دانلود رمان جوانه ی عشق غزل پولادی

دانلود رمان جوانه ی عشق غزل پولادی pdf بدون سانسور

دانلود رمان جوانه ی عشق از غزل پولادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت می کنه تحقیر می کنه و دل می شکنه… دلش می خواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات می جنگه و با عشق_امیر در قلبش زندگی می کنه… تا اینکه سر کله ماهیار عشق قدیمی امیر پیدا میشه… امیر که خاکستر عشق قدیمیش روشن میشه نازایی جوانه رو بهانه قرار میده و تقاضای طلاق می کنه… امیر با دور شدن از جوانه دلتنگی هاش شروع میشه و می فهمه که چقدر عاشق جوانه هست…

خلاصه رمان جوانه ی عشق

امیر صورتش چنان در هم رفته بود که دلم برایش سوخته بود. دوشت داشتم جلو بروم و دستش را بگیرم اما چیزی جلویم را می گرفت، شاید صدای جوانه توی گوشم زنگ می زد. “تو به زن دیگه فکر کردی و فکر می کنی …” -امیر… با صدای آرام و غمگین ماهیار خودم را از افکارم بیرون کشیدم و یک قدم به طرف ماهیار برداشتم. روی تخت دراز کشیده بود. هر دو منتظر این بودیم تا برای نوبت عصر راهی اتاق عمل شود . شانس آورده بودیم که دکتر جراح ماهیار جز امروز عمل دیگری نداشت.

وقتی ماهیار به خاطر حال بدش بعد از تلفنی که به پدرش زده بود گفته بود عمل حراحی را کنسل کنند دکتر برگشته بود. نمی دانم چقدر خواهش و تمنا کرده بودم و از موقعیت شغلی ام استفاده کرده بودم تا برای همین امروز عمل اورژانسی دیگری برای ماهیار ترتیب دهم، ماهیاری که حالا هر دقیقه به وضعیت وخیم و غیرقابل بیماری اش نزدیک می شد. لبه ی تخت ایستادم. صورتش مثل وقت هایی که همکلاسی بودیم مظلوم، بی آرایش و ساکت از پشت چشم های سبز درشتش به من خیره بود.

یک لحظه ماهیار سالها پیش مقابلم ایستاده بود و من چه احمقانه دلم برای آن روزهای خودم تنگ شده بود. وقتی من بودم و عشق ماهیار… عشقی که هنوز درک نکرده بودم تا چه اندازه بی رحم و تلخ است … و بعد نفرت و دلخوری عمیقی نه دلم روشن شد اگر ماهیار جلوی پدرش می ایستاد، اگر من و ماهیار کنار هم می ماندیم هم من به عشقم رسیده بودم هم این وسط جوانه ای وجود نداشت که به خاطر حضور من اینطور درد بکشد. مقصر اصلی چه کسی بود؟ من یا ماهیار؟…

دانلود رمان جوانه ی عشق غزل پولادی pdf بدون سانسور

دانلود رمان نقص آسنات

دانلود رمان نقص آسنات رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نقص از آسنات با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بهش گفتم این با عشق فرق داره. من عاشقت نیستم.! من معتقدم به تو… که آدم توی این دنیای هچل هف باید لااقل به یک چیزی معتقد باشه… یک تعلق، دست آویز، امید… تو مثل احیای بعد از مرگی. که بعدِ هر تموم شدن با فکر کردن بهت بشه ایستاد… بشه دوباره شروع کرد… گفتم تو حتی خیالت حتی تصور حضورت توی این دنیا هم معجزه میکنه. یک آدم بهم نشون بده که ایمان نیاره به معجزه. من ایمان دارم به تو!

خلاصه رمان نقص

کت و شلوار کرم رنگی که روی تنم نشسته، هیکلم رو خوش فرم تر نشان میده. آرایشی ساده و لایت روی صورتم نشوندم و شال حریرم رو روی سر می کشم و نگاه آخرو به آینه میندازم و با قدم های کوتاه ولی محکم و باوقار، خرامان خرامان به سمت سالن پذیرایی میرم. این پیشنهاد زن دایی ( مادر ایلیا ) بود که من بعد از اینکه مهمان ها در سالن جاگیر شدند وحرف های متفرقه شون تموم شد و وقتی مادر صدام زد به جمعشون بپیوندم. منکر استرسی که دارم نمیشم، چون هر دختری در این شرایط دست و پاش رو گم میکنه حتی تسلط کامل بر روی خودش داشته باشه ، تمام تلاشمو می کنم تا در چهره

