دانلود رمان به جنونم کشاندند دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

دانلود رمان به جنونم کشاندند دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی pdf بدون سانسور

دانلود رمان به جنونم کشاندند از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رهام سالها پیش گرفتار تهمتی شد که زن برادرش مسبب آن بود و دلیلی شد برای رفتن او از خانه پدرش، در طی رمان از گذشته باخبر می شویم. حالا رهام برگشته، آن هم به همراه نامزدش ماریا تا هم رفع اتهام کند و هم قلب پدرش را به دست بیاورد…

خلاصه رمان به جنونم کشاندند

صدای خنده هایش تمام سالن را پر کرده بود… از همان خنده ها که وادارت می کرد تو هم بخندی! تکرار پشت سر هم حرف «ق» آن هم از عمق گلو! شاید مضحک ولی به شدت تحریک کننده! تحریک کننده به خندیدن متقابل! تنها نقطه ای از او که شاید هنوز در من تاثیر می گذاشت… هنوز حضورمان را حس نکرده بودند… خودم را لعنت کردم که چرا زنگ نزدم و کلید انداختم! اگر زودتر خبردار می شدند حداقل جلویم نقش بازی می کردند که خوشحالن! شاید هم خوشحال نبودند اما در هر حال…

عکس العمل بهتری داشتند! – سلام. با شنیدن صدای ماریا از کنار گوشم ابروهایم در هم گره خورد… مگر از او نخواسته بودم حرفی نزند؟! نه تا وقتی که اجازه ندادم. این دختر واقعا می خواست گوشش را بپیچانم! همه سرها به سمتمان چرخید… لعنتی! کاش حداقل خودم را آماده کرده بودم و این طور شوک زده به بقیه نگاه نمی کردم! تنها کاری که انجام دادم فشردن دست ماریا و در آوردن صدای ضعیف «آخ»ش بود. – وای ببین کی اینجاست!! بالاخره به خندیدنش پایان داد!

پیراهن یاسی رنگی که بلندی اش تا زانوهایش بود، دیگر جذاب نشانش نمی داد! با دیدن چهره اش ناخودآگاه دهانم نیمه باز ماند! قبل از اینکه از شوک صورت شکسته شده اش بیرون بیایم خودش را به من رساند و با ذوق کاملاً مصنوعی به رویم لبخند زد: – خدایا باورم نمیشه… رهام!! فکر می کردیم دیگه هیچ وقت نمی بینیمت! و با ذوق به عقب برگشت: – پدر جون رهام اینجاست! نادیده گرفتن ماریا ابروهایم را در هم پیچاند! سینه ام را سپر کردم و صاف تر ایستادم تا بی میلی ام را نشان دهم…

دانلود رمان به جنونم کشاندند دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی pdf بدون سانسور

دانلود رمان عشق بی انتها آمنه احمدی

دانلود رمان عشق بی انتها آمنه احمدی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان عشق بی انتها از آمنه احمدی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سان دکتر معروف و پولدار سی ساله‌ای که عاشق یه دخترشونزده ساله میشه و اونو برا خودش میکنه ولی سارینا اول راضی نیستو….

خلاصه رمان عشق بی انتها

وقتی چشم باز کردم بی قرار و نگران بودم و از تخت امدم پایین ولنگان لنگان رفتم ایستگاه پرستاریو رو به خانم پرستار: اجازه هست به تماس با خونه بگیرم. پرستار: نه عزیزیم تلفن عمومی این طرفه. با دست به ته راهرو اشاره کرد. منم که پام درد می کرد با ناراحتی و بدون حرفی خواستم برم حرکت نکرده بودم که کسی آروم زمزمه کرد: بیا با تلفن من زنگ بزن. قدش بلند بود بدون اینکه به اون نگاه کنم گوشی رو ازش گرفتمو شماره خونه خودمون و گرفتم دکمه تماس رو که زدم یه پیام خطا آمده روی صفحه گوشی.

