دانلود رمان رولت روسی از یاسمین منصوری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تارا دختری که با نقشه دوستانش در دوران دانشجویی به خاطر فیلم مستهجنی که از او پخش می شود، از دانشگاه اخراج می شود. ده سال بعد تارا قوی تر از قبل برمی گردد تا تقاص آینده تباه شده اش را بگیرد..
خلاصه رمان رولت روسی
من هستم! تارای بیست و هفت ساله که با مهراد بیست و هشت ساله در باری کم سر و صدا و دنج در دبی نشسته ام و اختلاط میکنیم. ساعت یازده شب باهم می خندیم… نگاه مشتاقش را بالاخره به دست آورده ام و نمی خواهش! چنین روزی، رویایم بود. رویایی که تارای هفده ساله برای به دست آوردنش دست به هرکاری میزد. باور اینکه حتی ده سال زمان قادر باشد اینطور همه چیز را تغییر دهد، سخت است.لیوان نوشیدنی اش را سرمی کشد و با بی حوصلگی جواب سوالم را می دهد: -همش فکر داریوش بود.
گفت شرکت استارت آپ بزنیم… الان دوره دوره ی اپلیکیشن و تبلیغاته… داریوش… اجازه نمی دهم لبخند ذوق زده ام روی حالت صورتم، تاثیری بگذارد. چقدر از این اسم نفرت دارم. مهراد ماهر فقط یک وسیله است اما هدف اصلی ام نیست. هدف اصلی ام در شرق آسیا و کشور چین، بی فکر و دغدغه درگیر کار و زندگیش است. هم البته الان عاشق بیزینسمونم. داریوش حق داره. انرژیش فوق العادست. هم به اعداد مربوطه… هم ساختار داره… هم پر از ایده و خلاقیته.. هم تبلیغاتش گاهی به فشن و مود مربوطه!
هم یجور هنره. چه فیلد کاری ای وجود داره که مخلوطی از همه اینا باشه؟ بازوهای عضلانی اش را از شانه تا پایین دنبال می کنم. بی شک از ده سال پیش، حجیم تر و درشت تر شده. قبلترها بلند بود و لاغر. پوست بدنش برنزه خوشرنگی ست. خب معلوم است وقتی هرماه در سواحل اسپانیا آفتاب بگیری، همینطور خوشرنگ خواهی شد. موهای حالت دار و روشنش را کوتاه تر کرده بطوری که فرهای درشتش دیگر مشخص نیست. چقدر روزی این چشم های آبی را دوست داشتم…. البته حس من یک دوست داشتن ساده نبود…
دانلود رمان زوال اطلسی ها از یاسمین منصوری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گلاره دختر تنها و افسرده ای است… گذشته تاریک و بدی دارد. انقدر سیاه و زشت که سعی دارد فراموشش کند. بلاخره و همان طور که می خواهد یک اتفاق، زندگیش را عوض می کند و باعث می شود فرشته نجات و مرد زندگیش را پیدا کند… مردی که تنهاست، حتی از گلاره هم تنها تر… اما با تمام تنهایی هایش می شود نقطه شروعِ جاده زیبا و سرسبزی در کویر زندگیِ گلاره. همه چیز خوب نمی ماند و اتفاقاتی برایش می افتد. اتفاقاتی که گلاره را تا سر حد مرگ می ترساند …
خلاصه رمان زوال اطلسی ها
نگاهم به تیرگی طره مویی است که از قوس گندمگون شانه هایم زیر شیر آب سرد پایین می ریزد مهیار هنوز از دانشگاه برنگشته پنج روزی میشود شیشه نکشیده ام و از زور کلافگی به حمام پناه آورده ام با این که معذب بودم ولی نمی شد در برابر وسوسه ی آب سرد ایستادگی کرد. با همان پیراهن یاسی که از شب گذشته به تنم مانده داخل وان سرامیکی و سپید دراز کشیده ام و به همه چیز و هیچ چیز فکر می کنم. پاها و پشتم از سردی بی اندازه ی آب سر شده و به گزگز افتاده اند اما حال رخوت زده ام مانع از این که آب را ببندم، می شود.
خودم را پایین می کشم و زیر آب می روم یک، دو، سه … شونزده… بیست و یک… سی و سه… به چهل نرسیده از فشار آب که انگار مشتی شده و با بی رحمی گلویم را می فشارد، سرم را بیرون می کشم و نفس صدا پر و بلندی میکشم نفس های حجیم که کم آهسته و منظم می شود دوباره و سه باره این کار را تکرار میکنم آخری به نزدیکی های پنجاه می رسد ولی قبل از این که امیدوارانه پنجاه را بشمرم دست بی رحمی مرا از زیر آب بیرون می کشد. چی کار می کنی گلاره؟ هول میکنم و آب به گلویم میپرد از آن جا مستقیم راه شش هایم را
هدف می گیرد و بدون این که چشم هایم را باز کنم، سخت به سرفه می افتم و از فشار سرفه خس خس میکنم اشکم در می آید و در تمام مدت فقط دستی پشتم را میمالد. _چقدر آب سرده سرما می خوری خب تو این هوا. چانه ام به شدت یک کوه در حالت ریزش می لرزد و تحت هیچ شرایطی نمی توانم لرزشش را کنترل کنم غصه ای به وسعت دنیا روی دلم نشسته. از به یاد آوردن خاطره هاست که این چنین میلرزم یا از سردی آبی که اصلا سردی اش را حس نمی کنم؟ دستی پر فشار مرا از آن فضای منجمد شده بیرون می کشد و من فقط دنبالش می روم.