دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق زهرا عبدی

دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق زهرا عبدی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق از زهرا عبدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نازگل، جنس مونث با رایحه ای ساده، دل نازک، دختریست که ناز پرورده ای پدر و مادرش است، غم با او و دل او بیگانه است، راست گفته اند اگر پدر و مادرت تو را تربیت نکنند و آن وقت روزگار تو را تربیت می کند آن هم با تجربه های تلخ وسنگینش، قضیه از یک ماجرا از یک اتفاق و از یک حادثه شروع میشه، بله از یک اتفاق! در یک روز بارانی اتفاقی رخ می دهد که دختر ساده ای ما، میشود درد رنج و سخت، حال روزگار می گذرد دختر داستان ما، همان چهره و نگاه و نگار و رنگین است فقط فرقش این است که دیگر او ساده و دلنازک نیست او …

خلاصه رمان تعبیر دل همراه با عشق

از حمام خارج شدم موهای نمناکم را لمس کردم، جلوی آیینه ام ایستادم نگاه چشمان درشت زیتونی ام کردم و موهای طلایی خدادی ام، که زیبایی خاصی را به چهر ام داده بود. قیافه ای من خاص بود و گیرا بود ولی مغرور و تکبر نداشتم، همیشه هم حجابم را حفظ می کردم فقط طلای موهایم را محرم های زندگی ام دیدند نه کسی والبته رضایی هیز! لقبش برازنده اش بود. نشستم سر میز درسم کتابم را باز کردم وشروع به خواندن کردم. در وسط های درسم یادم افتاد از مونا جزوه را نگرفتم آن جزوه مهم بود… کلافه گوشی ام را از روی میزم برداشتم و

زنگی به او زدم و گفتم که عکسی از جزوه بگیرد و برایم بفرستد. تا تماس را قطع کردم مادر وارد اتاقم شد و گفت شام حاضر است. سر میز شام پدرم را دیدم، تا دیدمش حسابی از خجالتش در آوردم آنقدر ماچش کردم که دیگر راهی برای تنفسش وجود نداشت وخنده های ریز مادر که به کارهای من و پدر بود. چقدر بابایی بودم من! و صد البته لوس و دور دانه ای آن ها!… دانشگاه هفته ی بعد تعطیل بود و این هم شانس زیبای من بود چرا که دارم میروم شمال خانه ی خانم بزرگ و آقاجان. ساک بزرگم را برداشتم و گذاشتم وسط اتاق، خم شدم و

چهار دست مانتو و سارافون زیبایی را برداشتم و همراه با وسایل های دیگر…که خیلی نیازشان داشتم. _بابا می شه من ماشین برونم شما خسته می شید! پدر لبخندی زد و گفت: قربان تو بابا جان ماشین مال توعه. دستم را دور گردنش انداختم و یک ماچ محکم از گونه اش گرفتم که بلند خندید وخنده اش با صدای مادر قاطی شد. مادر: پدر سوخته شوهرمو ناکار کردی ولش کن. شیطون گفتم: شوهر شما باشه پدر منم هست. هر دو غلیظ خندیدند. که من تا ته معنی خنده هایشان را فهمیدم. به گفته ی پدر ماشین را من راندم. تا به فک و فامیل رسیدیم…

دانلود رمان تعبیر دل همراه با عشق زهرا عبدی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان چشمان اشکی سانیا

دانلود رمان چشمان اشکی سانیا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان چشمان اشکی از سانیا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری که توسط پدرش به جایی فروخته میشه و قسمت تلخی از زندگی رو براش رقم میزنه اما روزگار ممکنه همیشه اونقدری که میگن نامرد باشه؟ یعنی دخترک همیشه‌ تو اون مکان که ازجنس تاریکیه، اسیر می مونه؟ اصلاً بعد از آزادیش، چشماش خشک میشه؟

