دانلود رمان خاکستری (جلد چهارم  مجموعه چهار جلدی پنجاه طیف) مجموعه چهار جلدی پنجاه طیف)  ای ال جیمز

دانلود رمان خاکستری (جلد چهارم مجموعه چهار جلدی پنجاه طیف) مجموعه چهار جلدی پنجاه طیف) ای ال جیمز رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان خاکستری (جلد چهارم از مجموعه چهار جلدی پنجاه طیف) از ای ال جیمز با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

کریستین گری کنترل کردن بروی تمام مسائل رو تمرین کرده. دنیای اون منظم مرتب و کاملا تهی هست تا اینکه در روزی اناستازیا استیل با موهای پریشون قهوه ای و دست و پایی خوش ترکیب وارد دفتر اون میشه. اون سعی میکنه اون دختر رو فراموش کنه ولی بجای اون درگیر طوفان احساسات و عواطفی میشه که نمیتونه اونا رو درک و در مقابلشون مقاومتی بکنه. برخلاف تمام زنهایی که اون قبلا میشناخت، انای خجالت زده و کم حرف، انگار دقیقا درون وجود اون رومیبینه… از اعجوبه بیزنس و زندگی سبک پنت هاوسی اون گذشته و به کریستین سرد و قلب زخمی وی میرسه…

خلاصه رمان خاکستری

سرم رو بلند کردم ، غروب خورشید سوئیتم رو با سایه های خاکستری رنگی پوشونده. داشتن یه شب تنهای دیگه، نا امید کننده ست. وقتی که عمیقا تو فکر بودم که چی کار کنم، گوشیم بروی میز چوبی پولیش شده لرزید و شماره ای ناشناش ولی به طرز مبهمی آشنا با کد مخصوص واشنگتون بروی صفحه گوشی خاموش و روشن شد. یکدفعه قلبم به تپش افتاد، انگار که ۱۰ مایل دویدم. خودشه؟؟ جواب دادم. ” اممم…. آقای گری؟ آناستازیا استیل هستم ” صورتم با نیش باز مزخرفی به دو قسمت شکافته شد. خب ، خب ، صدای نرم خانم استیل بی نفس و مضطرب، شبم بهتر شد! ” خانم استیل،

چقدر خوبه صداتو میشنوم ” شنیدم که نفسش بند اومد و اون صدا مستقیما به کشاله رونام حرکت کرد. عالیه. من روش تاثیر گذارم. مثل همون طوری که اون روی من تاثیر میگذاره. ” اممم… ما میخواستیم که قرار عکس رو برای فردا باهاتون بزاریم. اگر براتون ممکنه… کجا راحتتر هستین آقا ؟ ” تو اتاقم . فقط تو ، من و بست پلاستیکی… “من تو هتل هیتمن تو پورتلندم. میتونیم فردا صبح ساعت ۹:۳۰ اینجا قرار بزاریم؟ ” با هیجان گفت: ” باشه پس… فردا میبینیمتون ” نمیتونست راحتی خیال و شادی اش رو در لحن صداش پنهون کنه. ” با اشتیاق منتظرم خانم استیل ” گوشی رو قبل از اینکه بتونه

هیجان و وسعت خوشحالیم رو حس کنه قطع کردم. به عقب و پشتی صندلی تکیه دادم، به افق تاریک خیره شدم و جفت دستام رو داخل موهام کشیدم. من چطوری این معامله ی لعنتی رو جوش بدم؟؟ آهنگ موبی گوشخراشانه در گوشام پخش میشد و من خیابان جنوب غربی سالمون رو به سمت رودخانه ی ویالمت میدویدم. ساعت ۶:۳۰ صبحه و من دارم سعی میکنم ذهنم رو آروم و شفاف کنم. دیشب خوابش رو دیدم. چشمای آبیش، صدای به نفس افتاده اش… جمله اش که با کلمه ی «آقا» زمانی که جلوم زانو زده بود، تموم میشد. از زمانی که ملاقاتش کردم، رویاهام از کابوس های همیشگی شبانه ام، تغییر خوشایندی کردن…

دانلود رمان خاکستری (جلد چهارم مجموعه چهار جلدی پنجاه طیف) مجموعه چهار جلدی پنجاه طیف) ای ال جیمز رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان اگه بدونی niloo joon

