دانلود رمان استاد غیرتی من زهرا اسماعیل زاده

دانلود رمان استاد غیرتی من زهرا اسماعیل زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان استاد غیرتی من از زهرا اسماعیل زاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درمورده دختری به اسم تارا که تو گذشته خانواده اش رو از دست داده وارد دانشگاه میشه و با استاد جدیدش به اسم آرتان تُرکان آشنا می شود اما نمی داند که زندگیش با یک مهمونی شروع میشود که آرتان تُرکان هم انجاست و مجبور می شود کاری را انجام دهد که تابحال انجام نداده. آن کار چیست که زندگی اش را زیر و رو کرده …؟!

خلاصه رمان استاد غیرتی من

تارا پول رو ازشون تحویل گرفتم و از اونجا خارج شدم… امروز ماشینم رو فروختم، ماشینی که مال پدرم بود و به من رسیده بود! من تک دختر، و تک فرزندم و از سیزده سالگیم که پدر و مادرم رو از دست دادم روی پای خودم ایستادم پدر و مادرم رو تو تصادف از دست دادم. سنی هم نداشتم، فقط سیزده سالم بود ولی خب این زندگی با من نمی سازه! ولی الان دیگه نوزده سالم بود درسته بزرگ شدم ولی قلبم هنوز مثل یه بچه کوچیک میتپه!

هیچوقت یادم نمیره که منم تو اون ماشین با پدر و مادرم بودم که تصادف شد و فقط من زنده موندم! وقتی بهم خبر دادن که پدر و مادرم رو از دست دادم انگار دنیا واسم سیاه شد، دنیای بچه-گونم خراب و سیاه شد، هروقت تو کوچه و خیابون راه می رفتم و بقیه دخترا رو می دیدم که با پدر و مادرشون قدم میزنن، قلبم تیکه-تیکه میشه چون منم حق داشتم که پدر و مادرم کنارم باشن. اما از شانس گندم این اتفاق نیوفتاد! در رو با کلید باز کردم و وارد شدم به حیاط نقلی و کوچولو خیره شدم.

تمام خاطراتم جلوی چشم هام امد با غم وارد خونه شدم. در رو بستم و رفتم تو اتاق تا لباس هام رو عوض کنم لباس هام رو عوض کردم. وضع مالیمون متوسط بود، ولی خب من راضی بودم مثل دخترای پر توقع نبودم و نیستم. روی تخت نشستم تختی که بعداز یه عالمه کار کردن و پول در آوردن خریدمش. به خودم تو آینه خیره شدم، صورت گرد و پوست سفیدی داشتم چشم هام درشت بود و خاکستری لبم هم نه زیاد بزرگ بود و نه زیاد کوچیک و صورتی بود در کل به صورتم میومد. رنگ چشم هام همرنگ چشمهای مادرم بود…

دانلود رمان استاد غیرتی من زهرا اسماعیل زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان ناشناس آشنا فاطمه شرفا

دانلود رمان ناشناس آشنا فاطمه شرفا pdf بدون سانسور

دانلود رمان ناشناس آشنا از فاطمه شرفا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درمورد زندگی سه قلو هایی هست که با آدمای عادی تفاوت های خیلی زیادی دارن،اونا وقتی نوزاد بودن از دنیای خودشون دور میشن چون هیچکس قبولشون نداشته! این سه تا بچه قدرت های فرا طبیعی دارن مخصوصا قل اول! این رمان روایت زندگی دونفرشونه حالا چرا؟چون خواهرشون طی یک اتفاقات گم میشه، باید بخونین تا متوجه بشین چی میگم…

خلاصه رمان ناشناس آشنا

“یک هفته بعد” یک هفته از اون ماجرا گذشته بود من برگشتم تو آپارتمان خودم پانیذ رو هم آوردم پیش خودم. تو این مدت اصلا خونه پدریم نرفتم ولی آیهان رفت اونجا سعی می کردن به هر طریقی که شده بهم زنگ بزنن و بگن که برم پیششون ولی من همه راه های ارتباطی رو قطع کرده بودم نمی خواستم اصلا ببینمشون یه جورایی ازشون کینه داشتم چون پانیذ رو قبول نکرده بودن. وقتی پانیذ میره اونجا تو خونه راهش نمیدن و میگن تو معلوم نیست تو این مدت چیکارا کردی جات تو این خونه نیست اونم دلش میشکنه آیهان آدرس این خونم