گوشی را طرف صاحبش گرفتم: ببخشید چرا اینطوری شده وقتی برگشتم نگام به نگاش افتاد. همون مردی بود که از هوش رفته بود، شما بودید که از هوش رفتید حالتون خوبه؟ لبخندی زد مرسی خوبم. چند قدش بلنده من با اون قدم تا چند سانت بالاتر از ارنجش بودم. چهار شونه و اندامی و ورزشکاری بود صورت سفید و جذابی داشت لب دهنش زیباو ابروهای اصلاح شده و تمیر داشت: چیزی گفتید؟ صداش چقد زیبا. باخجالت گفتم: این طوری شده. نگاه کرد و اروم انگشتشو گذاشت روی یکی از گزینه ها و بوق خورد.

بعد از دوبار زنگ خوردن مادر گوشی را برداشت و با صدای ناراحت به حالت گریه صدا زدم… مادر. مادر با نگرانی چی شده عزیزم چرا گریه میکنی اتفاقی افتاده؟! هان با من من کردن خواستم بگم. مادر: بگو دیگه چی شده؟ زدم زیر گریه ما تصادف کردیم مامان… مادر یا حضرت عباس… یا خدا… انقدر تو صداش نگرانی و ترس بود، با همون نگرانی پرسید: طوری نشدی؟ سحر کجاست؟ سارینا: من خوبم مامان اما… مادر: اما چی بگو دل مرگم کردی بچه دیگه.. ! سحر توی اتاق عمله فکر کنم حالش بده. مادر بافریاد…

دانلود رمان عشق بی انتها آمنه احمدی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان مترسک مهنوش مهسا

دانلود رمان مترسک مهنوش مهسا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان مترسک از مهنوش مهسا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

امروز هم مثل روزهای دیگه به سمت شالیزار رفتم. هر روز مهمون صاحب شالیزار بودم اقای مترسک کنارش نشستم با لبخند بهش سلام کردم آقای مترسک در جوابم لبخندی زد. افتاب اذیتم می کرد دستم رو روی پیشونیم گذاشتم که مترسک به طرفم خم شد و جلوی افتاب رو گرفت. به این مهربونیش لبخندی زدم. _اقای مترسک حالت چطوره؟ تنها جوابش بهم باز هم لبخند زد..‌.

خلاصه رمان مترسک

سه ماه بعد… بالاخره جلسه تموم شد همه رفتن که اصلا حواسم نبود به حرفایی که زدن فقط فکر دریا بودم که هم خودش رو عذاب می داد هم منو ولی گاهی اوقات مهربون و شاد بود مثل همین دیشب که حالش خوب بود. (دیروز): با کرواتم ور می رفتم که اخرش هیچوقت یاد نگرفتم این کوفتی رو ببندم. دریا روی مبل نشسته بود و هر از گاهی یه نگاه بهم می نداخت و می خندید. دریا: _اخی با اون همه غرور یه کروات نمی تونه ببنده به طرفش رفتم بغلش کردم و روی اپن گذاشتمش.

_خوب تو که بلدی برای من ببند ریزه میزه خانم _بله که بلدم پس چی فکر کردی صبر کن برم تو اتاق بیام جایی نری ها _باشه همین جا میمونم بعد از چند دقیقه از اتاق بیرون اومدک سراغ گوشیش رو گرفت. باخنده مبل رو نشونش دادم. _الان برمی گردم _زیاد نگردی پیدا هم نکردی فدای سرت _نه خیرم از رنگ کرواتت خوشم نمیاد می خوام یکی دیگه بیارم _باشه هر چی تو بگی. بالاخره بعداز ده دقیقه برگشت با افتخار اومد کنارم وایساد دوباره گذاشتمش رو اپن که شروع کرد به بستن کروات که بعد از چهار بار سعی کردن کروات بست.

