دانلود رمان سنت شکن از الناز محمدی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
به روزهای کهنه که برمیگردی ردپایی از اشتباهات میبینیم. اشتباهات کوچیک و بزرگی گاهی سایه اش تا ابد دنبالمون میاد. درست مثل سایه ی مرگ سرد و وحشت آور… قصه ی یک زن یک مرد یک کودک و یک قوم تکرار میشه . هر کس به دنبال حرمت خودش می دوه. یکی حرمت دل و دیگری حرمت خون و هم خونی… یک قصه ای که ساده شروع میشه. ساده رو شاید این روزها طور دیگری باید معنا کرد چون سادگی و بغض و دلتنگی همراه هم میاد. دو روایت داریم از دو زمان که سپری شده و در حال سپری شدنه اما نقطه ی اتصال این اتفاقات گذشته و در حال گذر زندگی و آینده رو شکل میده. اتفاقاتی که حقیقت ها رو باز میکنه. چشمها رو بیدار میکنه و می بینیم که هر سنتی حق نیست و…
خلاصه رمان سنت شکن
آفتاب مثل شمشیری آبگین شده، تیغ تیزش را به رویش می کشید، اما هنوز چشم هایش خیره به مسیر قدم هایی بود که حتی رد پایش را جا نگذاشت. رفت، بی مکث، پرشتاب، بی رحم… یخ زد میان تابستان داغی که گاهی نفس ها را به گرو می گرفت، اما حالا… چه کسی معنای سوختن میان جهنم را می فهمید؟ شاید آن روایاتی که از زبان جهنم شعله می کشید، از همین یخ زدگی ها بود. می سوزاند، در عین منجمد کردن می سوزاند، می برید، می کشت، غارت می کرد…
قدمی عقب کشید و چرخ خورد. صداها درگوشش تکرار شد. فریادها… تهدیدها… ولی نه یک صدا بلند تر بود، کُشنده تر بود، بی رحم تر بود. همان صدایی که زمزمه کرد و قلبش را به تپیدن انداخت، همان صدا نبضش را هم غارت کرد. مردمک چشم هایش لرزید، بغض در تمام تنش پیچید، درد داشت. این زخم درد داشت، حتی بیشتر از زخمی که روی قلبش کهنه شده بود. راه رفت، کیفش روی دستش افتاد، این تکرار تاریخ بود یا مصیبتی تازه؟ باز زندگی از دستش سر می خورد.
باز داشتند تمام بی گناهی اش را با یک تصمیم ناگهانی سر می بریدند. باز زندگی در سرازیری باختن افتاد… اشک هایش چکید. تندتر قدم برداشت. تنه زد. ضربه خورد. دلش شکست. سخت شکست. مثل همان روزها… دنیا وارونه شده بود. یک روز او را برگرداند و حالا…. دلش می خواست فریاد بکشد و به دنیا بگوید دروغ است. دلش هوار کشیدن می خواست. خسته بود از بغضی چندین ساله. خسته بود از بارهایی که تنها به دوش کشید….