رو داشت، بخاطر همین مجبور شدم برم هتل. می خواستم چند مدتی رو برم لندن باید اول کارای اقامتمون رو درست می کردم یک هفته طول کشید کارهاش و ما دو ساعت دیگه پرواز داریم به مقصد لندن هیچکس خبر نداشت داریم میریم حتی آیهان البته دلیل اصلی رفتنمون بخاطر دیانا بود من عاشقش شده بودم بهش اعتراف کردم ولی گفت من تورو نمیخوام و این گفتنش بدجور دلمو شکست نابودم کرد فکر کن هفت سال عاشق یکی باشی ولی اون بگه نمی خوامت درد داره منم گفتم شاید اگه برم بتونم فراموشش کنم پانیذ باید ادامه تحصیل میداد

و منم می خواستم یه کارایی بکنم فقط بیست دقیقه دیگه وقت داشتیم وارد اتاق پانیذ شدم با یه حالت بسیار مظلومی خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم به جهانگیر گفتم چمدون هامون رو برداره خودمم پانیذ رو بغل کردم و رفتیم پایین سوار ماشین شدیم چون فرودگاه نزدیک بود سریع رسیدیم اینجا دیگه مجبور بودم بیدارش کنم. من: پانیذ؟ خوشگلم؟ سرشو تکون داد و هوم بلندی گفت. من: شیطونک پاشو باید بریم سریع. سرشو بلند کرد پانیذ: اینجا کجاست؟ من: ساعت خواب فرودگاهیم باید بریم که ده دقیقه تا پرواز مونده از ماشین پیاده شدیم…

دانلود رمان ناشناس آشنا فاطمه شرفا pdf بدون سانسور

دانلود رمان گرگ خان نسیم ابراهیمی

دانلود رمان گرگ خان نسیم ابراهیمی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان گرگ خان از نسیم ابراهیمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ماهک نواب، آقا زاده ای بزرگ شده تو پر قو، بازیگوش و شیطون و دوست صمیمیش مریم شبی برای تنوع و خوشگذرانی راهی مهمانی شبانه ای میشن که زندگیشون رو دست خوش اتفاقات عجیبی میکنه.. چیزی پیدا میکنن که نباید.. و شیطنت کودکانشون اون ها رو وارد بازی خطرناکی میکنه… فردای اون شب مریم ناپدید میشه و چند روز بعد ماهک به چنگال گرگی گرفتار… روزگار چه خوابی برای دو دختر بی خیال و بازیگوش داستان دیده؟ گرگ خان کیه و…

خلاصه رمان گرگ خان

عمادخان: پک محکمی به سیگار توی دستم زدم و همانطور که به صحنه بیهوش شدن و بردن دخترک به درون ون توسط رسول و مهیار خیره شده بودم، شیشه سمت خودم رو کشیدم پایین… دستم رو بیرون بردم و تفاله سیگار رو با انگشت تکوندم و همون بیرون نگه داشتم تا اینکه کاملا دختر رو سوار کردن… در ون در حال بسته شدن بود که رسول با سر به من که توی ماشین نشسته بودم و چند دقیقه قبل با سرعت زیاد نزدیک پای دخترک دلقک اون شبی ترمز کرده بودم، اشاره داد. دستم رو بلند کردم و ماشینشون که حرکت کرد، دنده عقب گرفتم و گاز دادم… ماهک: نگاهی به ساعت گوشی انداختم،

بیشتر از نیم ساعت از شروع کلاس گذشت ولی این دختر فس فسو نیومد… آخ که چقدر این معطل کردن های مریم عصبی ام می کنه… خوب شد با سپهر نرفتیم دنبالش و گرنه باز کلاس رو از دست می دادم‌‌‌‌‌‌… همیشه خدا کلاس های ۸ صبح رو دیر می کنه… سرم گرم مبحث جدیدی شد که استاد مشغول تدریس بود سرم گرم مبحث جدیدی شد که تا خوب یاد بگیرم و به مریم هم یاد بدم. خودش که زحمت کلاس اومدن رو نمیکشه لااقل من بهش یاد بدم تا این درس هم نیافته… کلاس ساعت ۸ تمام شد کلاس ساعت ۱۰ رو هم نیومد… دختره بی عقل گوشی اش رو هم خاموش کرده…. مثلا قهر کرده که چرا