وقتی سرش اورد با بوسیدمش و خدافظی کردم. از فکر دیروز بیرون اومدم که خسته از دفتر بیرون زدم و به طرف پاتوق قدیمی رفتم. وقتی وارد شدم امیر به احترامم بلند شدکشاید هم فهمید یار همیشگیش بار زیادی روی دوشش هست. شروع کردم به حرف زدن از دختری که می پرستمش.
حرفام که تموم شد که سربلند کردم امیر مثل همیشه سکوت کرده بود حتی نظر نمی داد چه برسه به قضاوت شاید بخاطر همین بود امیر رو برای درد و دل کرد،ن انتخاب کرده بودم. خواستم برم که امیر مانعم شد و گفت: _ بشین…

دانلود رمان مترسک مهنوش مهسا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دایاق یامور_م

دانلود رمان دایاق یامور_م رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دایاق از یامور_م با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

با بوی دود سیگاری که تو بینیم میپیچه سرمو آروم میچرخونم و نگاهش میکنم…خبری از اون ارسلان همیشه منظم و شیک پوش نیست اون مردی که باحالی به هم ریخته و لباسای چروکی که تو تنشه و معلومه هر چی دم دستش بوده پوشیده و اومده هیچ شباهتی به دامادی که مامان بین فامیل و آشنا پزشو میداد نداره…چنگی بین موهای آشفته‌ خرمایی رنگش میزنه سرشو بالا میگیره تا نگاهم کنه که باهم چشم تو چشم میشیم …

خلاصه رمان دایاق

پدرم؟ خشکم زده بود و با استرس نگاهش میکردم نمی دونستم از چی حرف میزنه. یک قدم عقب رفتم و پشت سرمو نگاه کردم… عباس آقا وقتی تاخیر مو دیده بود، تصمیم گرفته بود خودش بیاد دم در چون داشت به سمتمون میومد. گیج میزدم و اون مرده مشکوک و متعجب نگاهم میکرد….عباس آقا بله بفرمایید آقا؟ عقب تر رفتم و بدون هیچ حرفی ازشون دور شدم و سمت عمارت رفتم بین راه برای لحظه ای چرخیدم و پشت سرمو نگاه کردم داشت با عباس آقا حرف میزد.

که این بین نگاهش از روی شونه عباس آقا مثل به عقاب رو من نشست نگاه ازش گرفتم و بدو سمت عمارت رفتم…. وقتی قیافه خودمو تو آینه ای که به دیوار ورودی وصل شده بود دیدم آه از نهادم بلند شد. صورت گلی و ظاهر آشفته ام باعث تعجبش شده بود؟ تازه تازه داشت مغزم کار می افتاد بابا از عمد اونو فرستاده بود… اگه بفهمه بازم گند زدم چی؟ وارد اتاقم شده و درو بستم و بهش تکیه دادم قلبم داشت از جاش کنده میشد انگار…

چرا حس خوبی از اون مرد نمیگرفتم؟ چرا ازش خوشم نمی اومد؟ چرا ازش میترسیدم؟ خب.. خب معلومه چون بابا سعی داره کاری کنه تا اون با من ازدواج کنه… کاش بابا منصرف میشد این آخه چه زندگیه؟ زیر چشمی نگاهم به صورت عباس آقا افتاد که کمی سرخ شده بود… بی عقل بودم اگه متوجه حسی که بین اون و حوریه بود نشده بودم. اونا همدیگه رو دوست داشتن… بچه ای نداشتن یعنی حوریه خانم میگفت بچمون نشد…

دانلود رمان دایاق یامور_م رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان زاده ماه شکیلا زنگنه

دانلود رمان زاده ماه شکیلا زنگنه pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان زاده ماه از شکیلا زنگنه با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مهزاد روشن برترین طراح سرویس جواهرات که با نقشه قبلی وارد شرکت بزرگ جاویدها می‌شه، طبق راز‌های قدیمی که مادرش از گذشته‌ برای اون گفته می‌خواد از پسر این خاندان امیرجاوید انتقام بگیره اونو عاشق خودش می‌کنه و کم کم دنیاشو نابود می‌کنه تا اینکه ورق برمی‌گرده…

خلاصه رمان زاده ماه

تاوان من اینه… این ویلچر لعنتی که ده سال آزگاره زمین گیرم کرده. دیگه طاقت نیاوردم و عصبی به سمتش برگشتم. نادر جاوید، پدر من همه ی این حرفارو چند سال داری میزنی و من دونه به دونشو از حفظم…. می بینی که با گفتنش هیچیم عوض نشده بلکه داغمو تازه تر میکنه… بس بس کن…نه من اون پسر ده، یازده ساله ام نه تو اون بابای قبلی… همون اشتباه بزرگی که سهل انگاری کوچیکی میدونیش چندتا زندگیو از گذشته تا به الان نابود کرده…

