دانلود رمان عطر پرتقال از ملیحه بخشی یاس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یک ازدواج اجباری که هر دو طرف ازدواج راضی به این زندگی نیستند. پسر داستانمون نامزد هم داره و به خاطر شرایطی این دو تا با هم عقد میکنند و هم خونه میشن و این هم خونه شدن باعث میشه حامی هم بشن و بقیه داستان…
خلاصه رمان عطر پرتقال
کلید توی در انداختم و وارد حیاط شدم مائده روی پله ی جلوی در سالن نشسته بود جلوتر رفتم از جاش بلند شد چرا نرفتی تو خونه گوشه ی چادرش رو به دست گرفت و پشت چادرش رو درحالی که کمی خم شده بود با دست می تکوند همینطوری، گفتم هوا خوبه یکم هوا بخورم هنوز غرق حرفهای نوید بودم وحرف مائده برام عادی اومد من پا به سالن گذاشتم و مائده هم پشت سرم اومد من برای تعویض لباس به اتاقم رفتم، وقتی برگشتم لباس های بیرون مائده رو تا کرده روی دسته ی مبل دیدم.
و خودش رو توی آشپزخونه ، نشسته پشت میز نهار خوری به طرفش رفتم و صندلی دیگه ای رو اشغال کردم _چرا لباسات رو توی اتاقت نذاشتی؟ یکی از گلبرکهای گل روی میز رو مثال تمیز می کرد _خسته بودم ، حالا می ذارم به در اتاقش نگاهی انداختم _می ترسی بری تو اتاقت چشم هاش می گفت آره ولی زبونش _نه، چرا بترسم، یک اتفاقی بود تموم شد رفت. به صورتش زل زدم _واقعا؟ لبخند کمرنگی گوشه ی لبش جاگیر شد _اگه می خواستم از هرچیزی بترسم که نمی تونستم توی خونه ی فریبرز زندگی کنم.
چشم به گلهایی که مائده رو مشغول کرده بود انداختم _به هر حال، می خوام خونه رو عوض کنم دستش روی گلبرگ ها از حرکت ایستاد _جدا، چرا؟ _نوید، همین دوستم که دم در بود، می گفت آدمای عوضی برای اذیت کردن راه زیاد دارن، خونتون رو یک جایی ببرید که کسی آدرسش رو یاد نداشته باشه نفسی آسوده ای کشید ولی قصد در پنهان کردنش داشت. _مائده مطمئنی من برم تو اتاقم بخوابم تو نمی ترسی؟ دست هاش رو روی سینه گره زد بود _بله مطمئنم نزدیکش شدم _نگاه کن من می تونم مثل دیشب رو پاهات بخوابم تا نترسی…
دانلود رمان انتخاب دوم از VANIA_b با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد یک انتخابه . یک انتخاب که اولویت اول نیست، و خیلی سخته برای کسی که تمام دنیاتو با فکر به اون ساختی اولویت دوم باشی. انتخاب جایگزین باشی…
خلاصه رمان انتخاب دوم
توی سالن راه می رفتم تا اگه سوالی کسی خواست بپرسه جواب بدم… اما نگاهش تمام مدت دنبالم بودوحتی نامحسوس ،دنبالم از این سالن به اون سالن هم می اومد. کلافه خودمو رسوندم به مهساو زیر لب جوری که بشنوه گفتم: این یارو کیه؟ مهسا زیر زیرکی نگاهی به اطراف کرد و گفت: کدوم یارو؟ -همین کت و شلوار سرمه ایه دیگه… ول نمی کنه. ابرو بالا انداخت و گفت: نکنه منظورت درخشنده است؟! کلافه چنگی تو موهای تازه رنگ شده ام کشیدم و گفتم: چمیدونم… از نگاهش خوشم نمی آد.
چشماشو گرد کرد و سرشو کمی نزدیکتر آوورد و گفت: دختره ی دیوونه… پسراستاد درخشنده است… تازه از آلمان اومده، با کلی اصرار دعوتش کردم. -مگه درخشنده پسر داره؟ با هیجان گفت: آره بابا…پ سرخونده اشه… دیروز تو گالری استاد دیدمش… نمی خواست بیاد اما استاد گفت اگه به این گالری نیاد پشیمون میشه… اونم تو رو دربایسی موند… -نمی دونم مهسا هر خری که هست… برو یه جوری حالیش کن اینجا فرنگ نیس اون چشمای هیزشو ببره ولایت خودش.
ریزخندیدوگفت: دیوونه ای به خدا. صدای یکی از مراجعه کننده ها که صدام می کرد باعث شد تنها وشگونی ازش بگیرم و برم… می خواست در مورد تابلو توضیحی بدم، از این دخترای سوسول تازه به دوران رسیده که مطمئنم هیچی از حرفام حالیش نشد و تنها برای رو کم کنی دوستای مثل خودش ،چند تا پرت و پرت بی ربط
گفت. مثلا اینجاش چرا سیاهه؟ بهتر نبود رنگشو شادتر می کردین؟ یا، اینجا انگاری حوصله نداشتینا… آخه یکی نمی گفت تو رو چه به این حرفا دختر! برو عروسک بازیتو بکن…