صبح نرفتیم دنبالش. فکر نمی کنه که نگرانش میشم… ازش بعید بود… هیچ وقت تا به حال قهر نکرده بودیم و بارها شده بود به خاطر استاد سختگیری که ساعت ۸ صبح شنبه ها باهاش کلاس داشتیم و بعد از ساعت ۸ کسی رو به کلاس راه نمی داد خودم تنها می اومدم تا دیر نکنم… مریم هم تنها می اومد و با هزار دوز و کلک وارد کلاس می شد ولی مثل اینکه این دفعه بهش حسابی برخورده بود. -دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد… نخیر، مثل اینکه نمی خواد تمام کنه این مسخره بازی رو و این گوشی اش رو روشن کنه… با حرص گوشی رو داخل کیف انداختم و به سمت درب خروج دانشگاه و…

دانلود رمان گرگ خان نسیم ابراهیمی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان وسوسه ام کن مریم عباسقلی  

دانلود رمان وسوسه ام کن مریم عباسقلی   pdf بدون سانسور

دانلود رمان وسوسه ام کن از مریم عباسقلی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

کامیار مرد اتو کشیده‌ای که وسواسش اولین چیزی هست که ازش به یاد میارن! ناف بریده‌ی دخترعموش هست که هیچ علاقه‌ای نسبت بهش احساس نمی‌کنه، کیمیای عاشق! اما در این بین که کامیار سعی در وقف دادن خودش با شرایط و کیمیا داره، اتفاقی می‌افته که همه‌چیز رو متوقف می‌کنه… البته در درونش! این اتفاق، نمی‌تونه یک دختر دوست‌داشتنی باشه؟!

خلاصه رمان وسوسه ام کن

این‌که صورتش زیادی خشک بود، دست خودش نبود اما به‌خاطر مادرش، لبخندی که به نظرش مضحک می‌آمد روی لب نشاند و خم شد و پیشانی نسرین که قربان صدقه‌ی قد و بالایش می‌رفت را بوسید. دایه و مژگان و سحر به استقبالش آمدند و او پاسخشان را داد و بعد سمت سالن عذاخوری رفت. دست روی سینه گذاشت و به نشانه‌ی احترام کمی مقابل زن‌ عمویش خم شد و پاسخش را داد. اما سنگینی نگاهِ آبی ارغوان بود که مجبورش کرد زیر نگاه‌های نسرین و سوسن، مادر و زن‌عمویش، به لبخندش عمق بدهد و گفت:

– خوبی ارغوان جان؟ چشم‌های آبی‌اش برق زد و خندید و چال گونه‌اش روی پوست سفید صورتش، جداً زیبا بود و با خوش‌رویی جواب داد: –مرسی قربونت برم عزیزدلم، تو خوبی؟ سفر خوب بود؟ دید که نگاه مادرهایشان بعد از جمله‌ی ارغوان ذوق‌زده‌تر شد و لبخند یک‌طرفه‌اش حفظ کرد و سر تکان داد. –سفر کاری بود دیگه، برای خوش‌ گذرونی نرفته‌بودم که خوش بگذره. ارغوان کنایه‌ او را نادیده گرفت و با همان شیطنت و شوخ طبعی ذاتی‌اش چشمکی زد و گفت: – زنگ که نمی‌زدی، حداقل بگو سوغاتی برام آوردی‌.

سوغاتی از کجا می‌آورد؟ همه می‌دانستند این کارها و به دنبال خرید رفتن تا چه حد از حوصله‌ی او خارج است، حالا چه می‌گفت آن دخترعمویِ ناف بریده‌اش؟! می‌خواست جوابی بدهد که صدای پرخنده و لطیف کیمیا از پشت سر به دادش رسید که گفت: _احوال بداخلاق‌ترین کامروای خانواده؟ چه‌طوری خان داداش؟ به ته‌تغاری خانه‌شان لبخند زد، این‌بار عمیق و از ته دل‌. جواب داد: -تو خوبی فسقل؟ کیمیا ابرو در هم کشید و مشتی به شکم عضلانی او زد و رو به ارغوان گفت: –آره، فقط نسرین جونت نذاشت غذا بخوریم…

