
صحبتش قطع شد و دختر ، حالا سر دیگر میز ایستاده بود
درک میکنم حالت رو چون خودمم به حس این
شکلی رو از صبحه که دارم در واقع خیلی هم زودتر
از تو بیدار شدم و بیشتر از تو وقت داشتم برای فکر
کردن و هضم کردنش ، ولی تهش به همین نتیجه رسیدم که چیزی برای گفتن وجود نداره یه اتفاق با خواست
و تمایل هر دو طرف بوده ، بدون زور و اجبار
قرص مسکن
انگشتانش را با کلافگی روی گردنش کشید و دختر
اضافه کرد :
خوش بختانه اون قدرهام حواس پرت نبودیم که
ناخواسته ، باعث انتقال بیماریهای احتمالی بشیم . پس لزومی برای نگرانی های بیشتر نیست .