دانلود رمان اگه بدونی niloo joon رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان اگه بدونی از niloo joon با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره ی یه دختر که از یه خانواده متوسطه… دختری که بخاطر زندگی پدرش زندگی خودشو تباه می کنه!! پدر سوگند قصه ما که یه راننده تاکسی سادست به جرم قتل محکوم به اعدام میشه در این بین پسر مقتول شرطی می ذاره که این خانواده به کلی متعجب میشن!! پایان خوش

خلاصه رمان اگه بدونی

باورم نمیشه!! چرا اینجوری شد؟؟ چرا یدفعه همه چی بهم ریخت؟؟؟ چرا انقدر زود همه چی خراب شد؟؟ باور کردن این که الان پدرم مکوم به اعدامه برام خیلی سخته!… اونم به جرم قتل!! پدر من ازارش به یه مورچه هم نمی رسید چه برسه به یه ادم!!… هنوزم نمیدونم رابطه ی پدر من که یه راننده تاکسی ساده بود با شاهین جهانبخش، یه ادمه تیلیاردر چی می تونست باشه؟ توی تمام این مدت منو مادرم به هر دری زدیم که سر و ته این قضیه رو بفهمیم، نتیجه ای نگرفتیم…

دیگه واقعا نمی دونستم باید چی کار کنم!؟ من مادرم تنها و بی کس توی این شهر بزرگ… انقدر بی کس بودیم که حتی یه فامیلم برای اینجور وقتا نداشتیم… با این که کوه درد بودم ولی برای دلگرمی مامانمم که شده بود خودمو کنترل می کردم… بغضی که تمام روز توی گلوم جمع میشه… شبا توی تخت خوابم می شکنه و راه تنفسمو باز می کنه… دیگه هیچ راهی نمونده که نرفته باشیم جز یه راه… اونم گرفتن رضایته! اما اینم نمیشه ما که پولی نداریم…

حتی خونمونم اجارست… اگرم بتونیم جور کنیم بازم یه مشکل وجود داره… این خانواده انقدر پول دارن که یه میلیارد براشون پول خورده… وای خدا دارم دیوونه میشم!!!! چقدر خستم… از این همه پستی بلندی های زندگی که داره خوردم میکنه… از این همه مشکلات که روی دوشم تلمبار شده… تنها نور امیدم حرفه اقای سعیدی (وکیل پدرم) بود… سعی کردم باز حرفشو به یاد بیارم… “پسر دوم اقای جهانبخش فردا میرسن ایران… اگه بتونین از ایشون رضایت بگیرید پدرتون ازاد میشه”…

دانلود رمان اگه بدونی niloo joon رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تاسیان فرزانه شفیع پور

دانلود رمان تاسیان فرزانه شفیع پور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان تاسیان از فرزانه شفیع پور با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شخصیت گیسو برداشت آزاد از شخصیت واقعی هست! گیسو که از طرف عشقش طرد شـده بود بعد از سال ها تـو یه مهمونی با اون رو به رو میشه و این دیدار یکهویی تموم حس های خفته ی اونا رو بیدار می کنه! گیسو برای گرفتن انتقام سعی مـی کنه به رایکا نزدیک بشه که این نزدیکی کشمکش های زیادی بین شون به وجود میاره که در نهایت باعث خشم رایکا و سوق دادن اون به طرف ازدواجی ناخـواسته میشـه سرنوشت گیسو، دختری که تموم احساسش رو پای مردی خائن گذاشته چی میشه؟

خلاصه رمان تاسیان

شهاب دو روز دیگر باز می گشت و من باید خود را برای رویارویی با او آماده می کردم اما اصرار ناخوشایند سامان نمی گذاشت افکارم نظم بگیرند و این موضوع به شدت آشفته ام کرده بود! روی آهن خاک گرفته دست کشیدم و لبخند تلخی زدم! شهاب با پول کارگری یک ماهش این دستگاه پرس را خرید و بدون این که به من یا آهو بگوید آن را به خانه آورد. آهو که تا آن زمان چنین چیزی ندیده بود، دورش چرخید و الله اکبری گفت و شهاب با شیطنت و نگاهی زیر چشمی به من روی میز نشست و وزنه را بلند کرد. هیچ وقت آن نگاه پر غرورش را از خاطر نمی برم که با دستپاچگی آهو و دست انداختن های من رنگ باخت!