دانلود رمان وسوسه ام کن مریم عباسقلی   pdf بدون سانسور

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ مهدیه افشار

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ مهدیه افشار رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ از مهدیه افشار با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت می‌کنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون می‌ده. نه یک جنتلمن نه یک مرد قانونمند…

خلاصه رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ

در یک دستش بطری مشکی آب و دست دیگرش موبایلش قرار داشت. بدنه عرق کرده ی بطری را به گردنش چسباند تا کمی خنک شود حوله ی کوچک سفیدی دور گردنش بود و عرق بدنش را با آن پاک میکرد. نیکی را تنها در خانه رها کرده بود تا ورزش کند و باید زودتر خودش را به دختر بچه میرساند نمیخواست گزک دست اختر الملوک و ملک زاده بدهد. در حالی که در فضای مجازی میچرخید پله های کوتاه باشگاه اختصاصی برج محل سکونتش را بالا رفت و به آسانسور مجلل برج رسید.

شاسی طبقه ی هفتم را فشرد و به آینه تکیه زد باید خیلی زود برای نگه داری نیکی فکری می کرد محیط کارش فضای قانونی و بی حاشیه ای نبود که بتواند یک دختر بچه را به آنجا ببرد و از امنیتش مطمئن باشد. یادش آمد ظهر به آقا خانی قول داد آهنگ ها را بفرستد و تا الآن به کل فراموش کرده بود. ضربه ای به پیشانی اش زد و ساعت را نگاه کرد پانزده دقیقه به دوازده نیمه شب مانده بود، وقت مناسبی برای ارسال آهنگ به یک همکار ساده نبود اما میدانست اگر نفرستد دیگر در یادش نمی ماند و بدقول میشود.

آسانسور در طبقه هفتم ایستاد، در حالی که هنوز با خودش درگیر بود پیام بدهد یا نه بیرون رفت. چراغ چشمی راهرو با ورودش روشن شد و همزمان درب واحد روبه رویی اش باز شد. دستش را توی جیب شلوارکش فرو کرد و موبایلش را هم همانجا گذاشت. نگاهی سرسری به دختر نوجوان همسایه انداخت که با جیغ جیغ از خانه بیرون زد و درب چوبی را محکم کوبید. نگاه دختر که به او افتاد نیشش را باز کرد…

 

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ مهدیه افشار رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان رویال فلاش جلد دوم تهمینه

دانلود رمان رویال فلاش جلد دوم تهمینه pdf بدون سانسور

دانلود رمان رویال فلاش جلد دوم از تهمینه با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سیروان و پاییز که اتفاقات بد و ناخوشایند زیادی رو پشت سر گذاشتن تا بلاخره تونستن کنار هم قرار بگیرن، حالا انتظار روزهای آروم و دلپذیری رو دارن که باهم خوش باشن.. ولی این داستان با طوفان و آتش شروع شده، به این راحتی مهار نمیشه. “چطوری به اینجا رسیدیم؟ به بند کشیده و اسیر شده تو این چرخه پر تکرار، روح هامون درحال محو شدنه و بدن هامون در حال خرد شدن.. ولی تو نترس! من برای تو میجنگم، تا به رویاهای پنهان قدم بذاریم و باهم یه واقعیت جدید

خلاصه رمان رویال فلاش جلد دوم

مدتی گذشت و حس کردم تقریبا از زندگی و سوراخ سنبه های مصطفی یه چیزایی دستگیرم شده ،به مانی گفتم کارش دیگه تمومه و میتونه بره پی زندگیش ..اما مبلغ قابل توجه و دندون گیری به حسابش واریز کردم. تا برای انجام کارای دیگه هم حریص شه. یادمه دقیقا نیم ساعت بعد اینکه پول رو به حسابش واریز کردم بهم زنگ زد. مثل همیشه با احترام سلام و احوالپرسی کرد و گفت: آقا سیروان مبلغ زیادی پول به حساب من واریز شده، پشت بندش شما پیام دادی دستمزد کارکرد .

