقط برای خودته… باران شدت گرفت و اشک هایم سرعتش از قطرات باران پیشی گرفت و زار زدم: هیچ وقت نمیبخشمت، بخاطر دلم… بخاطر دلی که شکوندی، بخاطر…
هق هقم اجازه ی حرف زدن را از من گرفت و دستم لغزید روی ایکون قرمز و امروز. امروز….امروز…امروز… امروز من مُردم! دوسال بعد دستی بر لباس هایم کشیدم تا از چین و چروک رویش کم کنم، هر چند تاثیر چندانی هم نداشت! بیخیال مانتوی زبان بسته ام شدم و با بی حالی وسایلم را جمع کردم و از اتاقم بیرون امدم . به سمت میز خانم جلالی رفتم، مثل همیشه لبخند زیبایی به لب داشت ناخواسته با دیدن روی ماهش لبخند روی لب هایم نقش بست. اصلا از نظر من این شغل به او نمی امد…
دانلود رمان سیاه بازی از مدیا خجسته با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سیاه بازی حکایتی تلفیقی از زندگیِ دو مَرده. هر کدوم درست و نادرستِ خودشون رو قبول دارن و هر کدوم به نحوِ خودشون دنبالِ معنیِ واقعیِ زندگی میگردن! درستِ یکی نادرستِ اون یکی مردونگیِ یکی نامردیِ اون یکیه! براشون مهم نیست. راه و رسم زندگیشون بر پایه ی درست و غلط هاییه که با شخصیتشون عجین شده! سیاه بازی ولی واژه ی کلیدیِ این بازیه! واژه ای که ناخوانده و مرموز با زندگیشون گره خورد و سرنوشت و زندگی خیلی از نزدیکاشون رو تحت شعاع قرار داد !…
خلاصه رمان سیاه بازی
بارانیِ سرمه ای رنگش را از تن خارج کرد و بی حوصله رو به روی فربد نشست. اخم ظریف و معناداری گوشه ی نگاه فربد بود. این نگاه را خوب میشناخت. نگاهی که صدها حرف نگفته با خودش همراه داشت. سرش را تکان داد و بی حوصله گفت: _چیه؟ فربد ابرو بالا انداخت. _حواست هست بدجوری داغون میزنی؟ اصلا شبا میخوابی؟ نمی خوابید.. هزار فکر و خیال و ده هزار دلشوره ی تلنبار شده در مغزِ رو به انفجارش.. مگر ممکن بود خواب و استراحت؟! فنجانِ حاوی نسکافه ی بی کیفیتش را مزمز کرد.
_اوضاع به هم ریخته.. رشته داره از دستم در میره فربد.. زیاد وقت ندارم! فربد طولِ سالن بزرگ را طی کرد و کنارش روی صندلیِ چوبی نشست. _بیا و بیخیالِ این دختره شو.. باور کن با این فقط وقتت تلف میشه! سرش را سردرگم تکان داد. _نمیتونم.. فعلا نمیشه! فربد سکوت کرد و خیره شد به انگشت های دستش که فشارشان روی شقیقه هایش لحظه به لحظه بیشتر میشد. صدای زنگ موبایلش نگاه هر دو را به طرف میزِ رو به رو جلب کرد. جایی که گوشیِ بزرگ و سفید با ویبره ی شدیدی روی شیشه به حرکت در آمده بود!
_جواب نمیدی؟ نگاهی کلافه به گوشی انداخت. بلند شد و گوشی به دست راه بالکن را در پیش گرفت. پرده ی توریِ پشت سرش را کشید و هوای آلوده ی تهران را عمیق نفس کشید. _جانم؟ صدای بغض آلود دخترک در گوشی پیچید و حالش را خرابتر کرد. _خیلی نامردی… دلم برات قد یه عدس شده.. چرا گوشیت و جواب ندادی؟ نرده های سفید بالکن را فشار داد. _عزیزِ دلم.. گفتم شبا زنگ نزن.. نگفتم؟ _چرا گفتی.. ولی چیکار کنم هانی؟ دلم تنگته! میس یو! نفس حبس شده اش را بیرون فرستاد. _به جای اینا از خودت بگو..
