دانلود رمان من آیه طوفانم سمیرا حسن زاده

دانلود رمان من آیه طوفانم سمیرا حسن زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان من آیه طوفانم از سمیرا حسن زاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

گاهی باید بکنی و بری… گاهی مرگ رو باید خودت بگردی تا پیدا کنی… گاهی برای خیلی چیزها دیره… حتی واسه مردن… من رفتم… تا تهش رفتم… برای مردن رفتم… ولی نتوستم مرگ رو پیدا کنم… چون حواسم به این نبود که آدم‌ها فقط یک‌بار میمیرن… من یک‌بار مرده بودم… درست همون روز… زیر همون بارون… توی همون فصل تابستون… با یه جمله… من با همون یه جمله مرده بودم… پس این همه سال… دنبال نخود سیاه فرستاده شده بودم… الکی رفته بودم پی مردن… من خود مرگ بودم و خودم نمی‌دونستم… من طوفانم، یه روانی کله خراب… که حتی از مرگ هم نمی‌ترسم… اونقدر این جمله‌ام رو بگو تا منو خوب بشناسی… من طوفانم، یه روانی کله خراب…

خلاصه رمان من آیه طوفانم

لواسان… پاییز سال نود و پنج … _ قمار زندگی می دونی چه کوفتیِ؟! اشک صورتم را پاک می کنم. طوفان عاصی لگد محکمی به عسلی می زند و فریاد می کشد: _ این که زن اجباریت برات رو بازی نکنه! دستش را تهدید وار تکان می دهد. _ اگه اون کلیپ درست باشه، خونت حلالِ، خودم با دست های خودم گردنت رو می شکونم. بی پناه و درمانده می نالم: _ وقتی همچی واضحه، وقتی همچی مشخصه، چرا نمی خوای واقعیت رو قبول کنی؟!

فریاد می کشد: _ واقعیت یعنی این که اونی که اسمش تو شناسنامه ی منه تنش می خاره. می برم، از بی رحمی اش می برم، از کله شقی اش لبریز می شوم و کاسه ی صبرم به انتهایش می رسد به خاطر همین برای اولین بار به خودم جرات داده و میان اشک ریختن های چشمانم من هم فریاد می کشم: مگه تو نبودی که این زندگی رو قبول نداشتی؟! مگه تو نبودی که منو حتی تو یه وجبیت راه نمی دادی…

دانلود رمان من آیه طوفانم سمیرا حسن زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان این مرد مشکوک است ریحانه خدارضا

دانلود رمان این مرد مشکوک است ریحانه خدارضا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان این مرد مشکوک است از ریحانه خدارضا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

جانا دختر سرهنگی که پدر و مادرش توسط قاتل مشکوکی به قتل رسیده و پلیس در پی این ماجرا سعی در کشف هویت مرد مشکوک دارد. اما روزگار همیشه روی خوش ندارد و هر آن چه که وجود دارد و می بینیم، حقیقت ندارد! قاتل، قاتل است اما…

خلاصه رمان این مرد مشکوک است

یک ساعتی بود خیره به سنگ قبر گریه می کردم که صدای شیون و زاری زنی من را به خود آورد، بلند گریه می کرد و ضجه هایش سکوت تلخ قبرستان را می شکست : << کجا رفتی؟ چرا نموندی ببینی دخترت سرطان داره؟ چرا نموندی ببینی صاحب خونمون وسایلامونو ریخته تو خیابون؟ هیچکی رو نداریم! پول از کجا بیارم شیکم بچه هاتو سیر کنم؟ حالا گل دخترمم مریض شده، بارانم مریض شده. <<بلند تر داد زد:>> سرطان داره ! مگه تو پدرش نیستی ؟ پس کجا رفتی ؟ چرا نموندی و ببینی چه بلاهایی سرم اومد ؟ ها ؟ جواب بده . خیلی نامردی ! نتونستی تحمل کنی رفتی زیر خاک خوابیدی ؟

جوابمو بده . اگر نمی تونی ، منم ببر پیش خودت ، تو رو خدا ! >> و باز هم گریه کرد . ثانیه ای فکر کردم ، همیشه می گفتم : << وضع هیچ کس بدتر از من نیست ولی ، حالا می بینم بدتر از من هم روی زمین هست . چقدر بدبختی برای یک نفر ؟ حداقل من کسی برای تکیه به او دارم ، خانه و پول . می توانم خودم را اداره کنم ولی ، این زن ، او … این مقدار پول برای من زیاد بود ، چرا کمی به او کمک نمی کردم ؟ عینک آفتابی را از روی چشمانم برداشتم و اشک هایم را با دستمال کاغذی که از شدت گریه هایم تر شده بود پاک کردم و به سمت او راه افتادم و صدایش زدم : خانوم ؟ صورتش را به سمتم برگرداند،