ام جز خونسردی و لطافت با کمی چاشنی نازو خجالت دخترانه چیزی مشخص نباشه. به محض گذشتن از راهروی اتاق خواب ها، در دید جمع نشسته روی مبل قرار می گیرم و با صدایی ظریف و بدون لرزش میگم: سلام، خیلی خوش اومدی. لبخند متینی به لب میارم و جلوتر میرم. جمع به احترام من بر می خیزند و اول از همه آقای فرامرزی با رویی گشاده جواب سلامم رو میده: به به عروس گلم… سلام به روی ماهت. همسر آقای فرامرزی که نامش در خاطرم مونده ( جمیله خانوم ) کت و دامن زرشکی رنگی به تن داره. چهره اش معمولیه که با آرایش پیری پوستش کمتر به چشم میاد، خندونه و میشه

گفت مهربانیش تظاهر نیست، دستش رو به سمتم دراز می کنه و منو در آغوش می گیره، نسبتا قدش کوتاهه… سرم رو به سمت پایین می کشه و گونه امو می بوسه: هزار ماشالا به این دختر، مثل یه تیکه جواهره عروسکم. به لبخندم عمق میدم و دستش رو می فشارم و به نشانه ی احترام سرمو به آرومی تکان میدم.لبخند پدر نشون دهنده رضایتش در قبال رفتارمه و دلم رو قرص میکنه، خواهرش نیست و این یعنی لطف خدا در حق من چون اگر بود قطعا زیر ذره بین نگاهش ذوب می شدم. _سلام عرض شد… به سمت صدا می چرخم و می بینمش اصل کاری رو… آقای ساشا فرامرزی اعتراف میکنم صدای گیرایی داره…

دانلود رمان نقص آسنات رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان صدای نفس هایت راضیه درویش زاده

دانلود رمان صدای نفس هایت راضیه درویش زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان صدای نفس هایت از راضیه درویش زاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ﺭﻭﮊﺍﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺼﻪ ﯼ ﻣﺎ ﻋﺎﺷﻖِ ﻓﺮﻫﺎﺩ هست ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﺭﻭ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ. ﻓﺮﻫﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﻭﮊﺍﻥ ﻓ ﻘﻂ ﯾﻪ ﺣﺲِ ﺑﭽﮕﻮﻧﻪ ﺍست ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﻋﺚ میﺸﻪ ﺭﻭﮊﺍﻥ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺰﻧﻪ و ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ چهار ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺩﺳﺖ تقدیر ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ رو به رو ﮐﻨﻪ. ﻫﻤﯿﻦ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺮﻭﻉ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ ﺭﻭﮊﺍﻥ ﻣﯿﺸﻪ…

خلاصه رمان صدای نفس هایت

-روژان. گوشی رو کنار تخت گذاشتم. -بله مامان؟ از لای در سرش رو داخل آورد: -روژان؟ از روی تخت بلند شدم: بله! پاشو دیگه چقدر بیام صدات کنم! گیج برگشتم سمتش: -چرا؟ -مگه دانشگاه نداری؟ تای ابروم رو بالا بردم: دارم ولی از کی تا حالا دانشگاه رفتن من برات مهم شده؟ مامان چشم غره ای بهم رفت و بیرون رفت شونه ای بالا انداختم. فرهاد پرونده رو روی میز انداختم تلفن رو برداشتم: -سیدی به خانوم احمدی بگو بیاد اتاقم. -چشم. تلفن رو سرجاش گذاشتم احمدی وارد اتاق شد.

-بله آقای مهرداد؟ چشم غره ای بهش رفتم: خانوم احمدی شما خودتون این پرونده رو نگاه کردید؟با حالت مغروری جواب داد: نه چطور؟ ابرویی بالا آورد و با لحن نه چندان درستی گفت: نگید که مشکلی داشت! عصبی از جام بلند شدم پرونده رو سمتش انداختم: -پس خودت نگاه کن. با صدای بلند گفتم: خانوم احمدی تو این ماه این باره چندمه که از این مشکلات داره پیش میاد اگه مشکلی دارید و نمی تونید رو کارتون تمرکز کنید بگید تا راه حلی پیدا کنم براتون.

