خلاصه کتاب:
دکتر آرین، مردی باوقار و تحصیلکرده، پس از بازگشت از خارج، با دو دختر از خانوادهاش روبهرو میشود: گیسو و کمند، دخترعمه و دختردایی که بهترین دوستان هم هستند. عشق آرین میان این دو دل جوان، آزمونی برای وفاداری و فداکاری میشود.
خلاصه کتاب:
فواد خانی، مردی با گذشتهای سنگین و غروری زخمی، عاشق دخترعمویش سراب است. اما سراب، دلباختهی خدمتکار سادهای میشود و با او فرار میکند. فواد، با رفتاری سرد، سراب را در مسیر زندگیاش دچار تردید میکند. تا روزی که سراب درمییابد عشق واقعیاش فواد بوده. اما شب مراسم، محمد او را میرباید و سرنوشتشان دگرگون میشود.
خلاصه کتاب:
در میان شوالیهها، مردی ایستاده بود که نگاهش با همه فرق داشت. گفت: «انتظار نداشتم فریبم بدی.» لوس عقب رفت، دلش آشوب شد. مرد نزدیک شد، چهرهاش را نشان داد. و ناگهان، خاطرهای قدیمی در ذهن لوس جان گرفت. مردی از گذشته، با حرفهایی که هنوز زخم میزد.
خلاصه کتاب:
هیوا، درگیر ازدواجی از سر اجبار، با ورود زنی افغان و دخترش، با دنیایی تازه روبهرو میشود. این مواجهه، فرصتی میشود برای شناخت خود، بازنگری در باورها، و انتخاب مسیری که از دل آشوب، به آرامش میرسد.
خلاصه کتاب:
او، دختری که روزی تنها گذاشته شد، حالا مادر شده. گذشته دوباره به سراغش آمده، اما این بار، او باید از فرزندش محافظت کند. مردی که روزی رفت، حالا بازگشته با وعدههایی تازه. اما او دیگر به وعدهها دل نمیبندد؛ او به عمل ایمان دارد.
خلاصه کتاب:
صابر، وکیل متعهدیست که ناگهان با پروندهای روبهرو میشود که گذشتهاش را زنده میکند. موکلش، سحر، همان دختریست که روزی بیصدا دوستش داشت. حالا باید میان وظیفهی حرفهای و احساسات شخصی، تعادلی پیدا کند، در حالی که عشق، بیصدا درونش رشد میکند.
خلاصه کتاب:
نازگل، دختر نوجوانیست که همراه پدرش در روستایی دورافتاده زندگی میکند. ارباب روستا، مردی سالخورده و سختگیر، اجازه هیچ سرپیچیای نمیدهد. با وجود تلاشهای نازگل و پدرش، بدهی مالیاتیشان سنگینتر میشود. روزی ارباب برای گرفتن مالیات به زمین کشاورزی میآید و نگاهش به نازگل میافتد؛ و همین دیدار، سرآغاز تغییراتی در زندگی آنها میشود.
خلاصه کتاب:
جنیفر نماد لطافت در جهانی خشن بود. دوک کلایمر، نماد قدرت و هیبت، با حضورش دیوارهای صومعه را شکست. اما در دل این برخورد، دو جهان متفاوت به هم نزدیک شدند؛ جهان عقل و احساس، قدرت و لطافت.
خلاصه کتاب:
ماهک، با گذشتهای پرزخم، در مسیر بازسازی روح و زندگیاش قدم میگذارد. شاهان، مردی با نفوذ، تلاش میکند با فشار و تهدید، او را به رابطهای ناخواسته بکشاند. اما ماهک، با شناختی تازه از خود، تصمیم میگیرد در برابر سلطه بایستد و حق انتخابش را حفظ کند.
خلاصه کتاب:
بهزاد، قاضی باوقار شهر، بهخاطر تعهدی قدیمی به خاندان پاک، باید یکی از فرزندانش را به گروه آلفا بسپارد. پسرش، آرام و هنرمند، برای چنین مأموریتی مناسب نیست. مایا، دختر جوان و سرکش او، که بهتازگی از یک رابطهی عاطفی خارج شده، تصمیم میگیرد خودش وارد این مسیر شود. اما مخالفت پدر، او را در مسیر برخورد با امیر ارسلان قرار میدهد؛ مردی که قدرت و غرور در وجودش موج میزند. تقابل میان مایا و امیر، داستانی پرکشش از اراده، احساس و تغییر را رقم میزند.
خلاصه کتاب:
نویان در مواجهه با احساسات آنالی، دچار تردید میشود. او نمیخواهد باور کند که خواهرش به او علاقهمند شده، اما رفتارهای آنالی چیز دیگری را نشان میدهند. وقتی آنالی شروع به دیدن چیزهایی میکند که دیگران نمیبینند، نویان به این فکر میافتد که شاید آنالی از دنیای دیگری آمده باشد.
