دانلود رمان معرکه ماه  سرون سرون روحی

دانلود رمان معرکه ماه سرون سرون روحی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان معرکه ماه از سروناز روحی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دکتر ماهورا کرامت ، استاد دانشگاه و طراح دکوراسیون داخلی به تهدید و اجبار پیرمرد هشتاد ساله ای ، ناچار میشود تا سر آبرویش قمار کند… دختری که تلاش میکند تا جایگاه و اعتبار زنانه اش را حفظ کند ، در یک شب دودمانش بر باد می رود و چاره ای جز تسلیم ندارد !

خلاصه رمان معرکه ماه

نگاهش از چشمهای پیرمرد به میز صبحانه افتاد… با عصا اشاره زد: بیا جلو . بیا جلو خوشگل من. با قدم ها ی آهسته ای پیش رفت تا دم میز… پیرمرد با عصا به صندلی اشاره زد و گفت: بشین ! چرا ایستادی… به پیراهن ساتن توی تنش نگاهی انداخت، جای جای بازوهایش کبود بود. نفسش را سنگین بیرون داد و صدای فریادش در ویال پیچید: این کاچی چی شد پس!

پوزخند زد، با گام های سستی پیش آمد. لبه ی صندلی نشست و به میز مفصل نگاه کرد. یک نفر کاچی برایش آورد، هرچه که می دید دلش می‌خواست عق بزند. مرد از جایی که نشسته بود گفت: خوب خوابیدی جان و دلم ؟! طعم خون از زخم لبش وارد حلقش می‌شد. بی اهمیت به خونمردگی زیر گردنش، در چشم های او خیره ماند و گفت: بذار برم ! التماست میکنم بذار برم…

دانلود رمان معرکه ماه سرون سرون روحی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان لیست  سرون سرون روحی

دانلود رمان لیست سرون سرون روحی pdf بدون سانسور

دانلود رمان لیست از سروناز روحی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ضُحا زَهرابی، دختری جوان و زیباست که پس از ده سال به ایران برمی گردد، به بهانه ی اینکه پدرش کمال زهرابی در بستر بیماری است و در واپسین لحظات عمرش خواستار ملاقات با تنها دخترش است. به محض ورود ضحا به ایران، رازی برملا می شود و او تلاش میکند تا متوجه اسرار عمارت زهرابی ها شود. هیچ کس از بازگشت ضحا راضی نیست و درست زمانی که میخواهد وطن را ترک کند و به زندگی سابقش برگردد، ناگزیر به ماندن می شود. با ورود مردی مرموز و غیر قابل نفوذ، همه چیز به نحو دیگری پیش می رود، ضحا برای مسیری که در آن قرار میگیرد آمادگی ندارد!

خلاصه رمان لیست

من همه ی عمر طلوع نبودم! نفسی عمیق کشید: اون طفل معصوم هم هست! توی چشمان گلی غم بود. خواستم از لهراسب بپرسم که در اتاق باز شد وخود حلال زاده اش سر و کله اش پیدا شد با اخم واضحی گفت: برو به اون کله شق بگو امشب وقتش نیست! رنگ از رخسار گلی پرید. خواستم بپرسم چی شده که لهراسب عربده کشید: با تو نیستم مگه!!! گلی به سوی در هجوم برد و دوان دوان از اتاق خارج شد.

نگاهم به لهراسب رفت و لهراسب بدون توجه به من و چشمان پرسوالم از اتاق خارج شد. صدای فریاد می آمد. صدای جوانی می آمد که عربده میکشید هرچند من نا واضح میشنیدم ولی از تن و اوای صدا مطمئن بودم صدای لهراسب نیست، از نظرم او نمی توانست تا این حد عجز و ناله کند و نزار باشد. به سوی در اتاق رفتم، دیگر من دختر نوذرخان بودم و کسی مراقب رفت و امدم نبود. ازادی  کوتاه و کمرنگم را بغل گرفتم و از اتاق خارج شدم چند پله پایین امدم، صدای فریاد های آریا بود.

مردیکه فقط چند ساعت از شناختم از او میگذشت و چند دقیقه با او مکالمه داشتم حالا عاصی و پریشان بود. صدای گلی هم می آمد: بیا قربونت برم بیا اینجا بشین و طلوع جیغ میزد: قربونش نرو!!! پله ها را با شتاب بیشتری پایین امدم. چشم در چشم لهراسب شدم، سیگار برگی آتش زده بود، پاهایش را روی میز سوار هم کرده و به  دودی که از سیگار برمی خواست زل زل خیره بود.

دانلود رمان لیست سرون سرون روحی pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.