دانلود رمان یک سبد گل یاس نسرین ثامنی

دانلود رمان یک سبد گل یاس نسرین ثامنی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان یک سبد گل یاس از نسرین ثامنی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

باغ پهناور و وسیعی که پوشیده از گل های الوان و درختان انبوه سر به فلک کشیده بود به وسیله ی نرده های نیزه ای سفید رنگی به حصار در آمده بود از ابتدای در ورودی راه پهن و سنگ فرش شده ای تا کنار عمارت اشرافی و زیبایی متعلق به خانواده ی رادمنش بود ادامه داشت. مقابل در عمارت ،اتومبیل رادمنش که ساعتی پیش میهمانان خود را از فرودگاه مهرآباد تا به منزل رسانده بود دیده می شد.

خلاصه رمان یک سبد گل یاس

هنگام ظهر بود ویلیام و هوتن و رادمنش کنار ساحل، زیر چتر سایه بان به دور میزی نشسته بودند و نوشیدنی خنک میل می کردند. سپیده در فاصله ای دورتر از آنها، روی تخت موربی در حال استراحت بود و چتری بر سرش سایه می گسترد. صدای قهقهه های بلند ساغر و بهنوش که در حال شنا بودند سرتاسر ساحل را فرا گرفته بود. بر پهنه ی آسمان نیلگون دسته ای از مرغان دریایی در حال پرواز بودند. ویلیام مترصد فرصتی بود تا به طریقی سر صحبت را با رادمنش بگشاید اما مایل نبود در حضور شخص ثالثی موضوع مورد نظرش را طرح کند. دلش می خواست به نحوی هوتن را دست به سر کرده

و او را پی نخود سیاه بفرستد. در همین اثنا ساغر و بهنوش از دریا خارج شده و برای تعویض لباس به داخل پلاژ رفتند. ویلیام امیدوار بود که هوتن به زودی آنها را تنها بگذارد در حالی که هوتن کاملا درون صندلی خود فرو رفته بود و به سطح دریا خیره بود و خیال نداشت هیچ نوع تحرکی از خود بروز دهد. ویلیام در حال نوشیدن شربت، نگاهی به اطراف انداخت. چشمش به بهنوش افتاد که تبسم کنان به میز آنها نزدیک می شد. در دستهایش توپ و راکت تنیس دیده می شد. ویلیام با دیدن او اندکی آسوده خاطر گشت و دریافت که عنقریب فرصت لازم را به دست خواهد آورد.

بهنوش صندلی مابین هوتن و ویلیام را پیش کشید و به آرامی روی آن نشست. ویلیام لیوانی را از نوشیدنی پر کرد و مقابلش نهاد و پرسید: – دریا چطور بود؟ بهنوش به خاطر نوشیدنی تشکر کرد و پاسخ داد: – بسیار عالی و دلچسب! شما نمی خواهید شنا کنید؟ ویلیام در جوابش تبسم کرد و گفت: – من ترجیح داد استراحت کرد. فردا باید حرکت کرد. نباید زیاد کود را کسته کرد! | مقصودش این بود که نمی خواهم زیاد فعالیت کرده و خسته شوم. بهنوش این بار با صدای بلند خندید و گفت: – من می خواستم از شما تقاضا کنم با من تنیس بازی کنید. ساغر عقیده دارد که شما تنیس باز ماهری هستید…

دانلود رمان یک سبد گل یاس نسرین ثامنی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان عروس سیاهپوش نسرین ثامنی

دانلود رمان عروس سیاهپوش نسرین ثامنی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان عروس سیاهپوش از نسرین ثامنی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در گورستان غوغای غریبی بر پا بود. زن و مرد، پیر و جوان، خرد و کلان، همه و همه با چشم های گریان، نگران و غمگین به اطراف می نگریستند. من نیز ماتم زده و…

خلاصه رمان عروس سیاهپوش

باز هم ماه ها گذشت با این حساب دو سال و اندی از مدت آشنایی ما می گذشت. در این مدت بار ها، چون زن و شوهر های حسود، با هم دعوا می کردیم، قهر می کردیم، ولی بلافاصله صلح و صفا برقرار می شد. دقیقه ای حاضر به جدایی از یکدیگر نبودیم. تا اینکه حس کردم به تدریج از علاقه اش به ازدواج کاسته می شود. برادرش هنوز ازدواج نکرده بود و ما، در بلا تکلیفی بسر می بردیم. تحمل نیش و کنایه دوستان و فامیل را نداشتم. به هر کسی که برخورد می کردم به من می گفت که او خیال ازدواج ندارد بلکه تنها هدفش سوء استفاده از قلب پاک من است. نمی خواستم حرف هایشان را بپذیرم،

اما ناچار بودم قبول کنم که او دارد مرا بازی می دهد. یک روز بالاخره از این وضع خسته شدم و اعتراض کنان گفتم: – جمشید، من دیگر از این وضع خسته شدم. خواهش می کنم دیگر به دیدن من نیا. از زندگی من برو بیرون. می دانم که تمام حرف هایت دروغ و ریا بود، اما باز هم تو را می بخشم. برو و هر زمان که تصمیم به ازدواج گرفتی بیا. در غیر اینصورت، دیگر مرا نخواهی دید. در حالی که اشک در چشمانش حلقه بسته بود گفت: من تو را دوست دارم. خودت هم این را می دانی! -بسیار خوب، هر دو همدیگر را دوست داریم، ولی تو باید تصمیم بگیری. سه سال، مدت کمی نیست. سه سال تحمل کردم.

تمام زخم زبان ها و نیشخند ها را به جان خریدم. دیگر حاضر نیستم مورد تمسخر و مواخذه اطرافیان قرار بگیرم. در عرض این مدت نسبتا طولانی، پاکی و صداقتم را به تو ثابت کردم، حالا زمان انتخاب رسیده، یا مرا انتخاب کن، یا آداب و رسوم خانوادگی را به من نمی خواهم خودم را به تو تحمیل کرده باشم بنابراین حق انتخاب را به عهده خودت می گذارم… سپس با گریه از کنارش گریختم. چند روزی گذشت و در طول این مدت، لحظه ای اشک دیدگانم خشک نگردید. یک بار دیگر او به دیدنم آمد و این بار، باز هم از من خواست که منتظر آینده بمانم، ولی من او را از خود راندم و گفتم: من دیگر نمیتوانم…

دانلود رمان عروس سیاهپوش نسرین ثامنی رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.