دستم دور هالتر مشت شد و نگاهم در انباری تاریک گشت که پر از غبار و تار عنکبوت شده بود. شهاب به زودی از راه می رسید و آهو آخرین لحظه شماری هایش را برای دیدن دوباره ی نوه اش می کرد. نفس عمیقی که کشیدم باعث شد گرد و خاک معلق در هوا وارد ریه هایم شود و به سرفه بیفتم . دستم را روی دهانم گذاشتم و همان طور که سرفه کردم ، خم شدم و دبه را برداشتم و از انباری بیرون آمدم و پله ها را پشت سر گذاشتم. چی شد دردت به جانم؟! آب دهانم را فرو دادم تا خشکی گلویم کم تر آزارم دهد و نگاه غرق آبم را بالا آوردم و به آهو دوختم که داشت پشتی سنتی بهار خواب را

مرتب می کرد. _خدا نکنه. چرا با این پا درد هی پله ها رو بالا و پایین می کنی ؟! با خستگی همان جا نشست و من دبه را روی پله گذاشتم و به او پیوستم. _حواسم هست شازده پسرت داره میاد آروم و قرار نداری ها! با دست چروکیده اش دستم را گرفت و صورتم را نوازش کرد. _اون نور چشم منه و تو صبح روجای من!چی فکر می کنی با خودت کیجا؟ لبخندم از محبتش عمق گرفت و با گوشه ی چشم به دبه اشاره کردم. ترشی کلم محبوب شازده تون هم آوردم… صدای چرخیدن کلید در قفل، کلامم را برید و نگاهم در دم سوی در زنگار گرفته ای رفت که قامت بلند شهاب را در خود جای داده بود!

دانلود رمان تاسیان فرزانه شفیع پور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نها بهجت باسلیقه

دانلود رمان نها بهجت باسلیقه pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نها از بهجت باسلیقه با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نارمینا آریامنش،به همراه همسرش در عمارت بزرگی که برایش به ارث رسیده، زندگی می کند. او به تازگی پدربزرگ و مادربزرگش را در سانحه ای از دست داده است و همین موضوع باعث شده است که نبود پدر و مادرش برایش پررنگ تر شود به طوری که یک جعبه از خاطرات کودکی اش را از انبار بیرون کشیده و در اتاقشان قرار می دهد. در بین آن وسایل قدیمی عروسکی است به اسم نِها. ورود نها به عمارت اتفاقات عجیبی را به دنبال دارد ولی، تمامِ ماجرا این نیست.

خلاصه رمان نها

حال بچه ای را داشت که برای اولین بار، با سلیقه ی خودش برایش لباس خریده بودند. ذوق زده بود و لبخند از لب هایش محو نمی شد. می توانست دنیایش را با همین اتفاقات معمولی، رنگ کند. فریبا اطلاع داده بود که شب را به عمارت نمی آید و به خاطر تصادف ناگهانی خاله اش باید شب را در بیمارستان سپری کند. انگار مشکل فقط شکستگی پای خانم سعیدی بود. به فریبا گفته بود اگر کمکی از دستش برمی آید حتماً خبرش کند. البه که فردا صبح سری به بیمارستان می زد.

امیدوار بود مشکل خانم سعیدی خیلی جدی نباشد و زود بتواند به زندگی عادی برگردد. بعد از نیامدن فریبا، پریسا خیلی جدی، گفت که مهمان است و غذای آماده هم دلش نمی خواهد. غذای ناری پز می خواهد. هر دو به آشپزخانه رفته بودند. پریسا پشت میز نشسته بود و به تلاشش برای پختن ماکارونی، کلی خندیده بود. خودش نیز پا به پای پریسا صدای خنده اش بلند شده بود. آخر سر خود پریسا به دادش رسیده بود و ماکارونی را دم داده بود. -پریس، خوشمزه ترین ماکارونی بود که خوردم.