معلوم بود زن زجر کشیده ای است. چشمان مشکی نافذی داشت ، صورتش سبزه بود و بینی نسبتا عقابی داشت ، لاغر اندام بود و دست هایش را روی سنگ قبر کسی که فکر کنم همسرش بود گذاشته بود ، خم شده و زار می زد ! در جوابم تند و تیز گفت : چیه ؟ تو دیگه ازم چی می خوای ؟ نکته صدام اذیتت می کنه ؟ ها ؟ نه ، اصلا ! چرا همچین فکری کردی ؟ در جوابم سرش را خم کرد و هق هق کنان گفت : اون قدر بدبخت هستم که بقیه از صدامم ایراد می گیرن. دلم به حالش سوخت ! چقدر مظلوم بود . با دستم زیر چانه اش را گرفتم و به سمت خودم برگرداندم : این جوری حرف نزن ، تو خیلی با ارزشی…

دانلود رمان این مرد مشکوک است ریحانه خدارضا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سایه های مست فاطمه اصغری

دانلود رمان سایه های مست فاطمه اصغری pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سایه های مست از فاطمه اصغری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سایه، به صورت اتفاقی شاهد قتل یک دختر جوون می‌شه. می‌خواد خودش رو بی‌تفاوت نشون بده و از خطر دور بمونه اما طاقت نمیاره و به اداره‌ی پلیس میره تا دیده‌ هاشو گزارش بده. غافل از اینکه چیز مهمی رو پیش قاتل جا گذاشته نشونه‌ای که مثل یه آدرس دقیق، قاتل رو بهش می‌رسونه …

خلاصه رمان سایه های مست

این ما نیستیم که احساساتمان را مدیریت می‌کنیم، بلکه آنها هستند که با اولین کوتاه آمدنمان، افسار ما را به دست می‌ گیرند احساسات آنقدر قوی هستند که اگر بخواهند می‌توانند خیلی راحت آدمیزاد را بازی بدهند مانند توپی او را از یک حس به حس دیگر پرتاب کنند، او را بالا بکشند و پایین بیاورند قدرت و یا ضعف را به او هدیه بدهند… کاری که داشتند با من می‌کردند! در سه روز گذشته که چیز غیر معمولی ندیدم خیالم تا حدودی راحت شد که کسی من را ندیده و دنبال نکرده است. ترس فشار پایش را روی عصب

هایم کم کرده و به جایش، عذاب وجدان با من بازی چشم در چشم به راه انداخته بود. قرار بود کسی که زودتر پلک میزند بازنده باشد و من تند و تند پلک می‌زدم پلک می‌زدم چون روی نگاه کردن در چشمان وجدانم را نداشتم. برای کم شدن شرمندگیم زمان می‌خریدم. صدای زنگ گوشی شقایق بلند می‌شود. خیلی کم پیش می آید که گوشی را از خودش جدا کند اما بعد از اولتیماتوم مامان، سعی می‌کرد لااقل جلوی چشم مامان مراعات سرم را به سمت تختش می‌ چرخانم. پتوی یاسی رنگش را مرتب روی تخت انداخته و

گوشی را جایی نزدیک بالشتش رها کرده خودش در اتاق نیست اما من برخلاف همیشه اشتیاق ندارم که از این فرصت طلایی استفاده گوشی اش را زیر و رو کنم. سرم را به دیوار تکیه داده و پتوی قهوه‌ای رنگم را محکمتر دور پاهایم می‌پیچم هنوز لرز در جان پاهایم است. انگار تمام قدرتش را در همان پریدن از روی جوب و دویدن تا ماشین خرج کرده و حالا ناتوان مانده بود. سه روز بود که به جای آن قدرت، دردی ریز و موذی به استخوان هایش چسبیده بود. تمام تلاشم برای بی تفاوتی است اما نمی‌‌شود. فکر به اینکه …

دانلود رمان سایه های مست فاطمه اصغری pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رخ زبرجد سیلوا

دانلود رمان رخ زبرجد سیلوا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان رخ زبرجد از سیلوا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

همه چیز، سیاهی است و سیاهی… به جایی رسیده‌ای که نه جلوی پایت را، نه پیش رویت را، نه پشت سرت را و نه خودت را می‌بینی. گام پَسینت می‌رسد به پوچی و زمین پشت سرت هم… پر از هیچ… پلی نمانده که خرابش نکرده باشی! آدمی نمانده که پسش نزده باشی! و اینجاست که او می‌آید… هنگامی که من مانده‌ام و خودم و یک کوله‌بار درد و تنهایی! من مانده‌ام و روحی درهم شکسته و روانی از هم پاشیده… و اوست که دم مسیحایی‌اش، مرا زنده می‌کند.مردی از تبار گریگور با گذشته‌ای تاریک…