خلاصه رمان چشمان اشکی

دوباره تونستم نوری رو که از بیرون می اومد ببینم، یعنی روز شده بود. یعنی کل شب و از ترس خوابم نبرده بود؟
سه تا دختر درو روم باز کردند. از خوشحالی از جام بلند شدم. یکی از اون سه دختر دستم رو گرفت و همراه خودش از اون اتاق بد بو بیرون برد. واقعا برام مثل کابوس بود به کابوس سراسر تاریکی…..همین کشیدم که پام رو از اتاق بیرون بردم به سمت گلهای کنار باغچه پناه بردم و بوی خوبشون رو به ریه هام چند بار هم تو هوای تمیز نفس عمیق کشیدم.

رو به سه تا دختر کردم و انگار که اون ها مقصر همه پل بدبختی هام باشند، با بغض رو بهشون گفتم دیشب خیلی بد بود من از تاریکی وحشت دارم. امشب ترسم رو بیشتر کردید، چرا این کار و با من میکنید؟ تقصیر من چیه که دخترم؟ دیگه نمیتونم تحمل کنم….من اون مرتیکه رو زخمی کردم فقط چون که نمیخواستم بهم دست بزنه نمیخواستم دختر بودنم رو پاکیم رو از دست بدم نمیتونم… من تحمل این جا رو ندارم خدا منو بکشه از روزی که به دنیا اومدم ترد شدم. گوش شنوا گیرم اومده بود و حرفهای دلم رو گفتم.

اون سه هم بی صدا به حرف هام گوش سپرده بودند و انگار می دونستند که میخوام خودم و خالی انگار می دونستند پرم از درد… از بغض …. از سختی…..میکنم. با هق هق ادامه دادم مگه من چقدر تحمل دارم؟ الان هم باید اذیت و آزار و شکنجه های این زن… خانوم بزرگ کیه؟ باید تحمل کنم؟ روی زمین نشستم و به تلافی دیشب که تو اون تاریکی جرعت گریه نداشتم، با صدای بلندی زیر گریه زدم. هق هقم به آسمون هم میرسید. سه تاشون اومدند سمتم و کنارم زانو زدند. یکی شون دست گذاشت روی شونه ام و فشار آرومی بهش وارد کرد.

دانلود رمان چشمان اشکی سانیا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بلندترین سکوت Specialstar

دانلود رمان بلندترین سکوت Specialstar pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بلندترین سکوت از Specialstar با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان واقعى چهار انسان که روى کره ى خاکى زندگى مى کنند… نقطه مشترک انها، سکوتى ست با جنس هاى متفاوت… ترانه، دختر رئیس باند قاچاق مواد مخدر است که تا به حال فعالیت چندانى نداشته. اما شرایطى پیش مى آید که او را وارد بازى خطرناکى مى کند… کیارش، یک فرد آموزش دیده و حرفه اى است که به عنوان راننده به باند پدر ترانه وارد مى شود. اما او نمى خواهد فقط یک راننده باشد. براى اهداف بزرگترى به میدان آمده است…

خلاصه رمان بلندترین سکوت

سنا روی تخت دراز کشیده بود و کتاب میخواند او در حال پس دادن یکی از امتحانان مهم زندگی اش است. چقدر مقاوم و محکم مبارزه می کند. در ظاهر هیچ چیزی تغییر نکرده و لبخند روی لبانش است اما در درونش هیاهوی بی سابقه ای به پا شده که سعی دارد او را از پا درآورد. بابا هر روز سرکار می رود و مامان مانند پروانه ای به دور سنا می چرخد و از او مراقبت میکند. انگار همه چیز مثل گذشته است. با این تفاوت که یک نفر به زودی به خانواده ی ما اضافه می شود. مامان در