دارم می ترکم. -منم ناری. می دونی، همیشه دلم می خواست یه خواهر داشته باشم بعد کلی با هم روزای خوب بسازیم. الان نمی دونی چه حس فوق العاده ای دارم. من با سه تا داداش همیشه عادت کرده بودم با آقایون راحت تر از خانم ها ارتباط برقرار کنم. ناری خودتم می دونی تو تنها دختری بودی توی دانشگاه که باهاش دوست بودم. سیبی را که قاچ کرده بود، کنار پرتقال پوست کنده گذاشت و بشقاب را وسطشان روی مبل قرار داد. -می دونم. راستش پریسا یه چیزی بگم؟! می
دونی…

دانلود رمان نها بهجت باسلیقه pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان جوانه ی عشق غزل پولادی

دانلود رمان جوانه ی عشق غزل پولادی pdf بدون سانسور

دانلود رمان جوانه ی عشق از غزل پولادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت می کنه تحقیر می کنه و دل می شکنه… دلش می خواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات می جنگه و با عشق_امیر در قلبش زندگی می کنه… تا اینکه سر کله ماهیار عشق قدیمی امیر پیدا میشه… امیر که خاکستر عشق قدیمیش روشن میشه نازایی جوانه رو بهانه قرار میده و تقاضای طلاق می کنه… امیر با دور شدن از جوانه دلتنگی هاش شروع میشه و می فهمه که چقدر عاشق جوانه هست…

خلاصه رمان جوانه ی عشق

امیر صورتش چنان در هم رفته بود که دلم برایش سوخته بود. دوشت داشتم جلو بروم و دستش را بگیرم اما چیزی جلویم را می گرفت، شاید صدای جوانه توی گوشم زنگ می زد. “تو به زن دیگه فکر کردی و فکر می کنی …” -امیر… با صدای آرام و غمگین ماهیار خودم را از افکارم بیرون کشیدم و یک قدم به طرف ماهیار برداشتم. روی تخت دراز کشیده بود. هر دو منتظر این بودیم تا برای نوبت عصر راهی اتاق عمل شود . شانس آورده بودیم که دکتر جراح ماهیار جز امروز عمل دیگری نداشت.

وقتی ماهیار به خاطر حال بدش بعد از تلفنی که به پدرش زده بود گفته بود عمل حراحی را کنسل کنند دکتر برگشته بود. نمی دانم چقدر خواهش و تمنا کرده بودم و از موقعیت شغلی ام استفاده کرده بودم تا برای همین امروز عمل اورژانسی دیگری برای ماهیار ترتیب دهم، ماهیاری که حالا هر دقیقه به وضعیت وخیم و غیرقابل بیماری اش نزدیک می شد. لبه ی تخت ایستادم. صورتش مثل وقت هایی که همکلاسی بودیم مظلوم، بی آرایش و ساکت از پشت چشم های سبز درشتش به من خیره بود.

یک لحظه ماهیار سالها پیش مقابلم ایستاده بود و من چه احمقانه دلم برای آن روزهای خودم تنگ شده بود. وقتی من بودم و عشق ماهیار… عشقی که هنوز درک نکرده بودم تا چه اندازه بی رحم و تلخ است … و بعد نفرت و دلخوری عمیقی نه دلم روشن شد اگر ماهیار جلوی پدرش می ایستاد، اگر من و ماهیار کنار هم می ماندیم هم من به عشقم رسیده بودم هم این وسط جوانه ای وجود نداشت که به خاطر حضور من اینطور درد بکشد. مقصر اصلی چه کسی بود؟ من یا ماهیار؟…

دانلود رمان جوانه ی عشق غزل پولادی pdf بدون سانسور

دانلود رمان نقص آسنات

دانلود رمان نقص آسنات رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نقص از آسنات با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بهش گفتم این با عشق فرق داره. من عاشقت نیستم.! من معتقدم به تو… که آدم توی این دنیای هچل هف باید لااقل به یک چیزی معتقد باشه… یک تعلق، دست آویز، امید… تو مثل احیای بعد از مرگی. که بعدِ هر تموم شدن با فکر کردن بهت بشه ایستاد… بشه دوباره شروع کرد… گفتم تو حتی خیالت حتی تصور حضورت توی این دنیا هم معجزه میکنه. یک آدم بهم نشون بده که ایمان نیاره به معجزه. من ایمان دارم به تو!