اینبار سرش رو پایین انداخت: ببخشید اصلاح میکنم، میارم خدمتتون روم رو ازش گرفتم، حرفی نزدم. صدای بسته شدن در حاکی بر این بود که بیرون رفت. روی صندلی نشستم. دوباره در اتاق باز شد. این بار میلاد وارد اتاق شد. به بیرون اشاره کرد: -احمدی چش بود؟ -بی حوصله گفتم: -دوباره تو حساب ها اشتباه کرد. و با یادآوری حرف های شکیبا سریع گفتم: -راستی فردا زنگ بزن به شکیبا. روی مبل رو به روی میز نشست: -چرا؟ -فسخ قرداد. -بهت زده تکیش رو از مبل گرفت: -چی؟ سری تکون دادم…

دانلود رمان صدای نفس هایت راضیه درویش زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان باران لیلی نیکزاد

دانلود رمان باران لیلی نیکزاد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان باران از لیلی نیکزاد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان راجع به دختری به نام باران هست که پدرش رو از دست داده و دانشجوئه و با مادر و ۳ تا خواهرش زندگی میکنه. توی دانشگاه با یه پسری فوق العاده مشکل داره. به دلایلی مجبور میشن خونشون رو عوض کنن و دست بر قضا همسایه و صاحب خونشون همون پسره هستش…

خلاصه رمان باران

خواب مانده بودم، یعنی نیم ساعت دیرتر از ساعتی که باید، بیدار شده بودم. خیلی هنر می کردم، فقط یک ربع اول کلاس را از دست میدادم. دکتر بزرگمهر عادت داشت اول کلاس حضور و غیاب کند. لعنتی… تند تند مانتویم را تنم کردم پای خزر را هم لگد کردم تا مقنعه ام را پیدا کنم، چروک بود وضعیت بحرانی بود مقنعه ی تر و تمیز خزر را که همیشه از در کمد آویزان می کرد، قاپیدم و کشیدم روی سرم حداقل جلویم مرتب باشد.

بعد هلشان دادم پشت گوشم جورابم را هم پرت کردم توی کیف تا بعدا توی اتوبوس بپوشم موبایلم را هم برداشتم و از اتاق بیرون زدم مامان از آشپزخانه صدایم زد. فقط چتری هایم را شانه زدم. کجا؟ یه چیزی بخور… دیرم شده نمی تونم. تا کفشم را پیدا کردم و پاهای بدون جورابم را به سختی هول دادم تو، مامان سررسیده بود. لقمه ی نان و پنیری داد دستم و من ذوق کردم قربونت. توی باغ معین را هم دیدم که داشت به سمت ماشینش می رفت…

از باغ بیرون زدم و همینطور که لقمه ام را گاز می زدم تند تند قدم برداشتم. مطمئن بودم معین نگه میدارد و تعارف میکند که سوار شوم. برنامه داشتم رویش را زمین بزنم و قیافه بگیرم که دیر برسم بهتره اینه که با تو برم. بعد او کمی تعارف می کرد و اگر قیافه ی مهربانی داشت من قبول می کردم! خب، دیرم شده بود، در این شرایط استراتژی ها تغییر می کرد اصلا مامانش گفته بود با هم برویم خودش هم قبول کرده بود، مگر نه؟!

دانلود رمان باران لیلی نیکزاد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رسوا فاطمه اشکو

دانلود رمان رسوا فاطمه اشکو pdf بدون سانسور

دانلود رمان رسوا از فاطمه اشکو با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رسوا داستان عشقی مشترک بین دو برادر دو قلوئه. دختری به نام بهین برای انتقام از نامزد سابقش(ساواش) وارد زندگی امیرعلی میشه و‌اونو با ساواش اشتباه میگیره. بی خبره از اینکه امیرعلی نامزد سابقش نیست و برادر دو قلوی نامزدشه که سال ها از هم خبرن و…

خلاصه رمان رسوا

ورقه را محکم روی میز کوبید: این قرارداد ابطاله! – با برداشتن کیفش از جا بلند شد: هر وقت به جای دو تا تیکه کاغذ و چهار خط نوشته ی بی معنی تونستین با سه – تیکه فیلم و چهار تا عکس معنادار بیاین پیش من، دهن باز کنین و منو تا اقدسیه بکشونین! اشاره ای به عینک و سوئیچ ماشینش بر روی میز کرد و رو به سجاد آمرانه گفت: اینارو بردار بیا! – سجاد “چشم” ی زیر لب گفت و برای برداشتن وسایل شخصی بهین به میز نزدیک شد. ابطحی از پشت میز با عجله بلند شد و بهین را صدا زد:
بهین خانوم!