پوست خود نمیگنجد و در تدارک تهیه سیسمونی برای نوه اش است و میخواهد سنگ تمام بگذارد. در چهره بابا هم خوشحالی همراه با غمی دیده می شود که نمیتواند آن را پنهان کند اما ما نادیده می گیریم. من نیز بیشتر اوقات در اتاق سنا هستم حال که تابستان است و فشار درسی زیاد نیست، می توانم به او کمک کنم با او حرف میزنم درباره آینده و اتفاقات خوب و بدی که ممکن است رخ دهد. رفتارهای ما برایش حکم ترحم را ندارد زیرا میداند که کارهای ما از صمیم قلب است و از روی

مهربانی عشقمان به اوست. به خواسته سنا همسرش از زندگی ما حذف شده و نامش هیچ گاه بر زبان ما جاری نمی‌شود حتی اگر مجبور باشیم. تنها کسی که هنوز نتوانسته با این داستان کنار بیاید امیر سجاد است. گوشه اتاق می نشیند و فکر می کند. با این کارش احساس کینه و انتقام جویی را در خود می پروراند… من هم اگر مانند او تنها باشم همین اتفاق برایم افتد و فکرم لحظه ای آرام نمی گیرد. بی غیرت نیستم که خواهر دلبندم اذیت شده و من سکوت می‌کردم. کار دیگری می توانستم بکنم؟

دانلود رمان بلندترین سکوت Specialstar pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان چشمان سرد رویا

دانلود رمان چشمان سرد رویا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان چشمان سرد از رویا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یک دختر تنها! بی کس! پیله تنهاییش را خودش تنیده! پیله اش سنگیست! اما سنگ هم فرو خواهد ریخت کافیست که جویباری عاشقانه نرم و لطیف از کنارش گذر کند! کجاست این جویبار؟ او مینوازد همچون اسمش طنین مینوازد تا درگیر و دار دنیا از ناملایماتش بگریزد! او را خسته کرده اند. لبخند را از او گرفته برایش غم به ارمغان آورده اند … کجایی جویبار باید تن او را غسل دهی. خسته در پی انتهای زندگیش راه میرود! چندیست که کشتی شکسته قلبش پهلو نگرفته و تنها در دریای خروشان سرگردان است! طنین اش را مییشنوی؟ نوای درد مینوازد!

خلاصه رمان چشمان سرد

صبح با چهره ای داغون از بیخوابی دیشب از اتاقم اومدم بیرون! اتفاقای دیشب باعث شده بود که یاد گذشتم بیوفتم و بیخواب بشم لعنتی هر موقع خونه بودم مامان کاری می کرد که آرامشم سلب بشه و یاداون عوضی بیوفتم! دیشب هم که با کاری که بابا کرد کاملا حس تحقیر اون سالابهم برگشته بود و احساس می کردم اگه اینجا بمونم باز افسردگی میگیرم! رفتم تو آشپزخونه همشون داشتن صبحونه می خوردن هه همشون مثلابه خاطر من امروز خونه ان! اما هیچ کدوم بهم محل هم نمیزارن زیرلب صبح بخیر

گفتم و با خوردن یه کمی آب از آشپزخونه اومدم بیرون روی کاناپه جلوی تلویزیون نشستم و مشغول دیدن به فیلم چرت شدم که فقط واسه این بود که وقت تلف کنم البته بیشتر توفکر بودم که چطوری خونه رو بپیچونم و برم تهران دیگه نمیتونستم بیشتر از این اینجارو تحمل کنم ! همینطور که تو فکربودم زنگ درو زدن که به طبعش صدای طرلان بلند شد که مامان! حسامه! اه بازاین پسره پیداش شدا یعنی داغون بودم باشنیدن صدای اون دیگه حسابی آمپرچسبوندم! نه که پسربدی باشه ها نه!