خلاصه رمان نقص

کت و شلوار کرم رنگی که روی تنم نشسته، هیکلم رو خوش فرم تر نشان میده. آرایشی ساده و لایت روی صورتم نشوندم و شال حریرم رو روی سر می کشم و نگاه آخرو به آینه میندازم و با قدم های کوتاه ولی محکم و باوقار، خرامان خرامان به سمت سالن پذیرایی میرم. این پیشنهاد زن دایی ( مادر ایلیا ) بود که من بعد از اینکه مهمان ها در سالن جاگیر شدند وحرف های متفرقه شون تموم شد و وقتی مادر صدام زد به جمعشون بپیوندم. منکر استرسی که دارم نمیشم، چون هر دختری در این شرایط دست و پاش رو گم میکنه حتی تسلط کامل بر روی خودش داشته باشه ، تمام تلاشمو می کنم تا در چهره

ام جز خونسردی و لطافت با کمی چاشنی نازو خجالت دخترانه چیزی مشخص نباشه. به محض گذشتن از راهروی اتاق خواب ها، در دید جمع نشسته روی مبل قرار می گیرم و با صدایی ظریف و بدون لرزش میگم: سلام، خیلی خوش اومدی. لبخند متینی به لب میارم و جلوتر میرم. جمع به احترام من بر می خیزند و اول از همه آقای فرامرزی با رویی گشاده جواب سلامم رو میده: به به عروس گلم… سلام به روی ماهت. همسر آقای فرامرزی که نامش در خاطرم مونده ( جمیله خانوم ) کت و دامن زرشکی رنگی به تن داره. چهره اش معمولیه که با آرایش پیری پوستش کمتر به چشم میاد، خندونه و میشه

گفت مهربانیش تظاهر نیست، دستش رو به سمتم دراز می کنه و منو در آغوش می گیره، نسبتا قدش کوتاهه… سرم رو به سمت پایین می کشه و گونه امو می بوسه: هزار ماشالا به این دختر، مثل یه تیکه جواهره عروسکم. به لبخندم عمق میدم و دستش رو می فشارم و به نشانه ی احترام سرمو به آرومی تکان میدم.لبخند پدر نشون دهنده رضایتش در قبال رفتارمه و دلم رو قرص میکنه، خواهرش نیست و این یعنی لطف خدا در حق من چون اگر بود قطعا زیر ذره بین نگاهش ذوب می شدم. _سلام عرض شد… به سمت صدا می چرخم و می بینمش اصل کاری رو… آقای ساشا فرامرزی اعتراف میکنم صدای گیرایی داره…

دانلود رمان نقص آسنات رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان صدای نفس هایت راضیه درویش زاده

دانلود رمان صدای نفس هایت راضیه درویش زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان صدای نفس هایت از راضیه درویش زاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ﺭﻭﮊﺍﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺼﻪ ﯼ ﻣﺎ ﻋﺎﺷﻖِ ﻓﺮﻫﺎﺩ هست ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﺭﻭ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ. ﻓﺮﻫﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﻭﮊﺍﻥ ﻓ ﻘﻂ ﯾﻪ ﺣﺲِ ﺑﭽﮕﻮﻧﻪ ﺍست ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﻋﺚ میﺸﻪ ﺭﻭﮊﺍﻥ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺰﻧﻪ و ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ چهار ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺩﺳﺖ تقدیر ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ رو به رو ﮐﻨﻪ. ﻫﻤﯿﻦ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺮﻭﻉ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ ﺭﻭﮊﺍﻥ ﻣﯿﺸﻪ…

خلاصه رمان صدای نفس هایت

-روژان. گوشی رو کنار تخت گذاشتم. -بله مامان؟ از لای در سرش رو داخل آورد: -روژان؟ از روی تخت بلند شدم: بله! پاشو دیگه چقدر بیام صدات کنم! گیج برگشتم سمتش: -چرا؟ -مگه دانشگاه نداری؟ تای ابروم رو بالا بردم: دارم ولی از کی تا حالا دانشگاه رفتن من برات مهم شده؟ مامان چشم غره ای بهم رفت و بیرون رفت شونه ای بالا انداختم. فرهاد پرونده رو روی میز انداختم تلفن رو برداشتم: -سیدی به خانوم احمدی بگو بیاد اتاقم. -چشم. تلفن رو سرجاش گذاشتم احمدی وارد اتاق شد.