آره من به حسابت ریختم. لحظه ای سکوت کرد و بعد پرسید: اشتباه نشده؟ تو پیام هم گفتم دستمزد کارکرد، پول کاریه که درست انجامش دادی. آخه شما گفتی اون کار واسه اثبات حرفمه، اینکه باور کنید من دروغ نمیگم و دنبال دردسر نیستم …گوش کن پسر جون اینکه تو دنبال اثبات خودت بودی یه قضیه س، اینکه من نمیتونم کاری که درست و تمیز انجام شده رو بدون مزد بذارم یه چیز دیگه س، حالا برای هرچی که میخواد باشه. بابا دم شما گرم، فدایی داری آقا سیروان…

هنوز باورم نمیشه همچین مبلغی تو حسابم ریختی. کاری که تر و تمیز دربیاد لایق یه پاداش درست و حسابیه ..منم از کارت راضی بودم با اینکه فکر نمیکردم از پسش بربیای ولی ثابت کردی آدم مفید و به درد بخوری هستی..جدا از اینکه اینم ثابت کردی برعکس داداشت دور و بر من دنبال شر و دردسر نیستی . واقعیت این بود که مازیار هم درگیر زندگی خودش بود و کاری نداشت، البته فعلا !کسی از آینده خبر نداره که ..ولی با گفتن این حرفا دوتا هدف داشتم ..یک…

دانلود رمان رویال فلاش جلد دوم تهمینه pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلبر من باش ماه پنهان

دانلود رمان دلبر من باش ماه پنهان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دلبر من باش از ماه پنهان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دلبر دختری شیطون و کنجکاو که ناخواسته پا به بزرگترین باند قاچاق می ذاره و تاوان کنجکاویشو با از دست دادن آزادیش و زندگی اجباری با رئیس اون باند می پردازه  غافل از اینکه همه چیز بازی بوده و …

خلاصه رمان دلبر من باش

با دیدن جعبه ای که جلوی مامانم بود با تعجب یه قدم دیگه نزدیک شدم ولی می ترسیدم برم جلوتر.. از اینکه یه سر بریده داخلش باشه می ترسیدم! به سختی آب دهنمو قورت دادم که مامانم سوالی گشت سمتم و جعبه رو به طرفم گرفت و گفت: -برای توعه. با استرس جعبه رو گرفتم و درشو باز کردم که با دیدن کلی گل نرگس داخلش با ذوق نفس عمیقی کشیدم که نگاهم به حلقه ی تک الماسی که وسط گلا بود خورد. با تعجب حلقه رو برداشتم که مامانم گفت:- اینو کی فرستاده برات؟ شونه ای به معنی نمیدونم بالا انداختمو گفتم: چرا تو جیغ زدی

مامان؟ ترسیدم… مامانم پوفی کردو گفت: نمیدونم کدوم بچه مزخرفی سر یه گربه رو کنده بود و گذاشته بود رو جعبه… با شنیدن حرفش یخ زدم نگاه دقیق تری به جعبه انداختم که با دیدن برگه ای که داخلش بود ابرویی بالا انداختمو گفتم: معلومه درست تربیت نشده ولش کن مامان و تند برگشتم تو اتاق و درو بستم برگه رو از لای گلای نرگس برداشتم و آوردمش بالا. این گلهای نرگس و حلقه رو به عنوان عذرخواهی از من بپذیر. یعنی کی این رو فرستاده؟ عرفان؟ نه این غیر ممکنه عرفان اینقدر دقیق هم از علایق من خبر نداره! تک نگین

الماس انگشتر درخشش خاصی داشت. لبخند دندون نمایی زدم و اونو توی انگشت اشاره ی دست چپم… خب دست هر کی اینو برام فرستاده درد نکنه، دمش جیز! گلای نرگسو توی کوزه پر آبی گذاشتم و پریدم رو تخت و بوی خوش نرگسو به ریه هام فرستادم. اینقدر از بوی نرگسا آروم شدم که ناخواسته چشمام بسته شد و از هوش رفتم… با صدای زنگ آلارم کش و قوسی به کمرم دادمو از جام بلند شدم نگاهی به ساعت انداختم و بدون معطلی دستو رومو شستمو لباسامو تنم کردم. کیفمو برداشتم و خواستم از خونه بیام بیرون که مامانم دوید سمتم …

دانلود رمان دلبر من باش ماه پنهان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رولت روسی یاسمین منصوری

دانلود رمان رولت روسی یاسمین منصوری pdf بدون سانسور

دانلود رمان رولت روسی از یاسمین منصوری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

تارا دختری که با نقشه دوستانش در دوران دانشجویی به خاطر فیلم مستهجنی که از او پخش می شود، از دانشگاه اخراج می شود. ده سال بعد تارا قوی تر از قبل برمی گردد تا تقاص آینده تباه شده اش را بگیرد..

