خلاصه کتاب:
...! آن نگاه نافذ، آن چشمان کهربایی، بهتنهایی میتوانست آتش اختلاف را میان چند مرد شعلهور کند؛ میتوانست برادری را به رقابت و رقابت را به جدال بکشاند. گویی تاریخِ هابیل و قابیل دوباره زنده شده بود، این بار نه با حسادت، بلکه با جادوی نگاه دختری که آرامش درونش از جنس سکوت دریا بود.
او، با آن وقار و زیبایی بیادعا، چیزی در خود داشت که در هیچ قصر باشکوهی، هیچ جزیرهی دورافتادهای، و هیچ جلوهی ظاهریای یافت نمیشد. آرامشی که در وجودش موج میزد، فراتر از هر زیبایی بود که مرد دیده بود.
و حالا، مردی که سالها در پی معنا و آرامش بود، خود را در برابر آن چشمان جادویی ناتوان میدید. دلش میخواست صاحب آن نگاه باشد، نه از روی تملک، بلکه از روی تمنای پیوندی پاک و انسانی.
اگر خالق آن فرشته، آن دختر با روحی آسمانی، میخواست انسانهایی را از تاریکی نجات دهد، شاید باید راهی میگشود تا این دل مشتاق، با آن دل آرام پیوندی حقیقی بیابد...
خلاصه کتاب:
در شهری که قانون و قدرت در هم تنیدهاند، بهزاد قاضی برجستهایست که به عهدی قدیمی با خاندان پاک پایبند مانده. او باید یکی از فرزندانش را برای همکاری با گروه آلفا معرفی کند. پسرش، اهل هنر و سکوت، برای این مسیر ساخته نشده. اما مایا، دختر پرانرژی و آسیبدیدهی بهزاد، برخلاف انتظار، خواهان ورود به این گروه است. مخالفت پدر، او را به تقابل با امیر ارسلان، رئیس کاریزماتیک و سختگیر گروه میکشاند. این برخورد، آغازگر رابطهای پرتنش و پیچیده میان آن دو میشود.
خلاصه کتاب:
پروفسور انتظام، چهرهای برجسته در دنیای فیزیک، سالهاست که درگذشته و میراث علمیاش به دست خانوادهاش اداره میشود. در ظاهر، همهچیز موفق و پایدار به نظر میرسد، اما در باطن، اختلافات و رازهایی نهفتهاند. حریر، نوهی او، تصمیم میگیرد فردی را وارد زندگیاش کند که میداند مورد پذیرش خانواده نیست. این تصمیم، او را در مسیر تازهای قرار میدهد.
خلاصه کتاب:
دختری با چشمانی روشن و دلی بیآلایش، همچون سیب سرخ حوا، قربانی نقشهای انتقامجویانه میشود. پسری با نیت تخریب، از او برای ضربه زدن به خاندان درخشان استفاده میکند. ازدواجی از سر اجبار، عشقی ناخواسته، و حضور زنی دیگر در این معادله. آیا این دختر میتواند از دل تاریکی، راهی به سوی روشنایی بیابد؟
خلاصه کتاب:
او را دیدم، شکسته اما مقاوم. زندگیاش پر از درد بود، اما هنوز امید داشت. من، که هیچوقت امید را جدی نگرفته بودم، به خاطر او تصمیم گرفتم نقش یک مرد معمولی را بازی کنم. همسایهاش شدم، با هویتی جعلی. اما آیا میتوانم تا آخر عمر این نقش را حفظ کنم؟
خلاصه کتاب:
زندگی نیلو همیشه آرام بود، تا اینکه تغییرات عجیبی در وجودش رخ داد—تغییراتی که نمیتوانست توضیحی برایشان پیدا کند. با هر روزی که میگذشت، احساس میکرد چیزی بزرگتر در انتظارش است، چیزی که سرنوشتش را تغییر خواهد داد. وقتی سموئل پا به زندگیاش گذاشت، نیلو فهمید که این تغییرات تصادفی نیستند. او محافظ است، اما محافظت از چه؟ و چرا نیلو؟
خلاصه کتاب:
از لحظهای که حقیقت تلخ آشکار شد، زندگی خانوادهی بیتا از هم پاشید. پدرش که توان تحمل این بار سنگین را نداشت، بیمار شد و خیلی زود چشم از جهان فرو بست، بیآنکه چیزی جز بدهیهای انباشته برای فرزندانش باقی بگذارد. رضا، فرزند ارشد، بیآنکه فرصت سوگواری داشته باشد، آستین بالا زد و مسئولیت کارگاه را به دست گرفت. اما بیتا نمیتوانست فقط نظارهگر باشد—او میخواست کنار برادرش بایستد، مبارزه کند، و بخشی از بار این زندگی را به دوش بکشد. هرچند، سرنوشت نقشهی دیگری برایشان داشت…
خلاصه کتاب:
همتا، دختر سادهباور، زندگی مشترکی را با حسام آغاز میکند؛ مردی که با اختلالات روانی و رفتاری مواجه است، اما شب اول عروسیشان ماجرایی عجیب رخ میدهد که...