-بله آقای مهرداد؟ چشم غره ای بهش رفتم: خانوم احمدی شما خودتون این پرونده رو نگاه کردید؟با حالت مغروری جواب داد: نه چطور؟ ابرویی بالا آورد و با لحن نه چندان درستی گفت: نگید که مشکلی داشت! عصبی از جام بلند شدم پرونده رو سمتش انداختم: -پس خودت نگاه کن. با صدای بلند گفتم: خانوم احمدی تو این ماه این باره چندمه که از این مشکلات داره پیش میاد اگه مشکلی دارید و نمی تونید رو کارتون تمرکز کنید بگید تا راه حلی پیدا کنم براتون.

اینبار سرش رو پایین انداخت: ببخشید اصلاح میکنم، میارم خدمتتون روم رو ازش گرفتم، حرفی نزدم. صدای بسته شدن در حاکی بر این بود که بیرون رفت. روی صندلی نشستم. دوباره در اتاق باز شد. این بار میلاد وارد اتاق شد. به بیرون اشاره کرد: -احمدی چش بود؟ -بی حوصله گفتم: -دوباره تو حساب ها اشتباه کرد. و با یادآوری حرف های شکیبا سریع گفتم: -راستی فردا زنگ بزن به شکیبا. روی مبل رو به روی میز نشست: -چرا؟ -فسخ قرداد. -بهت زده تکیش رو از مبل گرفت: -چی؟ سری تکون دادم…

دانلود رمان صدای نفس هایت راضیه درویش زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان باران لیلی نیکزاد

دانلود رمان باران لیلی نیکزاد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان باران از لیلی نیکزاد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان راجع به دختری به نام باران هست که پدرش رو از دست داده و دانشجوئه و با مادر و ۳ تا خواهرش زندگی میکنه. توی دانشگاه با یه پسری فوق العاده مشکل داره. به دلایلی مجبور میشن خونشون رو عوض کنن و دست بر قضا همسایه و صاحب خونشون همون پسره هستش…

خلاصه رمان باران

خواب مانده بودم، یعنی نیم ساعت دیرتر از ساعتی که باید، بیدار شده بودم. خیلی هنر می کردم، فقط یک ربع اول کلاس را از دست میدادم. دکتر بزرگمهر عادت داشت اول کلاس حضور و غیاب کند. لعنتی… تند تند مانتویم را تنم کردم پای خزر را هم لگد کردم تا مقنعه ام را پیدا کنم، چروک بود وضعیت بحرانی بود مقنعه ی تر و تمیز خزر را که همیشه از در کمد آویزان می کرد، قاپیدم و کشیدم روی سرم حداقل جلویم مرتب باشد.

بعد هلشان دادم پشت گوشم جورابم را هم پرت کردم توی کیف تا بعدا توی اتوبوس بپوشم موبایلم را هم برداشتم و از اتاق بیرون زدم مامان از آشپزخانه صدایم زد. فقط چتری هایم را شانه زدم. کجا؟ یه چیزی بخور… دیرم شده نمی تونم. تا کفشم را پیدا کردم و پاهای بدون جورابم را به سختی هول دادم تو، مامان سررسیده بود. لقمه ی نان و پنیری داد دستم و من ذوق کردم قربونت. توی باغ معین را هم دیدم که داشت به سمت ماشینش می رفت…

از باغ بیرون زدم و همینطور که لقمه ام را گاز می زدم تند تند قدم برداشتم. مطمئن بودم معین نگه میدارد و تعارف میکند که سوار شوم. برنامه داشتم رویش را زمین بزنم و قیافه بگیرم که دیر برسم بهتره اینه که با تو برم. بعد او کمی تعارف می کرد و اگر قیافه ی مهربانی داشت من قبول می کردم! خب، دیرم شده بود، در این شرایط استراتژی ها تغییر می کرد اصلا مامانش گفته بود با هم برویم خودش هم قبول کرده بود، مگر نه؟!

