دانلود رمان سوگلی سالهای پیری از دل آرا دشت بهشت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حورا دانشجوی فوق لیسانس فیزیک ، بر خلاف میل باطنیش، مجبور به ازدواج با دوست برادرش، آقای طاهر مفاخری میشود. حورا دچار سردرگمی هایی در پذیرش طاهر به عنوان همسر می شود. در این بین با خانم مسنی آشنا می شود که شنیدن شرح حال زندگی آن زن، دیدگاه های جدیدی نسبت به زندگی زناشویی به این تازه عروس می دهد….
خلاصه رمان سوگلی سالهای پیری
چشمامو گرد کردم و به صورت مامان زل زدم و با صدای بلند گفتم: – ن… می…. خوام. همه اش سه بخشه. می فهمید مادرِ من؟ دارم فارسی حرف می زنم. مامان با حرص گفت: -آخه چرا؟ تو یک دلیل منطقی بیار. ما هم می گیم چشم. کلافه پوفی کردم: – بعد از این همه حرف زدن و دلیل آوردن ٬ هنوز میگین لیلی زنه یا مرد؟ مامان دست هاشو به کمرش زد: -والا ٬ تو فقط یک دلیل آوردی که من و بابات قبول نکردیم چون غیر منطقی بود. پسر مردم چه عیبی داره؟ خوش قد و بالا نیست که هست.
تحصیل کرده نیست که هست. خانواده دار نیست که هست. پولدار نیست که هست. از همه مهمتر با این ادا اصولهای تو چند ماهه که پا پس نکشیده. لب هامو جلو دادم و گفتم: – اینو یادتون رفت بگید پیر نیست که هست. صدای عصبیش رو ول کرد: – سی و هفت سال کجاش پیره؟ والا تو هم همچین دختر بچه نیستی! بیست و چهار سالته. باز هم کلافه پوف کردم: – همش سیزده سال اختلاف سنِ ناقابل! …. اون هم چه عدد نحسی. مامان دست هاشو توی هوا تکون داد: – لا اله الا ا… از دست دلیلهای بی منطق این دختره…
دانلود رمان شوخی از دل آرا دشت بهشت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مهناز و سپهر که دوران شیرین نامزدی خود را می گذرانند و دغدغه های خود را دارند با دعوتنامههای عجیبی روبرو میشوند که هیچ آدرس یا شماره تماسی از فرستنده در آن موجود نیست. سپهر تمام تلاشش را می کند تا آنها را نادیده بگیرد اما مهناز وسوسه میشود که…این رمان جلد سوم نفرین جسد است.
خلاصه رمان شوخی
سپهر چپ چپ نگاه کرد. _بس کن مهناز. چیه هی به اون برگه نگاه می کنی؟ بدش به من! قبل از اینکه بتونم دست بکشم برگه… یا همون دعوت نامه رو از دستم کشید. مچاله کرد و بیرون انداخت. _قرار شد هیچ وقت دیگه نری دنبال این چیزا! اخم کردم. _من رفتم دنبالش؟ برگه لای در خونه تو بود! دستشو توی هوا تکون داد. _حالا هر چی! ناراحت از این بی منطقی سر چرخوندم و به بیرون زل زدم. نزدیک پنج ماه از آخرین ماجرا گذشته بود… پنج ماه از مرگ مهران… برادر عزیزم. اما این منطقی نبود همه چیز
رو بندازن گردن من. کسی جای من نبود. هیچ کس نمی فهمید جلوی چشم من چه اتفاقی می افته. حتی ماهیسا _دوست جدید و ترکمنم_ با اون همه اطلاعاتی که راجع به از ما بهترون جمع می کرد، دید منو نداشت. به یاد حرف هایی افتادم که مهران بعد از مرگش توی خوابم بهم گفته بود. گفته بود سپهر میشه حجاب چشمام. حق داشت. از وقتی همراه سپهر اومده بودم آمل چیزی ندیده بودم. نه که دروازه بسته شده باشه. هنوزم گاهی، در طی روز یا بیشتر نیمه شب ها توی خوابگاه صداهای مشکوک می شنیدم.
مخصوصا بعد از تعطیلات عید، اما انگار بی توجهی کردنم باعث شده بود ازم قطع امید کنن. شایدم ماجرای خاصی دوروبرم اتفاق نیفتاده بود که کسی ازم کمک بخواد. اصلا دلم نمیخواد دوباره تو خطر بیفتی… دو دفعه قبل تو رو توی شرایط بدی پیدا کردم. بجای اینکه بهش اطمینان خاطر بدم، گفتم: بازم میای نجاتم میدی… درست سر وقت! بی حوصله خندید و سرشو به چپ و راست تکون داد. _نه مهناز… این دفعه نمیذارم توی خطر بیفتی. این ارواح و اجنه نبودن که تو رو اذیت می کردن. بعضی وقت ها…
دانلود رمان همجنس من از دل آرا دشت بهشت با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان از زبان دختری به اسم مریم نقل میشه که به خاطر تهمت به همجنس بازی یک سری از موقعیت های زندگیشو از دست میده اما در عوض…
خلاصه رمان همجنس من
یه استرس شیرین ته دلم موج میزد، نمیتونم درست و واضح توصیفش کنم فقط همینو بگم که دستام یخ کرده بود و از شدت خوشحالی کم مونده بود با صدای بلند گریه کنم. برای بار هزارم به صورت خودم توی آینه نگاه کردم، اونقدرها هم زیبایی چشم گیری ندارم اما در بین همسن و سالهای خودم پر طرفدارم. با صدای مهسا خواهرم که با محبت بهم زل زده به خودم میام: خوشحالم که به آرزوت داری میرسی و با اون که دلت می خواد ازدواج میکنی. از تعریفی که به کار برد ته دلم غنج میره.
همه هیجان درونیم به شکل یک لبخند گَل وگشاد ظاهر شد وهر کاری کردم نتونستم جمعش کنم. زندایی تارا با دیدن قیافه من با صدای بلند خندید و رو به مهسا گفت: تورو خدا اینو جمعش کنید مایه آبروریزیه امشب!! و دوتایی با هم خندیدند. لبامو غنچه کردم: نامردا!! من مایه آبروریزی ام؟ زندایی تارا که خودش هم آرایشگرم بود خم شد واز گونه ام بوسید: شوخی کردم خوشکل خانوم. با صدای زنگ گوشیم از روی صندلیم کنده شدم و موبایلمو از جلوی آینه برداشتم و با دیدن اسم علی روی صفحه گوشیم فوراً جواب دادم: بله؟
صدای بم ومردونه علی توی گوشی پیچید: سلام.خوبی؟در صورتی که داشتم از ذوق منفجر میشدم خودمو کنترل کردم: من خوبم. تو چطوری؟ صداش آروم شد: مگه میشه تو همچین شبی بد باشم؟!! گونه هام سرخ شد: پس تو هم بلدی از این حرف ها بزنی!! لحن صداش کمی جدی شد: بهم نمیاد؟دوست داری همون علی سابق باشم؟ فوری گفتم: نه نه! اونو دوست ندارم. با صدای بلند خندید: قربونت برم. واسه اون علی فقط دختر خاله بودی. اما واسه این یکی همه چیزشی…