فقط زیادی راحت و البته به قول بقیه شوخ بود ولی به نظر من خیلی هم بی مزه بود! حتماالان باز میخواست بیاد به من گیر بده! زیادی کنه بود به هرچی گیر میدادول کن نبود که وقتی هم من اینجا بودم، چشماش از شیطنت و فکری که داشت برق میزد اینطور که از طرلان شنیده بودم مثل اینک از سربه سرگذاشتن آدما جدی خیلی خوشش میومد ومن هم که ماشاالله !… چی بگم والا فقط خداکنه امروز گیرنده که نمیخوام طرلان رو ناراحت کنم! اما این آرزوم زیاد بدون جواب نموند چون تا داخل اومد با دیدن من…

دانلود رمان چشمان سرد رویا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خاطرات سرگرد نیما رضایی مرضیه اخوان نژاد

دانلود رمان خاطرات سرگرد نیما رضایی مرضیه اخوان نژاد pdf بدون سانسور

دانلود رمان خاطرات سرگرد نیما رضایی از مرضیه اخوان نژاد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این رمان روایت چندتا از ماموریت های سرگرد رضایی است که یکی از ماموریت ها با داستان دو نفر با نام های سحر و حمید شروع می شود که در روز عروسیشان توسط یک عاقد قلابی به قتل می رسند سرگرد رضایی سعی در پیدا کردن قاتل دارد که با فهمیدن گذشته سحر و حمید داستان رنگ دیگه ای به خود می گیرد….

خلاصه رمان خاطرات سرگرد نیما رضایی

مشتش را محکم روی میز کوباند صدای بلندی که از میز آهنی ساطع شده بود، تورج را از جا پراند. در فضای خالی اتاق اکو شد و تقریباً درحالی که دندان هایش را با غیظ روی هم می سائید، غرید: -بگو ایرج کجاست؟ تورج با سری پایین افتاده، بزاق تلخ گلویش را بلعید و زیر لبی زمزمه کرد: نمی دونم چی میگید! نعره ای زد و مشتش تا حوالی صورت تورج کشیده شد. درست در آخرین دقایق جلوی خودش را گرفت و تنها دندان روی هم سائید. تورج ترسیده در خودش جمع شده بود و دست های دستبند خورده اش را بالا آورده و سپر صورت خود کرده بود. به شدت خودش را عقب کشید و کلافه دستش را

لا به لای موهای پریشانش کشید. پشت به تورج ایستاده بود و خیره به آینه ی پیش رویش که آن طرف آینه مافوق و چند تن از همکارهایش به تماشای آن دو نشسته بودند، گفت: روزی که ایرج بهت زنگ زد و بهت گفت که در صورتی که شاهد بخواد باید بری دادگاه شهادت بدی، نگرانش شدی و ترجیح دادی بری دور و بر خونه ش و سر و گوشی آب بدی. زمانی که رسیدی اونجا، دیدی زن داداشت همراه حمید و مادرش سوار ماشین حمید شدن و به سرعت راه افتادن. دیگه مطمئن شدی اتفاقی افتاده و دنبالشون راه افتادی. وقتی وارد خونه باغ مادر سحر شدن، از یک طریقی فهمیدی مشغول چال کردن

برادرت هستن. تا تاریک شدن هوا صبر کردی و بعد که اونا رفتن، وارد خونه شدی و قبر رو کندی و برادرتو بیرون کشیدی. سمت تورج چرخید، کف دو دستش را محکم روی میز کوبید و نعره زد: -بگو ایرج کجاست؟ تورج به شدت خودش را جمع کرده و ترسیده نگاهش می کرد. بزاقش دهانش را چندین و چندبار پشت سر هم فرو خورد تا گلوی خشکیده اش تر شود ولی انگار چیزی در گلویش قرار داشت و مانع پایین فرستادن آب دهانش میشد. در حالی که لحن صدایش به وضوح می لرزید، زمزمه وار گفت: -و… وقتی رسیدم جلوی خونه باغ مادر سحر، از بالای دیوار سرک کشیدم و متوجه شدم که…

