دانلود رمان حوض فیروزه از تکین حمزه لو با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
فیروزه دختری که پرستاره و باعشق ازدواج کرده اما از همسری که فکر می کرد عاشقشه نارو خورده و قصد جدایی از اونو داره و به خاطر مشکلاتی که همسرش در محل کارش براش ایجاد میکنه مجبور به ترک بیمارستان میشه و برای گذران زندگی به خونه ای پا میزاره که پرستاری از یک زن قطع نخاع رو به عهده بگیره… دختری که در گذشته سرشار از بهار و طراوت جوانی بوده و در حال حاضر به شدت نا امید و دلمرده از وضعیتش هست اما…
رمان حوض فیروزه
چهل متر خانه دیگر خوشحالی نداشت. داشت؟ صفحات روزنامه را روی زمین خالی انداخته بودم تا بتوانم بنشینم و به بدبختی هایم فکر کنم. یک اتاق کوچک، یک سالن مستطیل دراز که به بالکنی یک در یک ختم می شد و شومینه ای کوچو و خالی… آشپزخانه هم بیشتر شبیه آبدارخانه ای محقر در یک اداره فکسنی بود با دو ردیف کابینت و گازی سه شعله روی میزی. دستشویی و حمام در یک جا
خلاصه رمان حوض فیروزه
چهل متر خانه دیگر خوشحالی نداشت. داشت؟ صفحات روزنامه را روی زمین خالی انداخته بودم تا بتوانم بنشینم و به بدبختی هایم فکر کنم. یک اتاق کوچک، یک سالن مستطیل دراز که به بالکنی یک در یک ختم می شد و شومینه ای کوچو و خالی… آشپزخانه هم بیشتر شبیه آبدارخانه ای محقر در یک اداره فکسنی بود با دو ردیف کابینت و گازی سه شعله روی میزی. دستشویی و حمام در یک جا خلاصه شده بود اما برای جور کردن رهن همین خانه چهل متری کوچک در کوچه پس کوچه های بهارستان کلی به خودم فشار آوردل بودم.
فکر کردم شاید با چند کشیک اضافه در ماه و شیفت های لانگ تایم بشود آخر ماه چند تکه خنزرپنزر از دست دوم فروشی خرید تا حداقل خانه از این بی چیزی در آید. فقط لباس هایم همراهم بود و مدارک تحصیلی و شناسایی ام. فرار کرده بودم. از همه مهمتر جانم را برداشته و در رفته بودم، وسایل چه ارزشی داشت؟ پیش خودم فکر کردم این افه ها مال امثال ساناز است که پول دارند و برایشان گفتن چنین جمله ای راحت نه ما که برای خرید هر چیزی باید ماه ها پس انداز کنیم.
و سرانجام هم با وام و قسط بندی و هزار بدبختی صاحب چیزی شویم که آن هم ممکن است یک وسیله تاپ و عالی و طبق آخرین مد نباشد! باز فکر کردم همین که سالم و سلامت جان به در برده ام خودش خیلی حرف است. همین که ناگهانی گم و گور شدم. فقط کاش پیدا نشوم. در همین کوچه تنگ و باریک با خانه های هزارسال ساخت کسی نتواند پیدایم کند. ساناز قول داده بود یک دست رخت خواب برایم بیاورد. به ساعت مچی ام نگاه کردم و دلم از گرسنگی مالش رفت. بعد فکر کردم می شود…
دانلود رمان اندوه ماهی از تکین حمزه لو با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اندوه ماهی را قرار داده ایم داستان دختر لالی به نام ماهی که با توجه به مشکلات و شرایطی که در زندگی دارد سعی می کند مانند آدم های عادی زندگی کند و عاشق شود، ماهی عاشق شایان است اما پدر و مادر شایان به طمع پول بیشتر مانع خوشبختی این دو می شوند و با دروغ سعی می کنند بینشان فاصله بیندازند اما با مرگ پدر شایان، تمام دروغ ها بر ملا می شود و ماهی بر سر دوراهی سختی می ماند…
خلاصه رمان اندوه ماهی
نفس عمیقی کشیدم و در ذهنم به خودم دلداری دادم: دیدی اونجوری که فکر می کردی سخت نیست، اصلا کسی به تو توجه نمی کنه. دیدی چقدر استرس الکی داشتی؟ هوا سوز داشت و باد سرد از لایه ضخیم پالتو و لباس کشباف زیرش هم نفوذ می کرد به تن و جانم. این قطعه تازه آماده شـده بود و مثل قطعه آقاجون و مادی فضـای ســـز و بوته های گل و گیاه و نداشت. یک بیابان پر از چاله های تازه کنده شده که دور چندتایی از چاله ها جمعیت سیاه پوش حلقه زده بودند و در حال عزاداری بودند. زیرچشمی به اطراف نگاه کردم. حلقه سیاهپوشی دور چاله تازه کنده شده مقابلم جمع شده بودند.