دانلود رمان اکالیپتوس از سبا سالاری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به نام صحرا که با برادر ناتنی اش یاشار در دبی زندگی می کند و با مافیاهای آنجا تو زمینه مواد مخدر و قاچاق همکاری می کند. شاهرخ، یکی از بزرگ ترین مافیای دبی به دنبال شخصی است تا اسناد دزدیده شده اش را پس بگیرد… چه کسی بهتر از صحرا؟ دختری که در قلب خطر بزرگ شده است…
خلاصه رمان اکالیپتوس
به عمارت که رسیدیم برعکس انتظارم جلوتر از من و لوکان به سمت عمارت پشتی رفت. همراه آلا که خوابش برده بود از ماشین پیاده شدم و بسته های خرید را دست لوکان سپردم. بی توجه به او که در سالن راه ایستاده بود به سمت اتاق خودم رفتم. با احتیاط آلا را روی تخت گذاشتم و مثل همیشه اطرافش بالشت چیدم که لوکان وارد اتاق شد. بسته های خرید را کنار تخت گذاشت و با چشم به سالن بیرون اشاره کرد. عقب تر از لوکان به سمت شاهرخ خان رفتم. با دیدنمان با دست به من اشاره کرد و رو به لوکان گفت: این احمق هنوز حالیش نیست توهم نمیفهمی نه؟ معلوم بود لوکان پشیمان است
در حالی که عکس العمل شاهرخ خان آنقدر هم که فکر می کردم بد نبود. _ قبول دارم اشتباه کردم اما قسم میخورم حواسم بهش بود. گنگ بی انکه از چیزی سردربیاورم به مکالمه شان گوش می کردم. _ تنهایی حواست بود؟ واقعا جالبه… دوست دارم بدونم اگر چند نفری بهتون حمله می کردن چیکار می خواستی بکنی؟ _ متاسفم… شاهرخ خان با تمسخر و حرص گفت: فقط متاسفی؟ میخوام یه چیزی و برای همیشه بدونی لوکان… اگر اتفاقی بیفته یا اونا بخوان از بچه در مقابلم استفاده کنن حتی یک درصدم امید نداشته باش که چیزیو فدای اون کنم… اون برام هیچ ارزشی نداره. لوکان از بین دندان
های چفت شده آرام زمزمه کرد: _ میدونم. سرش را تکان داد: _ خوبه. از مکالمه شان چیزی نمی فهمیدم و گیج نگاهم را بین او و لوکان حرکت می دادم… درباره آلا صحبت می کردند؟ قبل ازینکه از عمارت خارج شود نگاهی به من انداخت: _ توهم دفعه آخرت که از عمارت میبریش بیرون مطمئن باش دفعه ی بعد اینقدر خوب رفتار نمیکنم.باید حرفی میزدم… تمام این الم شنگه فقط بخاطر یک خرید معمولی بود؟ _ ما کار اشتباهی نکردیم فقط… عصبی جلو آمد: _ هر غلطی کردی دیگه قرار نیست دوباره تکرارش کنی. حرفی نزدم و فقط نگاهش کردم که از در بیرون رفت. حق بجانب رو به لوکان گفتم…
دانلود رمان دانلود رمان انتقامی – دانلود رمان عاشقانه تکاور اثری بینظیر از کلثوم حسینی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت هایکوبوک دانلود کنید
اسم رمان : تکاور
تعداد صفحه : 1075
نویسنده : کلثوم حسینی
ژانر : دانلود رمان انتقامی – دانلود رمان عاشقانه
دانلود رمان تکاور اثر کلثوم حسینی به صورت رایگان به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درتکاور خلاصه رمان
همه چیز از آن شب مرموز و ترسـناک شروع شد، از یک عشق قدیمی تا تباه کردن ثمره آن عشق! آتـشی که به پا شد و قتلعامی دردنـاک، پروایی که از دل مهر و محـبت به قعر جهـنم سرد و بیروح فرو آمد و مـردی که مردانه ایسـتاد پای عزت او، تقابل نفرت و عواطف میان انبوه دشمنان قسمخورده و کینهتوز . . .
