
به فرنام هم پیامی مبنی بر اینکه : امشب اصلا حوصله ی دور دور ندارم.
ارسال کرد.
به پدرام هم خواست یک پیام کوتاه ارسال کند که همان لحظه تماس گرفت.
با انگشت اشاره مسیر برقراری ارتباط بین سبز تا قرمز را لمس کرد.بسته ی
آلوچه را درسطل آشغال اتاقش انداخت.
با غرو لند گفت: الو…
پدرام با سرخوشی خندید و گفت:احوال خانم کوچولوی عصبانی!!!
– َ حرفتو بزن پدی!
عمدا اینطور صدایش کرد میدانست از این خلاصه کردن اسم آن هم با فتحه
متنفر است. او هم میدانست از عبارت خانم کوچولو بیزار بود! حداقل فقط
یک نفرحق داشت به او بگوید : کوچولو!
پدرام با خنده گفت: باز گفتی َ پدی یاد پد بهداشتی و لاک پاک کن افتادم!!!
وبا قهقهه ادامه داد: خدا این موهبت ونصیبم نکرد پد بهداشتی هم باشم
بلکه به یه نون و نوایی برسم!
مثل اینکه حالش خیلی خوب بود یا شاید هم باد به گوشش رسانده بود که
او شدیدا بی اعصاب است و حوصله ی کل ندارد!
از حرفش عقی نمایشی زد … !
پدرام از سکوت استفاده کرد و گفت: خیلی خب بابا پاستوریزه … تعریف کن
با اون خر نسناس چی شده که اینقدر این سگه تو سگی