خلاصه رمان رخ زبرجد

ورودم به خانه، با اخم و تخم عمو و گریه ی تلمای خاموش همراه می شود. خاله است که اشاره می روی مبل بنشینم و هنوز باسن مبارک را روی مبل نگذاشته ام که صدای پاکان میان زمین و هوا خشکم می کند: « کی اجازه داد بشینی؟ » سیخ می شوم و اولین جوابی که به ذهنم می رسد را به زبان می آورم: « حق دارید جناب نیک اختر هیچ کس. الانم فقط اومدم بقیه ی وسایلم رو ببرم. » عمو تشر میزند: « بشین ! » پاکان خشمگین رو می کند به عمو و می گوید : « اینجا خونه ی منه و من… »

عمو بی تفاوت پاسخش را می دهد: « من هم بزرگتر این جمعم. بشین. » می نشینم و عمو شروع می کند به سخن گفتن : «میفهمم که نمی خواید بذارید ازتون جدا بشه، اما به نظرش احترام بذارید. بچه که نیست بزرگ شده! این همه اصرار شما برای مستقل نشدنش چیه؟» پاکان برمی خیزد و داد میزند: « دقیقا به خاطر این که هنوز بچه س! نمی فهمه خیلی چیزا رو! » روبه رویم می ایستد و داد میزند: « من همه چیزم رو و پای تو نریختم؟ چی خواستی و برات کم گذاشتم؟ چرا انقدر بی چشم و رویی؟»

عمو نامش را می خواند و گریه ی خاموش تلما اوج می گیرد. چه کم گذاشته بود؟ هیچ! حق هم داشت منت بگذارد اما حق چسباندن صفت بی چشم و رویی را به من نداشت. برمی خیزم و با گفتن خداحافظ، سوی در می روم. تلما می دود سویم و در چهارچوب در، میرسد به من. صورتش قرمز است و چشمانش پر از اشک. می گوید پاکان خشمگین است و چیزی گفته من هم می گویم که آدم ها در اوج خشم، سخنی که روی دلشان مانده را به زبان می آورند. نمی دانم چند سال بود این حرف ها رو دلش مانده بود…

دانلود رمان رخ زبرجد سیلوا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بوی جنگل های افرا زیبا سلیمانی

دانلود رمان بوی جنگل های افرا زیبا سلیمانی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بوی جنگل های افرا از زیبا سلیمانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

قصه سه دوست و سه خانواده است که گذشته مشترکی با هم دارن و فرزندانشون دوستی عمیقی با هم‌دارن که در خِلال این دوستی، سیاوش و ارسلان از افرا خواستگاری میکنن.. سیاوش و افرا عاشق و معشوقن و ارسلان حاضر به درک این مسئله نیست چون خودش هم عاشق افرا شده… جواب افرا شیرازه زندگی هر سه خانواده رو از هم میپاشه و حوادثی رخ میده که رازهای گذشته رو‌ میشه و…

خلاصه رمان بوی جنگل های افرا

“افرا” مقابل آینه ایستادم و رژ لب کالباسی رنگم را چند دور روی لبم کشیدم .مامان از پشت نزدیکم شد و همانطور که شالم را از روی تخت بر میداشت گفت: -واسه ارمى چند بسته آجیل و خشکبار گذاشتم رفتنی اونم با خودت ببر. در رژ لب را چفت کردم و صدای تق بسته شدنش آمد و من از توی آینه ی خیره به مامان شدم و پرسیدم: -مامان شده دو دل باشی اما بدونی تهش چطوری یه دل میشی بعد دل بزنی چطوری این یه دله شدن رو به یکی که برات خیلی عزیزه توضیح بدی که دل چرکین نشه از این یه دل شدنت؟! چشمان زمرد نشانش گرد شد و با تعجب پرسید: -خودت فهمیدی چی گفتی مامان؟

خندیدم و رژ لب را پرت کردم ته کیفم، به سمتش چرخیدم و لبم را روی گونه اش گذاشتم. محکم بوسیدمش و جای لبم روی گونه اش به تکاپو افتاد و خندان به او گفتم: -الهی قربون اون تعجبت بشم .چی میشه جای گیر دادن همیشه در حالت تعجب بمونی؟ دستش را روی موهایم کشید و گفت: -خودت رو لوس نکن هنوز دلخورم که تا عصر جوابم رو ندادی! -سرم شلوغ بود جان افرا… پشت دستش را جلوی چشمم گرفت و دستش را به طرفین تکان داد و گفت: -فلفل بریزم دهنت یا بزنم تو دهنت که چپ و راست جون بچه ام رو قسم میخوری؟ قد یه پیامک دادن هم سرت شلوغ بود؟