دانلود رمان خاطرات سرگرد نیما رضایی مرضیه اخوان نژاد pdf بدون سانسور

دانلود رمان آنچه گذشت ثنا قاسمی

دانلود رمان آنچه گذشت ثنا قاسمی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آنچه گذشت از ثنا قاسمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رادمان آریا، مردی مستبد و مرموز است که گذشته مجهو و تلخی را تجربه کرده.. او کارآگاه ویژه دایره جنایی است کسی که فقط پرونده های مهم، سیاسی، امنیتی و محرمانه بهش داده می شود و زندگی دور از چشمی دارد.. از جنس زن بی زار است و سال های طولانی تنها زندگی کرده گذشته اش پر از نقطه های سیاه و زجرآور است.. اما با محول شدن پرونده قتل های زنجیره ای شب های تهران به او، جرقه شروع طوفانی سهمگین در زندگیش می خورد.. پرونده ای خونین و پیچیده که رازهای تاریکی را لا به لای گره های کورش نهان ساخته است.. اتفاقاتی که سرنوشت چندین نفر را بهم پیچ می زند و آغازش به معنای پایان است..

خلاصه رمان آنچه گذشت

در هیاهوی شلوغی راهروهای ستاد، به همراه یاشار و سروان احمدی به سوی اتاق مشترک سروان احمدی و یکی از سروان های دیگر می رفتند… قصد داشت گزارشات قتل دیشب و چند چیز دیگر از مقتول و جسدش را ببیند… در نیمه های راه یاشار با گفتن اینکه کمی کار دارد و باید انجامشان بدهد به رادمان او را تهدید کرد که باید صبر کند تا کارش تمام شود و بعد باهم برای خوردن ناهار بروند، آن ها را به مقصد اتاقش ترک کرد… وارد اتاق سروان شدند… رادمان به سروان گفت: پرونده و گزارشات کابوس رو می خوام سروان.. دختر مطیع سری تکان داد و به سمت میزش رفت..

چند برگه پراکنده روی میزش را برداشت و ضمیمه پرونده در دستش کرد… حرکاتش شتاب زده و دست پاچه بود و رادمان این را خوب می فهمید… به خوبی می دانست که این دختر جوان مدت هاست که دل در گرو او دارد اما هیچ گاه نتوانست پاسخ نگاه های شوریده او را با گرمی بدهد… واقعیت این بود که او هیچ حسی جز یک همکار به او نداشت… زندگی او با کارش گره خورده بود… سرما و بی حسی در زندگی و شخصیت او سرشار بود… انگار که با گوشت و پوستش درهم آمیخته باشد… روش زندگی او همین بود… کار و کار و کار… آن اندک تفریحی هم که در لا به  لای این همه کار سرک

می کشید، از صدقه سر یاشار بود که بر سرش وقت و بی وقت حوار می شد و به زور و تهدید او را به همراه خود به رستوران، پارک و گه گاهی هم مهمانی و مسافرت می برد… در میان این همه بی روحی، تنهایی و سردی جایی برای کس دیگری نمی ماند… بخاطر همین هم بود که هیچ گاه با دختری وارد رابطه نشده بود… در واقع علاقه ای هم به این کار نداشت.. یعنی کلا علاقه ای به جنس مخالفش نداشت.. از نظر او زن ها موجودات بی ارزشی بودند که فکر و ذکرشان فقط به پول و زرق و برقشان ختم می شد… موجودات خودخواهی که فقط مهم برایشان خودشان و منفعتشان معنا می شد…

دانلود رمان آنچه گذشت ثنا قاسمی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان پرونده ناتمام الهه محمدی

دانلود رمان پرونده ناتمام الهه محمدی pdf بدون سانسور

دانلود رمان پرونده ناتمام از الهه محمدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

گرشا سرگرد کارکُشته ایه که ۵ سال پیش همسرش الیسا، اونو برای پیشرفت در ورزش و کسب مدال قهرمانی، ترک کرده و به آمریکا رفته.. ولی عشقشون بهم، باعث شده همچنان بهم متعهد باشن و حرفی از طلاق نزنن..حالا بعد از ۵ سال، گرشا برای کشف باند قاچاق دارو، بعنوان سرمایه دار وارد هلدینگ شرکت های دارویی شده..در صورتیکه خودش برای درمان خواهرزاده اش محتاج داروست.. همین احتیاج باعث میشه گرشا به الیسا زنگ بزنه و ………..

