خلاصه کتاب:
سام که نمیداند چگونه احساساتش را بیان کند، با خانوادهاش مشورت میکند. آنها او را راهنمایی میکنند تا از مسیر درست وارد شود. سام با رعایت اصول اخلاقی، کمکم اعتماد شیرین را جلب میکند و رابطهای بر پایهی احترام شکل میگیرد.
خلاصه کتاب:
بهزاد، قاضی باوقار شهر، بهخاطر تعهدی قدیمی به خاندان پاک، باید یکی از فرزندانش را به گروه آلفا بسپارد. پسرش، آرام و هنرمند، برای چنین مأموریتی مناسب نیست. مایا، دختر جوان و سرکش او، که بهتازگی از یک رابطهی عاطفی خارج شده، تصمیم میگیرد خودش وارد این مسیر شود. اما مخالفت پدر، او را در مسیر برخورد با امیر ارسلان قرار میدهد؛ مردی که قدرت و غرور در وجودش موج میزند. تقابل میان مایا و امیر، داستانی پرکشش از اراده، احساس و تغییر را رقم میزند.
خلاصه کتاب:
...! آن نگاه نافذ، آن چشمان کهربایی، بهتنهایی میتوانست آتش اختلاف را میان چند مرد شعلهور کند؛ میتوانست برادری را به رقابت و رقابت را به جدال بکشاند. گویی تاریخِ هابیل و قابیل دوباره زنده شده بود، این بار نه با حسادت، بلکه با جادوی نگاه دختری که آرامش درونش از جنس سکوت دریا بود.
او، با آن وقار و زیبایی بیادعا، چیزی در خود داشت که در هیچ قصر باشکوهی، هیچ جزیرهی دورافتادهای، و هیچ جلوهی ظاهریای یافت نمیشد. آرامشی که در وجودش موج میزد، فراتر از هر زیبایی بود که مرد دیده بود.
و حالا، مردی که سالها در پی معنا و آرامش بود، خود را در برابر آن چشمان جادویی ناتوان میدید. دلش میخواست صاحب آن نگاه باشد، نه از روی تملک، بلکه از روی تمنای پیوندی پاک و انسانی.
اگر خالق آن فرشته، آن دختر با روحی آسمانی، میخواست انسانهایی را از تاریکی نجات دهد، شاید باید راهی میگشود تا این دل مشتاق، با آن دل آرام پیوندی حقیقی بیابد...
خلاصه کتاب:
در شهری که قانون و قدرت در هم تنیدهاند، بهزاد قاضی برجستهایست که به عهدی قدیمی با خاندان پاک پایبند مانده. او باید یکی از فرزندانش را برای همکاری با گروه آلفا معرفی کند. پسرش، اهل هنر و سکوت، برای این مسیر ساخته نشده. اما مایا، دختر پرانرژی و آسیبدیدهی بهزاد، برخلاف انتظار، خواهان ورود به این گروه است. مخالفت پدر، او را به تقابل با امیر ارسلان، رئیس کاریزماتیک و سختگیر گروه میکشاند. این برخورد، آغازگر رابطهای پرتنش و پیچیده میان آن دو میشود.
خلاصه کتاب:
پس از هجده سال، در سرزمینی که روزی وطنش بود، آریانا باید با حقیقتی جدید روبهرو شود—زندگیاش دیگر امن نیست. پدرش درگیر مبارزهای نفسگیر است، و او بدون آنکه بخواهد، مهرهای در بازی قدرت میشود. اما سرنوشت همیشه راهی برای تغییر دارد...
خلاصه کتاب:
هنوز باورم نمیشه که اون شب، لحظهای کوتاه، نقطهی شروع مسیری بود که منو به جولین رسوند. مردی با حضوری خاص، که مهربونیهاش دل رو میلرزونه و سکوتهاش پر از حرفه.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکو بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.