دانلود رمان باران لیلی نیکزاد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رسوا فاطمه اشکو

دانلود رمان رسوا فاطمه اشکو pdf بدون سانسور

دانلود رمان رسوا از فاطمه اشکو با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رسوا داستان عشقی مشترک بین دو برادر دو قلوئه. دختری به نام بهین برای انتقام از نامزد سابقش(ساواش) وارد زندگی امیرعلی میشه و‌اونو با ساواش اشتباه میگیره. بی خبره از اینکه امیرعلی نامزد سابقش نیست و برادر دو قلوی نامزدشه که سال ها از هم خبرن و…

خلاصه رمان رسوا

ورقه را محکم روی میز کوبید: این قرارداد ابطاله! – با برداشتن کیفش از جا بلند شد: هر وقت به جای دو تا تیکه کاغذ و چهار خط نوشته ی بی معنی تونستین با سه – تیکه فیلم و چهار تا عکس معنادار بیاین پیش من، دهن باز کنین و منو تا اقدسیه بکشونین! اشاره ای به عینک و سوئیچ ماشینش بر روی میز کرد و رو به سجاد آمرانه گفت: اینارو بردار بیا! – سجاد “چشم” ی زیر لب گفت و برای برداشتن وسایل شخصی بهین به میز نزدیک شد. ابطحی از پشت میز با عجله بلند شد و بهین را صدا زد:
بهین خانوم!

یه لحظه صبر کنین! توضیح میدم… اصلا شما به من نصف روز وقت – بدین، قول میدم به دستتون برسونم! بهین پوزخند زد و با قدم هایی بلند، بی توجه به عجز و ناله های ابطحی از در بیرون زد. موبایلش را در آورد و فوری شماره ی مورد نظرش را گرفت. الو… اینم پرید. – – … معلوم بود دروغ میگه! ازت یه آدم قابل اعتماد که فوری پیداش کنه رو خواستم. – اگر برای دید زدن یه مشت ورقه ی بی مصرف که قبلا خونه خریده و فروخته، اجاره کرده یا از نو زده کوبونده و ساخته که خودمم خبر دارم!

– … نه! اصرار نکن. همین که گفتم. یکی دیگه رو بیار راس کار. – – … پشت خطی موبایلش را زنگ خور دید. نگاهی به گوشی اش انداخت. با دیدن اسم بهار، فوری گفت: من قطع می کنم. پشت خطی دارم. فعلا! – موبایل را قطع کرد و دست درون جیبش فرو برد. هوای سرد زمستانی را بلعید و با نگاهی شماتت بار به سر در خانه ای که صاحبخانه اش حسابی کلافه اش کرده بود، نگریست. سجاد را دید که آرام آرام به سمتش آمد و همزمان دکمه ی باز ماشینش را با دزدگیر فشرد. -سوار شو!

دانلود رمان رسوا فاطمه اشکو pdf بدون سانسور

دانلود رمان سیاه پوش هاله بخت یار

دانلود رمان سیاه پوش هاله بخت یار pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سیاه پوش از هاله بخت یار با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آریو آژند، پلیس مخفی‌ای هست که به عنوان یه هکر حرفه‌ای به یه باند مخوف قاچاق ‌انسان نفوذ کرده… مردی جدی و مقتدر اما زخم‌خورده که هدفش انتقامه و جون خودش رو گذاشته پای این کار! در این بین، توی یکی از تعقیب و گریزها تیر می‌خوره و نزدیک یه روستا در کردستان بیهوش میشه!

خلاصه رمان سیاه پوش

دویدم… تمامش کنید ! دامن لباس در دستم مشت شد… نمی خواهمش به نفس نفس افتادم… نمی خواهم! مادرم بلند بلند حرف می زد و دنبالم می آمد: – آیرین… بوسه کچی… آیرین! (آیرین… وایسا دختر… آیرین!) ایستادم… سمتش چرخیدم و چشم دوختم در چشمان عسلی اش… دست روی سینه گذاشته بود و نفس نفس می زد.

مثل او به نفس نفس افتاده بودم. شاید بدتر از او… مشتم را بالا آوردم و محکم روی قلبم کوبیدم: – نمی خوامش دایِک (مامان… نمی خوام!). اشک با چشمانم می جنگید اما اگر جان می کندم هم نمی گذاشتم بچکد. -حاضرم بمیرم ولی… نمی خوام! قدمی جلو آمد. محکم سر جایم ایستادم. چشمانش التماس می کردند…

دانلود رمان سیاه پوش هاله بخت یار pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.