خلاصه کتاب:
زخمی اما زنده تنهایی بر قلبش سنگینی میکند، خاطراتی که مانند خنجر در وجودش فرو رفتهاند، رهایش نمیکنند. اما شاید هنوز فرصتی برای زنده شدن باشد، فرصتی برای ایستادن در برابر گذشتهای که او را به زنجیر کشیده است.
خلاصه کتاب:
از سالیان دور، امیرطاها و شیدانه با نخی نامرئی از عشق در هم تنیده شده بودند. پیوند خویشاوندیشان، این دلدادگی را ژرفتر کرد تا روزی که در سایهی ازدواج، رؤیاهایشان به حقیقت پیوست. اما دنیا همیشه با دلخواستههای انسان سازگار نیست. امیرطاها برای آرامش شیدانه از پس شغلهای پرزحمت برآمد، تا سرانجام، روزی گردبادی نامرئی، زندگیشان را به بیراهه کشاند. سالها بعد، دوستان شیدانه در محل وعدهی دیرینشان گرد آمدند. آنها به دنبال کسی بودند که زندگیش را با عشق آغاز کرده بود…
خلاصه کتاب:
زندگی صحنهای از تکرار اجبارهاست. دختری که هر روز طلوعی را تجربه میکند که در نهایت به غروبی غمگین ختم میشود، آیا راهی برای تغییر دارد؟ یا فقط تماشاگر سرنوشت خویش است؟
خلاصه کتاب:
مرگ مهتاب سایهای بر زندگی ستاره میاندازد، که حال در نقشی دوگانه باید قدم بردارد. اما زمان سرنوشت را به بازی میگیرد، و میان نور عشق و تاریکی کینه، او را وادار به انتخابی بیبازگشت میکند...
خلاصه کتاب:
افروز احرار، دانشجوییست که در بیگانگی کامل با زندگیاش بهسر میبرد؛ از نامزد و خانوادهاش گرفته تا رشتهٔ تحصیلیاش، هیچچیز برایش دلپذیر نیست. با وجود نارضایتی عمیق از همهٔ جنبههای زندگی، همچنان در چارچوب قوانین و قواعد رایج حرکت میکند؛ هر روز، نومیدتر از روز پیش، شب را به صبح میرساند.
خلاصه کتاب:
پس از هجده سال، در سرزمینی که روزی وطنش بود، آریانا باید با حقیقتی جدید روبهرو شود—زندگیاش دیگر امن نیست. پدرش درگیر مبارزهای نفسگیر است، و او بدون آنکه بخواهد، مهرهای در بازی قدرت میشود. اما سرنوشت همیشه راهی برای تغییر دارد...
خلاصه کتاب:
ساحل همیشه فکر میکرد عشق باید پر از هیجان باشد، اما تنها کسی که توانست قلبش را برباید، مردی بود که در سکوتی مطلق، با نگاههایش قصهای عاشقانه نوشت.
خلاصه کتاب:
یاسمین دختر خانواده ای به گمان خود روشن فکر است که تنهایی و خلاء روحیش را با دوستیش پر کرده و فاصله ی پر نشدنی بین او و پدر و مادر باعث می شود در مقابل اشتباهات و آسیب های دیگران به شیوه ی خودش دنبال راه چاره باشد و با پنهان کاری خودش را مرحله به مرحله در نیمه راه سقوط قرار دهد . روابط و کشمکش های او با نامزدش بدون پشتیبانی خانواده شبیه بازی بزرگ بچه های کوچک می شود شبیه تفنگ بازی ها و دکتر بازی ها کودکانی با تفنگ ها و قرص های واقعی.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکو بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.