خلاصه رمان پرونده ناتمام

الیسا که کوتاه بیا نبود. من نمیتونم بشینم منتظر زمانی که شاید برات خالی بشه. یاشار به روبرویش خیره بود انگشت زیر کلاویه ای انداخت و توپید. وقتی درست کار نمیکنی باید گندت انداخت دور آن. گرشا فهمید منظورش به الیساست و عصبی شده هر ممکن بود پیانو را ناقص کند. دستش را سمت او کشید و بلند گفت: حالا نزنی اونو داغون کنی. خدا تومن پولشه ها دامون چشمک پرت شده از سوی گرشا را گرفت و سمت یاشار رفت.

او را روی صندلی چرمی سمت خود برگرداند و زبان ریخت خوب می زنیا واسه مراسم من موزیسین هست الحمد لله یاشار زیر چشمی به الیسا نگاه کرد: آکروبات بازم هست.  فقط باید مواظب باشی فکت و پایین نیاره. نگاه الیسا روی یاشار مثل گربه ای وحشی شد.گرشا فهمید اوضاع بد است. فنجانش را روی میز گذاشت و سریع بلند شد. با آنکه دردی بر تنش عارض شد محل نگذاشت و سمت الیسا رفت.بریم!

در حال رفتن سمت در رو به سمانه کرد. دستت درد نکنه زن داداش! شب خوش. سلنا ریز ریز گریه میکرد عمو نرو و سمانه کودک را به خودش چسبانده بود تا اعصاب ها را خراب تر نکند. الیسا با نگاه مستقیم گرشا که سمتش پرت شد از جا برخاست و بیرون رفت. تنها عکس العملی که از خود نشان داد دست تکان دادنی برای سلنا بود. گرشا او را جلو انداخت و پشتش را گرفت. وارد ساختمان که شدند و در را بست گفت: خوشت میاد از جنجال درست کردن؟

دانلود رمان پرونده ناتمام الهه محمدی pdf بدون سانسور

دانلود رمان حس تنهایی عاطفه. تی

دانلود رمان حس تنهایی عاطفه. تی pdf بدون سانسور

دانلود رمان حس تنهایی از عاطفه. تی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مهزاد تک دختر خانواده ی رادمان به اصرار پدرش مجبور به ازدواج می شود ازدواجی متفاوت که مسیر زندگیش را تغییر می دهد… من و تو اسیر اجبار های پی در پی این زندگی ایم و در امتداد جاده ای قدم گذاشته ایم که از آخر آن بی خبریم سکوت کرده ایم و فقط چشممان به دست تقدیر است… چه چیزی را برایمان رقم زده است؟

خلاصه رمان حس تنهایی

روی تخت درازکشیده بودمو داشتم عکسای تولد مانیارو نگاه می کردم. روی چهره ی پرهام زوم کردم… نیشش تا کجا باز بودو برای الهام و مانیا شاخ گذاشته بود. عکس بعدی دماغ مانیارو خامه مالیده بودو خودش از خنده غش کرده بود… هرعکسی که نگاه می کردم پرهام بیشتر و بیشتر توی قلبم می نشست… لبخندی روی لبم جا گرفت… و با هزار تا فکر دخترونه به خواب رفتم. نزدیکای عید بودو من همچنان سرم گرم درس و کنکور بود… شبا قبل ازخواب باعکس پرهام حرف میزدم… همیشه با خودم فکرمی کردم چقدر عشق تو یک نگاه میتونه مزخرف باشه ولی من بایک نگاه دلم لرزیده بود…