به سنگ قبر اشاره کردم. زندگی مادرم که الان سینه قبرستون جوان مرگ خوابیده… زندگی اون زن لعنتی که تصویرش لحظه ای از جلوم کنار نمیره. اتفاقا اونم سینه قبرستون خوابوندی… اگه تو باشو به این زندگی باز نمیکردی هیچ اتفاق نمی افتاد و الان مامان کنارمون بود… و در آخر زندگی من. دیگه جون نداشتم و لحن صدام آرومتر شد و به خودم اشاره کردم. منه به ظاهر پاره تنت که نمیتونم نگا تو صورت به زن کنم، چه برسه به اینکه بخام اعتماد کنم و…

دانلود رمان زاده ماه شکیلا زنگنه pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آو قو قو  سیمای

دانلود رمان آو قو قو سیمای بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان آواز قو از سیمای با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من سیاوش مجدم، مردی که ثروتش زبان زد هر کسیه. برادرم توی خونه ای که قرار بود با عشقش اونجا زندگی کنه خودشو دار زد. بخاطر خیانت اون دختر نتونست دووم بیاره و قسمتش خاک شد… اما من برای انتقام اون دخترو پیدا کردم و به همونجایی بردم که تنها کسم خودشو دار زده بود. بهش دست درازی کردم و شکنجش دادم اما بعد فهمیدم…

خلاصه رمان آواز قو

صبح زود با دادش از خواب بلند شدم‌. با هول سر جام نشستم که در اتاق به ضرب باز شد. شدت باز شدن به قدری بود که در به دیوار برخورد کردو برگشت که با دست سیاوش مهار شد. با چشمای گشاد شده نگاهش می کردم که به سمتم اومد، از جام بلند شدم و گوشه دیوار ایستادم. با خشمی که توی صورتش بود کم مونده بود از ترس قالب تھی کنم. دسته ای از موهام اسیر دستش شد و منو به سمت بیرون کشید. به سمت اتاقش رفت و منم باهاش به همون سمت کشیده می شدم. روی زمین پرتم کرد و با

اشاره به کمد چوبی گفت: به چه حقی به این کمد دست زدی؟ _ب.. ب… بخدا.. خودت گفتی همه جارو تمیز کنم. با گفتن این حرف فقط لگدایی که هر لحظه بدنمو فشرده تر می کرد حس می کردم. انگار خسته شد که دست از لگد زدن بهم برداشت و به سمت کمدی که می گفت نباید بهش دست بزنم رفت. بی جون کف اتاق افتاده بودم. گوی شیشه ای که دیروز از دستم روی زمین افتاده بود و شکسته بود و من از ترس انتهای کمد قایمش کرده بودم رو درآورد‌. _آشغال به چه حقی دست به این زدی هان؟ بی جون

فقط نگاهش می کردم حرفی هم نداشتم که بخوام بزنم‌. انگار که این کارم بیشتر حرصشو درآورد که به سمتم اومدو لگد محکمی توی دهنم زد. اینقدر ضعف داشتم که حتی نمی تونستم عکس العملی نشون بدم‌. طعم خون داخل دهنم شدید بود و داشت حالمو بد می کرد. کاش میمردم و تمام می شدم خسته بودم خسته تر از هر زمانی. با فکر به سگ جون بودنم پوزخندی روی لبام نقش بست که این از چشم سیاوش دور نموند که با ضربه ای که به سرم وارد شد چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم…

دانلود رمان آو قو قو سیمای بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق زهرا عبدی

دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق زهرا عبدی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق از زهرا عبدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نازگل، جنس مونث با رایحه ای ساده، دل نازک، دختریست که ناز پرورده ای پدر و مادرش است، غم با او و دل او بیگانه است، راست گفته اند اگر پدر و مادرت تو را تربیت نکنند و آن وقت روزگار تو را تربیت می کند آن هم با تجربه های تلخ وسنگینش، قضیه از یک ماجرا از یک اتفاق و از یک حادثه شروع میشه، بله از یک اتفاق! در یک روز بارانی اتفاقی رخ می دهد که دختر ساده ای ما، میشود درد رنج و سخت، حال روزگار می گذرد دختر داستان ما، همان چهره و نگاه و نگار و رنگین است فقط فرقش این است که دیگر او ساده و دلنازک نیست او …

خلاصه رمان تعبیر دل همراه با عشق

از حمام خارج شدم موهای نمناکم را لمس کردم، جلوی آیینه ام ایستادم نگاه چشمان درشت زیتونی ام کردم و موهای طلایی خدادی ام، که زیبایی خاصی را به چهر ام داده بود. قیافه ای من خاص بود و گیرا بود ولی مغرور و تکبر نداشتم، همیشه هم حجابم را حفظ می کردم فقط طلای موهایم را محرم های زندگی ام دیدند نه کسی والبته رضایی هیز! لقبش برازنده اش بود. نشستم سر میز درسم کتابم را باز کردم وشروع به خواندن کردم. در وسط های درسم یادم افتاد از مونا جزوه را نگرفتم آن جزوه مهم بود… کلافه گوشی ام را از روی میزم برداشتم و

زنگی به او زدم و گفتم که عکسی از جزوه بگیرد و برایم بفرستد. تا تماس را قطع کردم مادر وارد اتاقم شد و گفت شام حاضر است. سر میز شام پدرم را دیدم، تا دیدمش حسابی از خجالتش در آوردم آنقدر ماچش کردم که دیگر راهی برای تنفسش وجود نداشت وخنده های ریز مادر که به کارهای من و پدر بود. چقدر بابایی بودم من! و صد البته لوس و دور دانه ای آن ها!… دانشگاه هفته ی بعد تعطیل بود و این هم شانس زیبای من بود چرا که دارم میروم شمال خانه ی خانم بزرگ و آقاجان. ساک بزرگم را برداشتم و گذاشتم وسط اتاق، خم شدم و

چهار دست مانتو و سارافون زیبایی را برداشتم و همراه با وسایل های دیگر…که خیلی نیازشان داشتم. _بابا می شه من ماشین برونم شما خسته می شید! پدر لبخندی زد و گفت: قربان تو بابا جان ماشین مال توعه. دستم را دور گردنش انداختم و یک ماچ محکم از گونه اش گرفتم که بلند خندید وخنده اش با صدای مادر قاطی شد. مادر: پدر سوخته شوهرمو ناکار کردی ولش کن. شیطون گفتم: شوهر شما باشه پدر منم هست. هر دو غلیظ خندیدند. که من تا ته معنی خنده هایشان را فهمیدم. به گفته ی پدر ماشین را من راندم. تا به فک و فامیل رسیدیم…

دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق زهرا عبدی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان خوب ترین حادثه زینب پیش بهار

دانلود رمان خوب ترین حادثه زینب پیش بهار رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان خوب ترین حادثه از زینب پیش بهار با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

خزر در تدارک مراسم عروسی با نامزدش پدرام است. همه چیز خوب پیش می‌رود تا اینکه درست چند روز مانده به مراسم عروسی، جسد افرا، خواهر فراری خزر، توسط پلیس پیدا می‌ شود و مراسم عروسی به هم می‌خورد. با یافتن یک عکس در اینستاگرام خزر در پی گذشته‌ی تاریک خواهرش افرا راهی امارات می‌شود تا راز قتل خواهرش را بفهمد و این تازه شروع ماجراست. زیرا پای پدرام به عنوان …

خلاصه رمان خوب ترین حادثه

پدرام کلافه و عصبی است دلیلش را هنوز نگفته و من هم نپرسیده ام به ظرف غذای روی پایم نگاه میکنم و بعد چشم میدوزم به سمت راستم حاشیه‌ی خیابان تند تند از زیر نگاهم رد می‌شود و من میان سکوت ماشین و سرمایی که از رفتار پدرام ساطع می‌شود بلاتکلیفم بی حوصلگی و حال بدش با حرف های مادرش بدتر هم شد. توی راهرو ماندم و شهلا جون ملاحظه‌ی حضور دامادهایش، زن برادرهایش و حسین شوهر المیرا را نکرد. صدایش را بالا برد: وقتی میدونی یه امشب