یه لحظه صبر کنین! توضیح میدم… اصلا شما به من نصف روز وقت – بدین، قول میدم به دستتون برسونم! بهین پوزخند زد و با قدم هایی بلند، بی توجه به عجز و ناله های ابطحی از در بیرون زد. موبایلش را در آورد و فوری شماره ی مورد نظرش را گرفت. الو… اینم پرید. – – … معلوم بود دروغ میگه! ازت یه آدم قابل اعتماد که فوری پیداش کنه رو خواستم. – اگر برای دید زدن یه مشت ورقه ی بی مصرف که قبلا خونه خریده و فروخته، اجاره کرده یا از نو زده کوبونده و ساخته که خودمم خبر دارم!

– … نه! اصرار نکن. همین که گفتم. یکی دیگه رو بیار راس کار. – – … پشت خطی موبایلش را زنگ خور دید. نگاهی به گوشی اش انداخت. با دیدن اسم بهار، فوری گفت: من قطع می کنم. پشت خطی دارم. فعلا! – موبایل را قطع کرد و دست درون جیبش فرو برد. هوای سرد زمستانی را بلعید و با نگاهی شماتت بار به سر در خانه ای که صاحبخانه اش حسابی کلافه اش کرده بود، نگریست. سجاد را دید که آرام آرام به سمتش آمد و همزمان دکمه ی باز ماشینش را با دزدگیر فشرد. -سوار شو!

دانلود رمان رسوا فاطمه اشکو pdf بدون سانسور

دانلود رمان سیاه پوش هاله بخت یار

دانلود رمان سیاه پوش هاله بخت یار pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سیاه پوش از هاله بخت یار با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آریو آژند، پلیس مخفی‌ای هست که به عنوان یه هکر حرفه‌ای به یه باند مخوف قاچاق ‌انسان نفوذ کرده… مردی جدی و مقتدر اما زخم‌خورده که هدفش انتقامه و جون خودش رو گذاشته پای این کار! در این بین، توی یکی از تعقیب و گریزها تیر می‌خوره و نزدیک یه روستا در کردستان بیهوش میشه!

خلاصه رمان سیاه پوش

دویدم… تمامش کنید ! دامن لباس در دستم مشت شد… نمی خواهمش به نفس نفس افتادم… نمی خواهم! مادرم بلند بلند حرف می زد و دنبالم می آمد: – آیرین… بوسه کچی… آیرین! (آیرین… وایسا دختر… آیرین!) ایستادم… سمتش چرخیدم و چشم دوختم در چشمان عسلی اش… دست روی سینه گذاشته بود و نفس نفس می زد.

مثل او به نفس نفس افتاده بودم. شاید بدتر از او… مشتم را بالا آوردم و محکم روی قلبم کوبیدم: – نمی خوامش دایِک (مامان… نمی خوام!). اشک با چشمانم می جنگید اما اگر جان می کندم هم نمی گذاشتم بچکد. -حاضرم بمیرم ولی… نمی خوام! قدمی جلو آمد. محکم سر جایم ایستادم. چشمانش التماس می کردند…

دانلود رمان سیاه پوش هاله بخت یار pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان من بهی ام س. رهی

دانلود رمان من بهی ام س. رهی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان من بهی ام از س. رهی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

محمدعلی راسخ نوه‌ی حاج وهاب ارجمند!! مردی آرام و مرموز… وارثی که از هر طرف یه مدعی داشت. وقتی پدربزرگم دختری رو به عمارتش آورد بخاطر شبیه بودنش به کسی که در گذشته می شناختم ازش دور شدم! تا برام دردسر نشه! تا روزی که فهمیدم شبیه به اون کسی بود که سالها در تنهایی و سکوتم دنبالش بودم! بهش نزدیک شدم… عاشقش شدم… و حاج وهاب اجازه نداد و هویتش رو پنهان کرد…!! وقتی فهمیدم اون واقعا کیه و چرا اومده عمارت که دیگه دیر شده بود! حاج وهاب بود بخاطر رازهایی که توی سینه اش پنهان کرده بود آینده‌ی منو مثل گذشته‌ام تباه کرد ولی من دیگه اون آدم آروم و ساکت نبودم… شدم وارثش!! وارثی که زور هیچکس بهش نرسه!!

