دانلود رمان سایه های مست از فاطمه اصغری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سایه، به صورت اتفاقی شاهد قتل یک دختر جوون میشه. میخواد خودش رو بیتفاوت نشون بده و از خطر دور بمونه اما طاقت نمیاره و به ادارهی پلیس میره تا دیده هاشو گزارش بده. غافل از اینکه چیز مهمی رو پیش قاتل جا گذاشته نشونهای که مثل یه آدرس دقیق، قاتل رو بهش میرسونه …
خلاصه رمان سایه های مست
این ما نیستیم که احساساتمان را مدیریت میکنیم، بلکه آنها هستند که با اولین کوتاه آمدنمان، افسار ما را به دست می گیرند احساسات آنقدر قوی هستند که اگر بخواهند میتوانند خیلی راحت آدمیزاد را بازی بدهند مانند توپی او را از یک حس به حس دیگر پرتاب کنند، او را بالا بکشند و پایین بیاورند قدرت و یا ضعف را به او هدیه بدهند… کاری که داشتند با من میکردند! در سه روز گذشته که چیز غیر معمولی ندیدم خیالم تا حدودی راحت شد که کسی من را ندیده و دنبال نکرده است. ترس فشار پایش را روی عصب
هایم کم کرده و به جایش، عذاب وجدان با من بازی چشم در چشم به راه انداخته بود. قرار بود کسی که زودتر پلک میزند بازنده باشد و من تند و تند پلک میزدم پلک میزدم چون روی نگاه کردن در چشمان وجدانم را نداشتم. برای کم شدن شرمندگیم زمان میخریدم. صدای زنگ گوشی شقایق بلند میشود. خیلی کم پیش می آید که گوشی را از خودش جدا کند اما بعد از اولتیماتوم مامان، سعی میکرد لااقل جلوی چشم مامان مراعات سرم را به سمت تختش می چرخانم. پتوی یاسی رنگش را مرتب روی تخت انداخته و
گوشی را جایی نزدیک بالشتش رها کرده خودش در اتاق نیست اما من برخلاف همیشه اشتیاق ندارم که از این فرصت طلایی استفاده گوشی اش را زیر و رو کنم. سرم را به دیوار تکیه داده و پتوی قهوهای رنگم را محکمتر دور پاهایم میپیچم هنوز لرز در جان پاهایم است. انگار تمام قدرتش را در همان پریدن از روی جوب و دویدن تا ماشین خرج کرده و حالا ناتوان مانده بود. سه روز بود که به جای آن قدرت، دردی ریز و موذی به استخوان هایش چسبیده بود. تمام تلاشم برای بی تفاوتی است اما نمیشود. فکر به اینکه …
دانلود رمان تو نشانم بده راه از فاطمه اصغری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آوا با برگشت نابهنگام به خونه، با خیانت همسر و دوست قدیمیش مواجه میشه. دختری که غرورش زیر پاهای اون دو نفر له شده، حالا باید دوباره سر پا بشه. انتقام این خیانت رو آوا خواهد گرفت یا روزگار؟!
خلاصه رمان تو نشانم بده راه
تا رسیدن آسانسور به همکف، سوییچ را با عجله بیرون می کشد. باز هم عوق میزند و اینبار مایع تلخ بدمزه ای گلویش را می سوزاند و چهره اش را درهم می کند. هنوز شوکه است. نمی داند دقیقا چه شده است. تنها یادش است که سمیر را دیده بود و مینو را. این که چیز عجیبی نبود. بود؟ بخش عجیب این ماجرا با هم بودنشان بود بدون حضور خودش ساعت دوازده شب روی تخت او… احساس می کند اینبار خود معده اش تا دهانش می آید و برمیگردد. دزدگیر را غیرفعال کرده و با عجله سوار می شود. لحظه ای گیج و منگ به دنده و فرمان ماشین خیره می ماند. انگار حافظه اش به کل پاک شده.
درکی از مفهوم فرمان و سوئیچِ در دستش ندارد. مینو برهنه بود… بازوی سمیر زیر سرش بود… اینجا جهنم است! چشمانش را محکم میبندد و باز می کند. باید تا قبل از آمدن سمیر برود! سوییچ را می چرخاند و استارت میزند. ماشین تکان بدی می خورد و روشن نمی شود. دنده را خلاص می کند. دوباره استارت میزند. ماشین روشن می شود. دنده را جا میزند و پایش را یکباره از روی کلاچ برمی دارد. ماشین پرشتاب به حرکت درمی آید و صدای جیغ لاستیک هایش سکوت خیابان را پاره پاره می کند. نگاهی در اینه می اندازد و مردی را میبیند که از جلوی در خانه شروع به دویدن می کند.
مردی با پیراهنی که دکمه هایش را نبسته و دستانش را در هوا تکان می دهد تا او را متوقف کند. مردی با ظاهری که برازنده ی مهندس سمیر پاکزاد نیست. مرد می دود و آوا پایش را با حرص روی پدال گاز فشار می دهد. هر بار که در آینه ی عقب نگاه می کند، مردی را میبیند که با پاهای برهنه به دنبالش می دود و فشار پایش را روی پدال بیشتر می کند. انگار تصویر متحرک این مرد به آینه چسبیده است. از مسیر پیش رویش آگاه نیست تنها میداند که باید از این مرد فاصله بگیرد و دور شود. هنوز دهانش از بهت نیمه باز مانده است. مغزش قفل شده و نمی داند باید به چه چیزی فکر کند…