و چقدر هم برای دوست داشتن بچه بودم… مانیا ازصبح که اومده بودیم مدرسه تو گوش من داره درمورد رنگ سال و مد جدید حرف میزنه… دیگه خسته شدم. _ اه مانی بس میکنی؟ مانیا: خو چیه مگه؟ _ مگه نمیبینی دارم درس میخونم؟ مانیا: توام که همش چشات تو کتابه. ایشی گفت و سرشو برگردوند. همین طور که داشتم کتاب رو ورق میزدم گفتم: _ حالا قهر نکن خانوم لوس. مانیا: امروز میای بریم بیرون. -کجا؟ مانیا: من یه بسته رو باید ببرم شرکت بابای پرهام اینا… بیا با هم بریم اونجا بعدش هم میریم خرید. با شنیدن اسم پرهام گوشام تیز شد زل زدم به مانیا و گفتم: _ شرکتشون کجاست؟

_ نزدیکه… زود میریم و برمیگردیم. وای خدایا یعنی پرهامم هست؟ یعنی میشه ببینمش؟؟_ اوووم باشه میام اما باید به مامانم خبر بدم. _ باشه بعداز کلاس با گوشی من زنگ بزن بهش. سوتی کشیدم وبه مانیا گفتم: _ اولالا… مانی چه شرکت توپی!! مانیا خندید و دستمو گرفت: بیا بریم ندید بدید بازی در نیار… دستمو کشیدو برد سمت آسانسور… دکمه ی طبقه ده رو فشرد گفتم: _ میگم زشت نیست باهمچین لباس مسخره ای اومدیم یه جای های کلاس؟ خندید: نه بابا چه زشتی؟ الان آخره ساله انقدر سرشون شلوغه که کسی به ماتوجه نمیکنه.با توقف آسانسور نگاهی به خودم توی آینه انداختم…

دانلود رمان حس تنهایی عاطفه. تی pdf بدون سانسور

دانلود رمان من آیه طوفانم سمیرا حسن زاده

دانلود رمان من آیه طوفانم سمیرا حسن زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان من آیه طوفانم از سمیرا حسن زاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

گاهی باید بکنی و بری… گاهی مرگ رو باید خودت بگردی تا پیدا کنی… گاهی برای خیلی چیزها دیره… حتی واسه مردن… من رفتم… تا تهش رفتم… برای مردن رفتم… ولی نتوستم مرگ رو پیدا کنم… چون حواسم به این نبود که آدم‌ها فقط یک‌بار میمیرن… من یک‌بار مرده بودم… درست همون روز… زیر همون بارون… توی همون فصل تابستون… با یه جمله… من با همون یه جمله مرده بودم… پس این همه سال… دنبال نخود سیاه فرستاده شده بودم… الکی رفته بودم پی مردن… من خود مرگ بودم و خودم نمی‌دونستم… من طوفانم، یه روانی کله خراب… که حتی از مرگ هم نمی‌ترسم… اونقدر این جمله‌ام رو بگو تا منو خوب بشناسی… من طوفانم، یه روانی کله خراب…

خلاصه رمان من آیه طوفانم

لواسان… پاییز سال نود و پنج … _ قمار زندگی می دونی چه کوفتیِ؟! اشک صورتم را پاک می کنم. طوفان عاصی لگد محکمی به عسلی می زند و فریاد می کشد: _ این که زن اجباریت برات رو بازی نکنه! دستش را تهدید وار تکان می دهد. _ اگه اون کلیپ درست باشه، خونت حلالِ، خودم با دست های خودم گردنت رو می شکونم. بی پناه و درمانده می نالم: _ وقتی همچی واضحه، وقتی همچی مشخصه، چرا نمی خوای واقعیت رو قبول کنی؟!