خلاصه رمان من بهی ام

نافع فشار بیشتری به دستش آورده از دیدن صورت درهم شده از درد بهی لذت برده با حرص گفت: – بایدم با دیدن اون جلال و جبروتش فکر کنی من که ضرر کردم دروغ میگـم! اونم وقتی مدرکی ندارم ولی تو هم وقتی مثل من تا ماتحتت گیر کرد تو گِل می فهمی که دیگه خیلی دیر شده احمــق…!! – ولم کن.. دستمو شکستــی! نافع بی توجه به دردی که دختر ظریف و لاغر کنار دستش می‌داد بهی را جلوتر کشیده گفت – ول می کنم وقتی کارم باهات تموم شد…

نمی دونم چرا همیشه کار من با تو درست میشه با توئی که کارت گیر منــه! خوش شانسم نه؟! بهی از درد بدشانسی خودش جیغ کشیـد – ولم کــن…! دست بهــی را رها کرده به در کوبیــدش برای توجیه‌اش با حرص غریـد – خوب گوش کن بهـی! اون حاجی جونت انقدر کارشو خوب بلده که محاله گیر تو جوجه بیفته! وقتی گیرم انداخت نه خودش اومد جلو نه اون محافظش که خفتم کرده بود! انگار نه انگار چه غلطی کردن… وکیلشو فرستاد که بگه آدرس بده نیره رو پیدا کردیم میای بیرون!

با خنده‌ی حرصی زده ادامه داد – نمی دونست منم اندازه‌ی خودش زرنگم که دو بار از یه سوراخ نمی‌خورم! اونم سوراخ اون پیری! وقتی فهمیدم همه‌اش نقشه بوده گفتم حالا که اون زده چرا من نزنـم؟ من نبـرم؟ بهش گفتم یه بار گولم زدی همون اندازه‌ای که کردی تو پاچم بازم می‌سُلفی تا بگم نیره کجاست! گفت خودم پیداش می کنم ولی باج نمی دم! نمی دونست می دونم اگر می تونست پیداش کنه همچین نقشه‌ای برای گیر انداختن من نمی کشید! تنها راهش من بودم.. فقط من…! ناگهان مثل مجانین قهقهه زد…

دانلود رمان من بهی ام س. رهی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان رابطه پوشالی پردیس نیک کام

دانلود رمان رابطه پوشالی پردیس نیک کام بدون دستکاری و سانسور

موضوع رمان :

دانلود رمان رابطه پوشالی پردیس نیک کام بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان هکر قلب مهلا علیراد

دانلود رمان هکر قلب مهلا علیراد رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان هکر قلب از مهلا علیراد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من هلیا… ملقب به هکر قلب… و تو پسری مرموز… ملقب به هکر ماشین… من دختری که نه عاشق بوده و نه سعی به معشوق شدن داشته… داستان من و تو داستان دو آدمی است پر غرور… باخت از آن من نیست… عشق من تو را به زانو در خواهد آورد… یاد من قدم هایت را سست می کند… و نگاه من دین و ایمانت را به آتش می کشد و تو در خاکستر چشمان من خواهی سوخت… این من نیستم که غرورم را شکسته و اعتراف می کند… رمز قلبت در دستان من است… پس زانو بزن… و در آخر… من دختری که عاشق نمی شوم… ولی وقتی در های قلبم برای تو باز شد تو را هم دیوانه ی خودم میکنم…

خلاصه رمان هکر قلب

وارد ساختمون شدم. با هزار زحمت و به کمک شایان تونستم شرکت سایبری ایران رو پیداکنم. داخلش خیلی با بیرون متفاوت بود. تزیین های عجیب و غریب و در عین حال مفهومی آدمو توی خلســه فرو میبرد. رسیدم کنار قسمتی که چند نفر برای پاسخ گویی نشسته بودن. رو به روی یه پسر جوون نشستم و از پشت شیشه براندازش کردم و گفتم: _سلام. خسته نباشید _سلام، ممنون. امرتون؟ یه لحظه کپ کردم. من اینجا چیکار داشتم؟ الان باید چی میگفتم… ترسیده بودم.. اه از بیرون باید در مورد حرفایی که می خواستم بزنم فکر می کردم. در یک تصمیم ناگهانی گفتم: من یک هکر قوی میخوام.