خلاصه کتاب:
شبی زمستانی، خیابانی خلوت، و پسری که با دلخوری از خانهی پدری بیرون زده. در مسیر بازگشت، صدای درگیری او را به سمت کوچهای تاریک میکشاند. مهاجمان با دیدن او فرار میکنند و تنها یک نفر روی زمین باقی میماند. پسر، بیدرنگ او را به خانهاش میبرد. اما وقتی چهرهاش را در نور میبیند، متوجه میشود که آن "پسر" در واقع یک دختر است...
خلاصه کتاب:
او را دیدم، شکسته اما مقاوم. زندگیاش پر از درد بود، اما هنوز امید داشت. من، که هیچوقت امید را جدی نگرفته بودم، به خاطر او تصمیم گرفتم نقش یک مرد معمولی را بازی کنم. همسایهاش شدم، با هویتی جعلی. اما آیا میتوانم تا آخر عمر این نقش را حفظ کنم؟
خلاصه کتاب:
در مأموریتی حساس، جهان وارد باندی میشود که تحت فرماندهی خسرو اداره میشود. پس از لو رفتن، خسرو تصمیم میگیرد جهان را گروگان بگیرد و همزمان آیلین را نیز میرباید تا سرهنگ جلیلی را تحت فشار قرار دهد. خسرو با تهدیدهای روانی، جهان را در موقعیتی دشوار قرار میدهد. اما جهان، با وجود تمام فشارها، تلاش میکند از اصول انسانی خود فاصله نگیرد و راهی برای نجات آیلین و خودش پیدا کند.
خلاصه کتاب:
...! آن نگاه نافذ، آن چشمان کهربایی، بهتنهایی میتوانست آتش اختلاف را میان چند مرد شعلهور کند؛ میتوانست برادری را به رقابت و رقابت را به جدال بکشاند. گویی تاریخِ هابیل و قابیل دوباره زنده شده بود، این بار نه با حسادت، بلکه با جادوی نگاه دختری که آرامش درونش از جنس سکوت دریا بود.
او، با آن وقار و زیبایی بیادعا، چیزی در خود داشت که در هیچ قصر باشکوهی، هیچ جزیرهی دورافتادهای، و هیچ جلوهی ظاهریای یافت نمیشد. آرامشی که در وجودش موج میزد، فراتر از هر زیبایی بود که مرد دیده بود.
و حالا، مردی که سالها در پی معنا و آرامش بود، خود را در برابر آن چشمان جادویی ناتوان میدید. دلش میخواست صاحب آن نگاه باشد، نه از روی تملک، بلکه از روی تمنای پیوندی پاک و انسانی.
اگر خالق آن فرشته، آن دختر با روحی آسمانی، میخواست انسانهایی را از تاریکی نجات دهد، شاید باید راهی میگشود تا این دل مشتاق، با آن دل آرام پیوندی حقیقی بیابد...
خلاصه کتاب:
در شهری که قانون و قدرت در هم تنیدهاند، بهزاد قاضی برجستهایست که به عهدی قدیمی با خاندان پاک پایبند مانده. او باید یکی از فرزندانش را برای همکاری با گروه آلفا معرفی کند. پسرش، اهل هنر و سکوت، برای این مسیر ساخته نشده. اما مایا، دختر پرانرژی و آسیبدیدهی بهزاد، برخلاف انتظار، خواهان ورود به این گروه است. مخالفت پدر، او را به تقابل با امیر ارسلان، رئیس کاریزماتیک و سختگیر گروه میکشاند. این برخورد، آغازگر رابطهای پرتنش و پیچیده میان آن دو میشود.
خلاصه کتاب:
دختری با چشمانی روشن و دلی بیآلایش، همچون سیب سرخ حوا، قربانی نقشهای انتقامجویانه میشود. پسری با نیت تخریب، از او برای ضربه زدن به خاندان درخشان استفاده میکند. ازدواجی از سر اجبار، عشقی ناخواسته، و حضور زنی دیگر در این معادله. آیا این دختر میتواند از دل تاریکی، راهی به سوی روشنایی بیابد؟
خلاصه کتاب:
او را دیدم، شکسته اما مقاوم. زندگیاش پر از درد بود، اما هنوز امید داشت. من، که هیچوقت امید را جدی نگرفته بودم، به خاطر او تصمیم گرفتم نقش یک مرد معمولی را بازی کنم. همسایهاش شدم، با هویتی جعلی. اما آیا میتوانم تا آخر عمر این نقش را حفظ کنم؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکو بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.