دانلود رمان عطر بهار نارنج از تکین حمزه لو با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری است که در کودکی، با دریافت تصویری بر پردهی سفید ذهنش، بزرگسالی مخدوشی برایش رقم خورده. او عزم آن دارد که با…
خلاصه رمان عطر بهار نارنج
به ساعت مچی ام نگاه کردم تازه ساعت نه صبح بود. می دانستم الان زنگ تفریح اول مدرسه مامان است و احتمالا اگر مادر یا پدری معترض یا التماس دعا دار دور و برش نباشد زنگم خواهد زد. به پوشه کارهایم نگاهی انداختم و با کسالت تمام ابعاد بسته بندی دستمال کاغذی ها را دوباره چک کردم. تلفن روی میزم که زنگ خورد از جا پریدم، مامان بود با صدایی بشاش و پرانرژی مخصوص دبیران دبیرستان حال و احوالم را پرسید. صدای مامان اکثر اوقات مرا شاد می کرد. طبق معمول پرسید: چه خبر؟ ته دلم قند آب شد که خبر جدیدی دارم. فوری گفتم: بجای خلیلی یکی رو برامون فرستادن.
خندید: اِ؟ رئیس جدید مبارک. تا حس کردم حالش خوش است گفتم: مامان عصری کاری نداری؟ نفس عمیقی کشید از آن ها که می کشند تا خودشان را کنترل کنند: چطور؟ -هیچی بعد از شرکت می خواستم برم سینما. -با کی؟ با مارال اینا… به نرمی گفت: کاش نغمه رو هم می بردی… فوری گفتم: نمی شه مامان. من بیام خونه نغمه رو بردارم و دوباره بیام این ور… مثل همیشه راه حلی از جیبش درآورد: خوب بگو چه ساعتی و کدوم سینما، من برای نغمه آژانس می گیرم.. حال خوبم دود شد و هوا رفت. از این کلید حل مشکلاتش لجم می گرفت. سال ها در نقش پدر و مادر ما ظاهر شده بود و عادت
داشت مدام برای هر چیزی راه حلی پیدا کند، همین باعث عصبی شدن و گاهی قهر و ناراحتی ام می شد. کج خلق گفتم : حالا دفعه بعد! نغمه که هم سن و سال ما نیست هی دنبال من ریسه اش میکنی… صدای زنگ و سر و صدا در پس زمینه بلند شد و حس کردم مامان با دلخوری خداحافظی کرد. به خودم توپیدم “باز ناراحتش کردی، حالا یه بهانه دیگه گیر میاوردی که نخواد نغمه رو دنبال ریسه کنه، جلسه ای، اضافه کاری… بی حوصله جواب ذهنم را دادم “خسته شدم از بس مثل دختر بچه ها باید سرساعت برم خونه و بیام. وقتی مدرسه می رفتم هی بهانه می آورد که بچه ای و جامعه امن نیست…