پسره چند ثانیه نگاهم کرد و کم کم خنده ای روی صورتش شکل گرفت و در عرض صدم ثانیه به قهقهه تبدیل شـد. اطرافیان با تعجب نگاهمون کردن. سرمو بردم نزدیک تر و به آرومی گفتم: _آقا چرا می خندین. حرف خنده داری براتون نزدم. خنده شو جمع کرد و گفت:شما اصلا چطوری اینجارو پیدا کردین؟ اینجا که جای بچه بازی نیست. با کمی خشونت گفتم: شما با ایناش کاری نداشته باشین.هزینه شو پرداخت میکنم. به صندلیش تکیه داد و گفت: کارتون چیه؟ _گفتم که یه هکر میخوام. دوباره داشت می خندید که با عصبانیت گفتم: آقـا. دسـتـاشـو گرفت جلوش و گفت: اکی… ولی خب تو مثل اینکه

چیزی از اینجا نمیدونی. هکر های اینجا در خدمت دولت ایرانن. برای کار های شخصی نمیتونی به دیدنشون بری. تو کارتو به من بگو شاید من تونستم کمکت بکنم. چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: اگه بخوام خودم آموزش ببینم چقدر وقت میبره؟ _چندین ماه. البته اگه باهوش باشید. _به باهوش بودنم که شک نکنید. در حالی که خودکارشو روی میز مبکوبید گفت: بر منکرش لعنت. چند ماه خیلی زیاد بود. من می خواستم زودتر به هدفم برسم. همیشه توی کارهام عجول بودم. _خودتون کی وقت دارید بهم کمک کنین؟ دستاشو گذاشت روی میز و خم شد روی مچ دستش و گفت: تو مشکلت رو بگو…

دانلود رمان هکر قلب مهلا علیراد رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شور عشق مریم پیروند

دانلود رمان شور عشق مریم پیروند pdf بدون سانسور

دانلود رمان شور عشق از مریم پیروند با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بردیا دکتر مغروری که عاشق خواهر ناتنیش میشه اما چون غزل از بچگی پیششون بزرگ شده و بهش داداشی میگه حاج بابا مانع ازدواجشون میشه ولی بردیا یه شب که حاجی خونه نیست قصد داره به غزل دست درازی کنه که حاجی سر میرسه و با دیدن این وضعیت پسرشو از خونه طرد میکنه اما بردیا بعد از ۵ سال قصد داره انتقام این دوری رو از غزل پس بگیره…

خلاصه رمان شور عشق

نمیدونم چه مرگش بود، چی تو سرش داشت جولان می داد اما هر هدفی پشت کارش بوده می خواست با کم کردن سرعت ماشین اون موتور سوارا بهمون نزدیک بشن و با نزدیک شدنشون بردیا لحظه ای سرعتش رو بالا برد و یهو ترمز کرد که هر دو موتور سیکلت به عقب ماشین برخورد کردن و بعد بخاطر افتادن، صدای بلند آخ گفتنشون به گوشمون رسید، بردیا شیشه رو پایین داد و به فحش خیلی خیلی رکیک نثارشون کرد و با عصبانیت بلندی گفت: – از مادر زاییده نشده کسی بخواد دست به ناموس من بزنه من هارتر خودش میشم از وسط میدرمش. دوباره ماشین رو با سرعت از اونجا دور کرد.

انقدر عصبی بود که با این کارش حتی فکر ماشینش رو نکرد،از گفتن اینکه من ناموسشم و جمله ای که بعد از فحش به اون عوضیا داد یه جوری دلم رو از این همه نا آرومی رها کرد، ولی این فقط در حد چند ثانیه بود چون به قدری حالم بد شد که اثرات این حادثه مخرب تر از قبل بدنم رو تحت احاطه خودش در آورد. رسیدیم به جاده اصلی اما هنوز اشک میریختم و هق هقی از روی بیچارگی و ترسم سر میدادم… اگه بردیای کثیف واسه انتقام گرفتنش منو اینجا نمی آورد هیچکدوم از این اتفاقا نمی افتاد… وای وای اصلا تقصیر خودمه من چرا اومدم؟ چرا دوباره بهش اعتماد کردم؟ چرا اصلا جریان رو به

حاج بابا نگفتم که بردیا بهم زنگ زده و میخواد منو ببینه تا باهام حرف بزنه و من میخوام برم به دیدنش، تا اگه بردیا با این دیدارمون خط قرمزی رو رد کرد بلافاصله با حاج بابا طرف بشه؟ دستش پشت کمرم نشست، با اینکه از اون حادثه و جاده نفرت انگیز دور شده بودیم اما بخاطر پیشامد این اتفاق و ترس تلقینیم جیغ زدم و خودم رو به در چسبوندم که گفت: -نترس… نترس تموم شد غزل… میبینی که دیگه کسی نیست که دنبالمون کنه. با هق هق نالیدم: – تو… تو… منو می… میخواستی امشب… امشب بدبخت کنی! اگه اونا با من… با من… اخم شدیدی کرد، اخمش برای حال منو رفتارم نبود…

دانلود رمان شور عشق مریم پیروند pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.