خلاصه رمان رولت روسی

من هستم! تارای بیست و هفت ساله که با مهراد بیست و هشت ساله در باری کم سر و صدا و دنج در دبی نشسته ام و اختلاط میکنیم. ساعت یازده شب باهم می خندیم… نگاه مشتاقش را بالاخره به دست آورده ام و نمی خواهش! چنین روزی، رویایم بود. رویایی که تارای هفده ساله برای به دست آوردنش دست به هرکاری میزد. باور اینکه حتی ده سال زمان قادر باشد اینطور همه چیز را تغییر دهد، سخت است.لیوان نوشیدنی اش را سرمی کشد و با بی حوصلگی جواب سوالم را می دهد: -همش فکر داریوش بود.

گفت شرکت استارت آپ بزنیم… الان دوره دوره ی اپلیکیشن و تبلیغاته… داریوش… اجازه نمی دهم لبخند ذوق زده ام روی حالت صورتم، تاثیری بگذارد. چقدر از این اسم نفرت دارم. مهراد ماهر فقط یک وسیله است اما هدف اصلی ام نیست. هدف اصلی ام در شرق آسیا و کشور چین، بی فکر و دغدغه درگیر کار و زندگیش است. هم البته الان عاشق بیزینسمونم. داریوش حق داره. انرژیش فوق العادست. هم به اعداد مربوطه… هم ساختار داره… هم پر از ایده و خلاقیته.. هم تبلیغاتش گاهی به فشن و مود مربوطه!

هم یجور هنره. چه فیلد کاری ای وجود داره که مخلوطی از همه اینا باشه؟ بازوهای عضلانی اش را از شانه تا پایین دنبال می کنم. بی شک از ده سال پیش، حجیم تر و درشت تر شده. قبلترها بلند بود و لاغر. پوست بدنش برنزه خوشرنگی ست. خب معلوم است وقتی هرماه در سواحل اسپانیا آفتاب بگیری، همینطور خوشرنگ خواهی شد. موهای حالت دار و روشنش را کوتاه تر کرده بطوری که فرهای درشتش دیگر مشخص نیست. چقدر روزی این چشم های آبی را دوست داشتم…. البته حس من یک دوست داشتن ساده نبود…

دانلود رمان رولت روسی یاسمین منصوری pdf بدون سانسور

دانلود رمان یار باش شقایق عفراوی

دانلود رمان یار باش شقایق عفراوی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان یار باش از شقایق عفراوی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

باده دختر ساده‌ای که خدمتکار مرد مسنی می‌شه و توی اون خونه رشد می‌کنه. اما یه روز با پیشنهاد عجیبی مواجه می‌شه…باردار شدن از تک پسر خونه، شهیاد! تک پسری که توی پرقو بزرگ شده ولی مغرور نیست…خشن نیست…فقط بابت خیانت زنش دل شکستش و باده…زنی از تبار رسومات مزخرف این دنیا که زن مردی بود و خدمتکار خونه‌ی شوهر…دختری که در هفده سالگی شوهر کرد و در سن نوزده سالگی طلاق گرفت و…

خلاصه رمان یار باش

بعد از کلاس حوصله بر ساعت اول و کنسل شدن کلاس ساعت دوم ، راه خانه را در پیش گرفتم، حس و حال بازار رفتن را نداشتم. کرایه ی تاکسی را پرداخت کردم و پیاده شدم، در بزرگ عمارت را باز کرده و قدم به داخل گذاشتم. هوای مهرماه کمی گرم بود و مرا کلافه می کرد. از پله های کوتاه جلوی ساختمان بالا رفته و وارد سالن شدم، با دیدن آقا، نشسته روی مبل متعجب سرجایم ثابت ماندم، عادت نداشت این ساعت در خانه باشد. _اومدی بابا جان، بیابشین کنارم. لبخندی روی لب رانده و کنارش نشستم