گوشه ای از رمان تکاور
در و دیوار اتاق قطعاً کابوس وحشتناک شبهایش خواهد شد مگر نه اینکه پانزده سال در ناز و نعمت در پر قو بزرگ شده؟! مگر نه اینکه میخواست کمکی برای آقاجانش شود آقاجانی که از بچگی قیم خودش و سایه سر مادرش شد. آقا جانی که برخلاف فاصله سنی؛ با ریحانه جوان عقد کرد و حاصل ثمره ازدواج اشان؛ برادر کوچک ترش پوریا میبود درست که از خون آقاجانش نبود اما آقاجانش آنقد برایش زحمت میکشید و محبت بی ریا همواره نثارش میکرد که هیچ وقت طعم ناپدری بودن اش را حتی حس نکرده بود اما حالا.. شک به دلش میجهد؛ نکند آقاجانش برای صلاح و جان همکارانش او را قربانی و فدا کند؟
دانلود رمان #عاشقانه #بزرگسال تو به من احساس میدهی اثری بینظیر از ناشناس رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت هایکوبوک دانلود کنید
اسم رمان : تو به من احساس میدهی
تعداد صفحه : 145
نویسنده : ناشناس
ژانر : #عاشقانه #بزرگسال
دانلود رمان تو به من احساس میدهی اثر ناشناس بدون سانسور به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درتو به من احساس میدهی خلاصه رمان
مورینو پسری که خانواده اش رو از دست داده و منشی الیاس که دکتر قلبه میشه و….
گوشه ای از رمان تو به من احساس میدهی
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : —
معرفی رمان
دانلود رمان #عاشقانه دو موتور سوار اثری بینظیر از سارا معینی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت هایکوبوک دانلود کنید
اسم رمان : دو موتور سوار
تعداد صفحه : 593
نویسنده : سارا معینی
ژانر : #عاشقانه
دانلود رمان دو موتور سوار اثر سارا معینی به صورت رایگان به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان دردو موتور سوار خلاصه رمان
درباره ی زندگی یه دختر ۲۲ ساله اس که عاشق موتور و نقاشی کشیدنه…. به خاطر مشکلات و سختی هایی که تو خانواده اش داشته نتونسته اون جور که باید و شاید با سنش پیش بره و بیشتر از این که شبیه یه دختر خانوم ۲۲ ساله باشه شبیه یه بچه ی ۵ ساله اس. در واقع یه جورایی خودشو پشت نقاب یه بچه قایم کرده تا در امان بمونه و شکست نخوره…
گوشه ای از رمان دو موتور سوار
این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : — معرفی رمان
دانلود رمان #عاشقانه #بزرگسال متقلب اثری بینظیر از مسکوت رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت هایکوبوک دانلود کنید
اسم رمان : متقلب
تعداد صفحه : 591
نویسنده : مسکوت
ژانر : #عاشقانه #بزرگسال
دانلود رمان it رایگان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانمتقلب خلاصه رمان
تا حالا شده واسه حفظ یه سری چیزا توی زندگی تون تقلب کنید؟حالا اون چیز ممکنه هر چیزی باشه حفظ موقعیت و جایگاه، دور نشدن از کسی،حتی شاید توی یه بازی…
گوشه ای از رمان متقلب
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : —
معرفی رمان
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی متجاوز دوست داشتنی اثری بینظیر از گروه همدل رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت هایکوبوک دانلود کنید
اسم رمان : متجاوز دوست داشتنی
تعداد صفحه : کامل
نویسنده : گروه همدل
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان متجاوز دوست داشتنی اثر گروه همدل نگارش قوی به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درمتجاوز دوست داشتنی خلاصه رمان
کارن به ماهک علاقه دارد و به خاطر اینکه ماهک برا همیشه مال خودش باشد به او …. میکند و ماهک ازش متفر میشه و …
گوشه ای از رمان متجاوز دوست داشتنی
این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : — معرفی رمان