همه هستیم باید بیای سنگم که از آسمون بباره باید بیای.صدای خسته پدرام به گوشم رسید: مأموریت بودم شهلا جون گفت: پدرام تا حالا هر سازی زدی رقصیدیم ولى… پدرام حرفش را برید: خسته ام شهلا بعدا حرف میزنیم. _برو این و بذار خونه شون برگرد همینجا تا حرف بزنیم. پلک زدم و المیرا سر رسید و من نگاهم را از قالی کناره مانند کف راهرو گرفتم. قابلمه‌ی غذا را به سمتم گرفت: زود بخورین سرد نشه. دستش را بالا آورد و کشید روی گونه ام. لب زد: حیف پدرام و دوست داری خزر!…

نگاهش کردم و او گونه ام را نوازش کرد: حقت این نیست به خدا. پدرام رسید و عصبی گفت: چی داری تو گوشش پچ پچ می کنی خاله؟ خاله گفتن یعنی اینکه حالش خوش نبود. المیرا با تأسف لب زد: خیلی بی عرضه ای پدرام حیف خزر واسه تو و خونواده ت. پدرام پوزخند زد: چه خوبه که یادآوری می کنی هر چند وقت یه بار. دست انداخت دور شانه ام و لب زد: بریم. با توقف ماشین به سمت پدرام میچرخم ریموت میزندو در پارکینگ باز می‌شود. کمى بعد وقتی توی خانه ایم پدرام می گوید …

دانلود رمان خوب ترین حادثه زینب پیش بهار رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تمام آنچه دارمی آسیه احمدی

دانلود رمان تمام آنچه دارمی آسیه احمدی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان تمام آنچه دارمی از آسیه احمدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

چهارسال پیش برای گرفتن انتقام از خواهرم بهم نزدیک شد و اولین دوستی ام را تو ۱۵ سالگی داشتم و عاشقم کرد و رفت حالا بعد چهارسال برگشته و دیگه هیچی از اون پسر شوخ و شنگ گذشته باقی نمونده اون فقط یه پسر دختربازه که دوباره سعی داره من را به سمت خودش بکشونه و اصلا نیازی نیست تلاش کنه من هنوز هم رامش میشم…

خلاصه رمان تمام آنچه دارمی

کمپرس یخ روی گونم فشار میده من از درد ناله می کنم… جوون کشداری میگه با هیزی به سر تا پام نگاه میندازه. _گمشو اینجوری نگام نکن… میخنده و میگه: چقدر این بشر بی عقل.. این همه جای خوشمزه اومده گونتو گاز گرفته… _میشه خفه شی… -با خفه شدن من کبودی کم نمیشه.. حق با اونه پس خودم دهنمو میبندم و مقابلش سکوت می کنم… چون خونه اون تنها جایی که فعلا میتونم بمونم در غیر این صورت باید به همه توضیح بدم چرا روی گونم جای یک کبودی بزرگ و البته دندونای عوضی… -گوشیتو بده پیامشو بخونم… گوشی را به سمتش میگیرم و با صدای بلندی میخنده و میگه:

-اوپس چه جذاب این بشر… از روی پیامش به این نتیجه رسیدی؟! سرشو بالا و پایین تکون میده و میگه: -آره جذاب نوشته.. مخصوصا استیکر چشمکش.. “باعث افتخار از اینکه بقیه بدونن طرح روی گونه ات کار منه”  -تصحیح می کنم یه جذاب عوضی… به نظرم فقط عوضی… مونا: واسه همین عاشق شدی؟! چون فقط عوضی.. _مونا الان تو دنبال چی؟! خندش میگیره.. -هیچی فقط این مقاومتتو درک نمیکنم.. _دوست داشتنش یه درد… عوضی بازیش یه درد دیگه… -تورو نمیدونم ولی من عاشق شخصیت های بد قصه هام… ترجیح میدم عاشق یه آدم بد که همه حتی خودم میدونم بده بشم تا عاشق