فریاد می کشد: _ واقعیت یعنی این که اونی که اسمش تو شناسنامه ی منه تنش می خاره. می برم، از بی رحمی اش می برم، از کله شقی اش لبریز می شوم و کاسه ی صبرم به انتهایش می رسد به خاطر همین برای اولین بار به خودم جرات داده و میان اشک ریختن های چشمانم من هم فریاد می کشم: مگه تو نبودی که این زندگی رو قبول نداشتی؟! مگه تو نبودی که منو حتی تو یه وجبیت راه نمی دادی…

دانلود رمان من آیه طوفانم سمیرا حسن زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان این مرد مشکوک است ریحانه خدارضا

دانلود رمان این مرد مشکوک است ریحانه خدارضا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان این مرد مشکوک است از ریحانه خدارضا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

جانا دختر سرهنگی که پدر و مادرش توسط قاتل مشکوکی به قتل رسیده و پلیس در پی این ماجرا سعی در کشف هویت مرد مشکوک دارد. اما روزگار همیشه روی خوش ندارد و هر آن چه که وجود دارد و می بینیم، حقیقت ندارد! قاتل، قاتل است اما…

خلاصه رمان این مرد مشکوک است

یک ساعتی بود خیره به سنگ قبر گریه می کردم که صدای شیون و زاری زنی من را به خود آورد، بلند گریه می کرد و ضجه هایش سکوت تلخ قبرستان را می شکست : << کجا رفتی؟ چرا نموندی ببینی دخترت سرطان داره؟ چرا نموندی ببینی صاحب خونمون وسایلامونو ریخته تو خیابون؟ هیچکی رو نداریم! پول از کجا بیارم شیکم بچه هاتو سیر کنم؟ حالا گل دخترمم مریض شده، بارانم مریض شده. <<بلند تر داد زد:>> سرطان داره ! مگه تو پدرش نیستی ؟ پس کجا رفتی ؟ چرا نموندی و ببینی چه بلاهایی سرم اومد ؟ ها ؟ جواب بده . خیلی نامردی ! نتونستی تحمل کنی رفتی زیر خاک خوابیدی ؟

جوابمو بده . اگر نمی تونی ، منم ببر پیش خودت ، تو رو خدا ! >> و باز هم گریه کرد . ثانیه ای فکر کردم ، همیشه می گفتم : << وضع هیچ کس بدتر از من نیست ولی ، حالا می بینم بدتر از من هم روی زمین هست . چقدر بدبختی برای یک نفر ؟ حداقل من کسی برای تکیه به او دارم ، خانه و پول . می توانم خودم را اداره کنم ولی ، این زن ، او … این مقدار پول برای من زیاد بود ، چرا کمی به او کمک نمی کردم ؟ عینک آفتابی را از روی چشمانم برداشتم و اشک هایم را با دستمال کاغذی که از شدت گریه هایم تر شده بود پاک کردم و به سمت او راه افتادم و صدایش زدم : خانوم ؟ صورتش را به سمتم برگرداند،

معلوم بود زن زجر کشیده ای است. چشمان مشکی نافذی داشت ، صورتش سبزه بود و بینی نسبتا عقابی داشت ، لاغر اندام بود و دست هایش را روی سنگ قبر کسی که فکر کنم همسرش بود گذاشته بود ، خم شده و زار می زد ! در جوابم تند و تیز گفت : چیه ؟ تو دیگه ازم چی می خوای ؟ نکته صدام اذیتت می کنه ؟ ها ؟ نه ، اصلا ! چرا همچین فکری کردی ؟ در جوابم سرش را خم کرد و هق هق کنان گفت : اون قدر بدبخت هستم که بقیه از صدامم ایراد می گیرن. دلم به حالش سوخت ! چقدر مظلوم بود . با دستم زیر چانه اش را گرفتم و به سمت خودم برگرداندم : این جوری حرف نزن ، تو خیلی با ارزشی…

دانلود رمان این مرد مشکوک است ریحانه خدارضا بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.