گاهی صدای گریه تیز و جیغ دار ندا بلند میشد ولی بجز آن صـدایی نبود جز نوحه خوان پیری که آواز سوزناکی سرداده بود و کسی هم توجهی نمی کرد چه می گوید و چه می خواند . سردم شده بود از یک جا ایستادن و زل زدن از زیر عینک به مناسک تکراری و پر از ادا و اصول آدمها ! کنار دستم دخی ایستاده بود که دا شت چیزی در موبایلش می خواند و گاهی ریز ریز می خندید. مامان و بابا جلوتر ازما بودند. به شدت سعی داشتم او را نگاه نکنم. ایستاده بود کنار عمه بهی و دست ها را روی سینه اش گره کرده بود. عینک آفتابی شیکی به چشم داشت و ته ریش چند روزه. یک پلیور مشکی و شلوار
پارچه ای سیاه به تن داشت و رویش یک پالتو مشکی خوش دوخت پوشیده بود . نمی توانستم جلوی وسوسه ام را بگیرم، زیر چشمی نگاهش کردم که بدانم چقدر عوض شـده سرش را بالا گرفت و به سمتم نگاه کرد. فوری چشـم گرداندم که مبادا کسی مچم را بگیرد، طاقت نگاه کردنش را هم نداشتم قلبم تند تند می کوبید و نفسم بالا نمی آمد. برای پیشگیری از هرگونه برخوردی من و دخی خودمان با ماشین دخی آمده بودیم و بقیه نرفته بودیم جلوی خانه عمه بهی که اتوبوس های کرایه ای سوار شویم. دخی اصرار کرده و بابا حرف آخر را زده بود: شما خودتون بیاین.. چقدر از دخی ممنون بودم…
دانلود رمان عطر بهار نارنج از تکین حمزه لو با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری است که در کودکی، با دریافت تصویری بر پردهی سفید ذهنش، بزرگسالی مخدوشی برایش رقم خورده. او عزم آن دارد که با…
خلاصه رمان عطر بهار نارنج
به ساعت مچی ام نگاه کردم تازه ساعت نه صبح بود. می دانستم الان زنگ تفریح اول مدرسه مامان است و احتمالا اگر مادر یا پدری معترض یا التماس دعا دار دور و برش نباشد زنگم خواهد زد. به پوشه کارهایم نگاهی انداختم و با کسالت تمام ابعاد بسته بندی دستمال کاغذی ها را دوباره چک کردم. تلفن روی میزم که زنگ خورد از جا پریدم، مامان بود با صدایی بشاش و پرانرژی مخصوص دبیران دبیرستان حال و احوالم را پرسید. صدای مامان اکثر اوقات مرا شاد می کرد. طبق معمول پرسید: چه خبر؟ ته دلم قند آب شد که خبر جدیدی دارم. فوری گفتم: بجای خلیلی یکی رو برامون فرستادن.
خندید: اِ؟ رئیس جدید مبارک. تا حس کردم حالش خوش است گفتم: مامان عصری کاری نداری؟ نفس عمیقی کشید از آن ها که می کشند تا خودشان را کنترل کنند: چطور؟ -هیچی بعد از شرکت می خواستم برم سینما. -با کی؟ با مارال اینا… به نرمی گفت: کاش نغمه رو هم می بردی… فوری گفتم: نمی شه مامان. من بیام خونه نغمه رو بردارم و دوباره بیام این ور… مثل همیشه راه حلی از جیبش درآورد: خوب بگو چه ساعتی و کدوم سینما، من برای نغمه آژانس می گیرم.. حال خوبم دود شد و هوا رفت. از این کلید حل مشکلاتش لجم می گرفت. سال ها در نقش پدر و مادر ما ظاهر شده بود و عادت
داشت مدام برای هر چیزی راه حلی پیدا کند، همین باعث عصبی شدن و گاهی قهر و ناراحتی ام می شد. کج خلق گفتم : حالا دفعه بعد! نغمه که هم سن و سال ما نیست هی دنبال من ریسه اش میکنی… صدای زنگ و سر و صدا در پس زمینه بلند شد و حس کردم مامان با دلخوری خداحافظی کرد. به خودم توپیدم “باز ناراحتش کردی، حالا یه بهانه دیگه گیر میاوردی که نخواد نغمه رو دنبال ریسه کنه، جلسه ای، اضافه کاری… بی حوصله جواب ذهنم را دادم “خسته شدم از بس مثل دختر بچه ها باید سرساعت برم خونه و بیام. وقتی مدرسه می رفتم هی بهانه می آورد که بچه ای و جامعه امن نیست…