آدمی که همه فکر میکنن خوبه اما بده بشم… _سادیسم داری؟! ابرو بالا میندازه که یعنی آره بلند شد و به طرف آشپزخانه رفت گوشی که مونا کنارم رها کرده بود را برمی دارم یه بار دیگه پیامشو میخونم فرزاد از آبروریزی بیشتر نمیترسید چون آبرویی نداشت. ولی من چرا و اون از اینکه بخواد آبروی من و هم بریزه هیچ ابایی نداشت. _بگیر این پماد و بمال روی گونت کبودی را کم تر میکنه… پماد و ازش میگیرم. ولی من فرزاد چند سال قبل رو دوست دارم، فرزادی که شوخ بود شیطنت اش کثیف نبود رنگ و بوی هرزگی نمی داد دستش روی بازوم به حالت نوازش بالا و پایین میکشه…

دانلود رمان تمام آنچه دارمی آسیه احمدی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان در انتهای کوهستان سرد معصومه مولایاری

دانلود رمان در انتهای کوهستان سرد معصومه مولایاری بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان در انتهای کوهستان سرد از معصومه مولایاری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

روایتگر‌ زندگی چند شخصیت هست، به تحریر در آورده شده است. آن ها عاشق علوم غریبه هستند و برای آموزش این علم نزد جادوگری که داخل یک روستا ساکن هست می‌روند. شروع داستان از جایی هست که ودیان و دوستش برای پیدا کردن گل ارغوان وحشی وارد یک جنگل می‌شوند و وقتی باز می‌ گردند. با جنازه استاد رحیم روبرو می‌شوند.

خلاصه رمان در انتهای کوهستان سرد

وارد کوچه شدند. پرچم ها را که دیدند دوباره یاد روز تشیع جنازه افتادند. دیگر روستا برایشان صفایی نداشت. انگار خاک مرده را روی تمام روستا پاشیده بودند اما ودیان با این حال آنجا را از تهران بیشتر دوست داشت. هر چه با خود کلنجار می رفت تا زهرا خانم را قبول کند برایش سخت تر میشد. ماشین متوقف شد و سحر مثل همیشه با غرغر از خستگی پیاده شد. سهند صندوق عقب را زد و نگاهی مرموز به درخت گردوی همسایه انداخت و گفت: سری قبل که از دماغم در اومد خدا این بار رو به خیر بگذرونه. ودیان و سمیرا هم پیاده شدند.

هوای روستا از تهران خیلی سردتر بود اما با این حال نفس کشیدن راحت تر بود. پاک و زیبا ودیان سرش را چرخاند و تنش لرزید دوباره آن سایه مرموز را دید. سمیرا به سمت در رفت و کلید را داخل قفل چرخاند و کیفش را انداخت داخل و به سمت سهند رفت چقدر در کنار هم شاد و خوشحال بودند سهند از شاخه درخت آویزان شده بود و گردوهای چروکیده را میگند و به دست سمیرا می داد شهلا خانم چادر به سر از در خانه نباتی رنگ خود خارج شد و با ذوق به سمتشان رفت و گفت:سلام سهندجان بذار برات چهارپایه بیارم مادر. سهند با

خجالت و لبخند رویش را پایین گرفت و گفت: شرمنده به خدا، بوی گردو کل کوچه رو پر کرده و ما رو بی اختیار… _این چه حرفیه پسرم نوش جانتون میگم امیرعلی براتون بچینه خیلی خوش اومدید. سمیراجان دخترم خدا پدر و عمه مهربونت رو بیامرزه غم آخرتون باشه. ودیان و سحر هم با او احوالپرسی کردند. شهلا خانم رو به ودیان گفت: دخترم حاج آقا سعیدی چند بار سراغت رو از من گرفته یه سر بهش بزن راستی دوبار هم پلیس اومده بود. ودیان با ملایمت و مهربانی دستش را لمس کرد و گفت: ممنون شهلا خانم، چشم. یه سر به ایشون میزنم …

دانلود رمان در انتهای کوهستان سرد معصومه مولایاری بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.