که دستش را پشت کمرم گذاشت، به عادت همیشه سرم را روی شانه گذاشته و چشم بستم. حاظری برای من چیکار کنی؟ جوابم را بدون تعلل جونم رو بدم ! حس کردم آن نگاه متأسفی که به من لوس شده حواله کرد، او منجی من بود! کسی که مرا از دنیای کثافت بیرون کشید و اجازه داد زندگی کنم و نفس بکشم! -باده، می دونی چقدر از وابستگیت بهم متنفرم! _وابستگی نیست ! دینه بابا! کنار کشید و نگذاشت آرامشم روی شانه اش ادامه پیدا کند. دینی بر گردنت نیست، کار میکنی دستمزدشم میگیری،

هرچند کاری که ازت می خوام، دستمزدش رو فقط با تک تک قطره های خونم میتونم بدم. پاهایم را از حصار کفش خارج کردم و روی مبل قرار دادم، دست دور زانوهایم پیچیدم و سر به آن ها تکیه دادم. این جوری که نگام میکنی، یاد گربه های ولگرد توی پارک میوفتم. خندیدم و سرم را به چپ و راست تکان دادم. داشتیم بابا؟ نگو بابا نذار پشیمون بشم از گفتن حرفی که چندماهه با گفتنش کلنجار میرم. لب گزیدم و سر به زیر انداختم، نکند عذرم را بخواهد؟ از من ناراضی بود؟ پایین مبل کنار پاهایش نشستم و…

دانلود رمان یار باش شقایق عفراوی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان طالع شطرنجی فائزه آوری

دانلود رمان طالع شطرنجی فائزه آوری بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان طالع شطرنجی از فائزه آوری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

حریر دختر با استعداد و پر انرژی که آرزوش رفتن تو مسیر فیلم نامه نویس های بزرگ و به نامه ، کارش رو با نمایشنامه نویسی شروع کرده و حالا که می خواد اولین قدمش رو برای هدفش برداره سرش کلاه میذارن و پس از آشنایی یهوییش با مجری تازه معروف شده ی تلویزیون می خواد وارد عرصه ی فیلم سازی بشه و…

خلاصه رمان طالع شطرنجی

حریر اینبار واضح لبخند می زنه _راجع به پسر خاله ات.به هر حال تو بهتر از من می شناس.. اشکان خیلی عجله ای می پره وسط حرفش _چرا؟ آیاز کاری کرده؟ حریر مقابل نگاه ریز شده ی آیاز گردنش رو پیچ و تابی میده: _نه،یعنی آره.اما خب کار بدی نکرده. سکوت اشکان باعث میشه آروم و ریز جوری که یعنی خجالت می کشه، ادامه بده: _فقط پیشنهاد داد هم رو بیشتر بشناسیم. البته گفت قصدش کاملا مشخصه ولی خب… با زرنگی تمام جمله اش رو تموم نمی کنه و ضمن زدن چشمکی به آیاز انگشت اشاره اش رو میاره بالا و بی صدا لب می زنه “یک به یک”

آیاز فکر می کنه که دست ببره گوشی رو از حریر بگیره و بگه همه چیز یک شوخی بوده. ولی خب واکنشش مقابل حرکات و حرف های حریر فقط کج خند معروفشه و تمام. سکوت اشکان که طولانی میشه ،حریر آروم صداش میزنه: _الو اشکان؟ _هستم حریر _فکر کردم قطع شد. اشکان تک خنده ای می زنه: _نه فقط کمی شوکه شدم. گفتی جوابت مشخصه؟ حریر باز هم نیشخند میزنه _البته.تو که من رو می شناسی اشکان. معلومه که جوابم منفیه. آیاز اصلا هم تیپ من نیست.

همون لحظه انگشت دومش رو هم میاره بالا و بی صدا لب میزنه “دو به یک” آیاز پوزخندی میزنه و بالاخره نگاه سنگینش رو ازش می گیره. اشکان که کاملا گیج شده بود،می خواد دوباره سوال بپرسه که حریر زودتر از اون میگه: _قرارمون هم بمونه برای فردا چون حس می کنم حالم خوب نیست. _باشه هرجور راحتی.فقط حریر آیاز آدم… همون لحظه که حریر تماما گوش شده بود تا بشنوه اشکان می خواد راجع به مرد کنار دستش چی بگه، آیاز گوشی رو از دستش بیرون میکشه و تماس رو قطع
می کنه…

دانلود رمان طالع شطرنجی فائزه آوری بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.