دانلود رمان چشمان سرد رویا

دانلود رمان چشمان سرد رویا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان چشمان سرد از رویا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یک دختر تنها! بی کس! پیله تنهاییش را خودش تنیده! پیله اش سنگیست! اما سنگ هم فرو خواهد ریخت کافیست که جویباری عاشقانه نرم و لطیف از کنارش گذر کند! کجاست این جویبار؟ او مینوازد همچون اسمش طنین مینوازد تا درگیر و دار دنیا از ناملایماتش بگریزد! او را خسته کرده اند. لبخند را از او گرفته برایش غم به ارمغان آورده اند … کجایی جویبار باید تن او را غسل دهی. خسته در پی انتهای زندگیش راه میرود! چندیست که کشتی شکسته قلبش پهلو نگرفته و تنها در دریای خروشان سرگردان است! طنین اش را مییشنوی؟ نوای درد مینوازد!

خلاصه رمان چشمان سرد

صبح با چهره ای داغون از بیخوابی دیشب از اتاقم اومدم بیرون! اتفاقای دیشب باعث شده بود که یاد گذشتم بیوفتم و بیخواب بشم لعنتی هر موقع خونه بودم مامان کاری می کرد که آرامشم سلب بشه و یاداون عوضی بیوفتم! دیشب هم که با کاری که بابا کرد کاملا حس تحقیر اون سالابهم برگشته بود و احساس می کردم اگه اینجا بمونم باز افسردگی میگیرم! رفتم تو آشپزخونه همشون داشتن صبحونه می خوردن هه همشون مثلابه خاطر من امروز خونه ان! اما هیچ کدوم بهم محل هم نمیزارن زیرلب صبح بخیر

گفتم و با خوردن یه کمی آب از آشپزخونه اومدم بیرون روی کاناپه جلوی تلویزیون نشستم و مشغول دیدن به فیلم چرت شدم که فقط واسه این بود که وقت تلف کنم البته بیشتر توفکر بودم که چطوری خونه رو بپیچونم و برم تهران دیگه نمیتونستم بیشتر از این اینجارو تحمل کنم ! همینطور که تو فکربودم زنگ درو زدن که به طبعش صدای طرلان بلند شد که مامان! حسامه! اه بازاین پسره پیداش شدا یعنی داغون بودم باشنیدن صدای اون دیگه حسابی آمپرچسبوندم! نه که پسربدی باشه ها نه!

فقط زیادی راحت و البته به قول بقیه شوخ بود ولی به نظر من خیلی هم بی مزه بود! حتماالان باز میخواست بیاد به من گیر بده! زیادی کنه بود به هرچی گیر میدادول کن نبود که وقتی هم من اینجا بودم، چشماش از شیطنت و فکری که داشت برق میزد اینطور که از طرلان شنیده بودم مثل اینک از سربه سرگذاشتن آدما جدی خیلی خوشش میومد ومن هم که ماشاالله !… چی بگم والا فقط خداکنه امروز گیرنده که نمیخوام طرلان رو ناراحت کنم! اما این آرزوم زیاد بدون جواب نموند چون تا داخل اومد با دیدن من…

دانلود رمان چشمان سرد رویا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خاکستر عشق رویا

دانلود رمان خاکستر عشق رویا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خاکستر عشق از رویا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دو فرد دو سرنوشت دو خط موازی دانیار لاقید که دنیا پشیزی براش ارزش نداره و زندگیش تو دوچیز شده. زن… مسابقه تا حد مرگ. ماریایی که از جبر زمانه در قالب یک پسر خودش را ظاهر میکنه در انزار دو چیز براش تو زندگیش مهمه. رقص… دزدی… حالا دست تقدیر این دو فرد رو با یک قرار داد ازدواج الکی کنار هم میزاره. باید دید دانیار با فایتر بودنش میتونه قلب سنگی ماریا رو آب کن یا… ماریا میتونه با رقصش فرازو فرود کمرش دانیار لاقید رو پا بند و بنده و عبید خودش کنه.. مبارزه مشت های یک فایتر.. و قوس و لرزش کمر یک رقاص..

خلاصه شده. زن… مسابقه تا حد مرگ. ماریایی که از جبر زمانه در قالب یک پسر خودش را ظاهر میکنه در انزار دو چیز براش تو زندگیش مهمه. رقص… دزدی… حالا دست تقدیر این دو فرد رو با یک قرار داد ازدواج الکی کنار هم میزاره. باید دید دانیار با فایتر بودنش میتونه قلب سنگی ماریا رو آب کن یا… ماریا میتونه با رقصش فرازو فرود کمرش دانیار لاقید رو پا بند و بنده و عبید خودش کنه.. مبارزه مشت های یک فایتر.. و قوس و لرزش کمر یک رقاص..

خلاصه رمان خاکستر عشق

ازدواجشون رو رسمی کردن و دانیار چند دست لباس به خونه جدیدش اورد. دانیار روی تخت نشست و گوش یش رو از جیبش بیرون کشید، باید با پدرش صحبت می کرد، یه بهونه یا یه دروغ کوچیک، می خواست چند روزی از دیدن اون مرد خودش رو معاف کنه! _بله؟ می دونست دانیاره ولی بازم مثل همیشه با سردی و غریبگی جواب داد. سردی که به این گودال عمیق بینشون شبیخون میزد و علاوه بر تاریکی و فاصله، سرما و دلمردگی هم اضافه می کرد. نیم نگاهی به در بسته ی اتاق انداخت و توی موهای مشکیش دست کشید، کی می دونست دانیار

کوچولو محتاج محبت پدرشه و نمیخواد کسی این ضعف رو ببینه! صداش رو صاف کرد اما اون رسایی که انتظار داشت توی دهنش شکست و زمزمه اش به گوش پدرش رسید. _منم! _میشنوم. محض رضای خدا مرد! _من چند روزی خونه نمیام خواستم در جریان باشی و موش هات رو نفرستی مزاحمت ایجاد کنن. چند ثانیه سکوت برقرار شد، در اتاق باز شد و ماریا با یه نایلون سفید داخل اومد. -دانیار، بیا شام. دانیار کلافه چشم روی هم گذاشت، مطمئنا پدرش شنیده بود و با جمله ی پدرش شکش به یقین تبد یل شد، چشم غره ای به ماریا رفت و چشم از

شونه هایی که بالا انداخت گرفت. _پیش اون دهاتی رفتی؟ شب میای خونه دانیار. ماریا نایلون رو کنار تخت گذاشت و از داخل کمد کوچیک و قهوه ای لباسی دراورد. چطور پدر دانیار فکر می کرد، یه پسر ۲۴ ساله که به شدت هم لجباز و مغرور بود جلوی این لحن دستوری سر خم می کرد؟ بلند شد و نایلون رو برداشت و داخلش رو چک کرد و جواب پدرش رو داد. _متاسفم بابا! قطع میکنم. گوشی رو روی تخت انداخت و ماریا با یه شلوارک کنارش ایستاد. _قرار بود تو آشپزی کنی اما انگار گشادتر از منی و به وظایف آشپزیت عمل نمیکنی. بخاطر همین لطف کردم…

دانلود رمان خاکستر عشق رویا pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.