دروغ چرا سرم آنقدرها هم شلوغ نبود بلکه چیزی که مهم بود این بود من دوست نداشتم مامان مدام چکم کند.شالم را از دست مامان گرفتم و همانطور که روی سرم می انداختم جوابش را دادم: خب چیکار کنم؟ بدم میاد یه سره مثل بچه دبستانی ها چکم میکنی! به خدا حرصی میشم از دستت مامان. سری به تأسف تکان داد: -مادر نیستی نمیدونی هزار سال هم که بگذره بچه ات برات همونیه که روز اول دادن دستت! یک کف دست بچه که دهنش مثل ماهی تکون میخوره دنبال وصل شدن به تو میگرده! چه می دانستم یک روز با گوشت و پوست و استخوانم، اصلا با ذره ذره ی وجودم حرفش را درک می کنم؟

دانلود رمان بوی جنگل های افرا زیبا سلیمانی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان مردی  جنس پریان جنس پریان  عطیه شکری

دانلود رمان مردی جنس پریان جنس پریان عطیه شکری pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان مردی از جنس پریان از عطیه شکری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یکی بود، دیگر ی نابود! زیر این سقف کبود، میان دو احساس خواستن و انتقام جنگ خونین و سختی به پا شد. وقتی دو احساس به خودشان آمدند و دست از جنگ کشیدند، متوجه شدند که ویرانی های جبران ناپذیری به جای گذاشتند یک مشت قلب ترک خورده و باورهای در هم شکسته شد تمام آن چه که بر ایشان باقی ماند. در پی جبران گشتند تا او را برای بند زدن این خرده احساسات بیاورند. جبران وقتی در خواست آن ها را شنید، نیشخند عمیقی به تمام خوش خیالی هایشان زد و گفت: شکستن احساس مثل لگد کردن پای کسی نیست که با یه ببخشید رفع و رجوع بشه. احساس زمان می خواد تا خودش رو بتونه ترمیم کنه. دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است…

خلاصه رمان مردی از جنس پریان

سوم شخص از پشت شیشه ی سالن انتظار، چشم چرخاند و دوست وکیل شده اش را یافت. مانند همیشه با اقتداری که تنها مختص به خودش بود، خود را به
دخترک رساند و گفت: فکر نمی کردم که بیای. کیهانه، بی توجه به نیش زدن های دوست دوران کودکیش او را با اشتیاق در آغوشش فشرد و گفت: سلام الهه ی غربی! دخترک اخم ظریفی کرد و کمی فاصله گرفت و به نیش زدن هایش ادامه داد: بعد از اولین معامله ای که تو شرکت خودسرانه جوش دادی.

انتظار نداشتم جلوی چشمام ببینمت! غم در چشمان کیهانه حائل شد. لبخند تلخی زد و زمزمه کرد: تو موقعیت شرکتت رو به من مدیونی! اگه من نبودم کی می تونست تو غیاب تو اون شرکت و راه اندازی کنه؟! هوم؟! این عوضه تشکر کردنته؟ دخترک بی توجه به گفته های رفیق وکیل شده اش چمدانش را به دست او داد و گفت: سینا به تنهایی از پس کارها برمی اومد. راستی نیومده دنبالم؟ کیهانه با غیض چمدان را به دنبال خودش کشید و گفت: تو شرکت کار داشت.

-دوست دارم هر چه زودتر شرکت و از نزدیک ببینم. الان می شه رفت؟ کیهانه با دلخوری مشهودی همان طور که به سمت پارکینگ حرکت می کرد، جواب تمام گستاخی های این کوه غرور را داد: عمو نادر برای برگشتت امشب یه جشن ترتیب داده، فردا هم می تونی بری شرکت فعلاً این مهم تره. -کیهانه؟ -هوم؟ -باورم نمی شد بعد از اون همه جار و جنجال بازم بیای! کیهانه با کلافگی چمدان را درون صندوق پژو دویست و شش خود گذاشت و گفت…

دانلود رمان مردی جنس پریان جنس پریان عطیه شکری pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان حوض فیروزه تکین حمزه لو

دانلود رمان حوض فیروزه تکین حمزه لو pdf بدون سانسور

دانلود رمان حوض فیروزه از تکین حمزه لو با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

فیروزه دختری که پرستاره و باعشق ازدواج کرده اما از همسری که فکر می کرد عاشقشه نارو خورده و قصد جدایی از اونو داره و به خاطر مشکلاتی که همسرش در محل کارش براش ایجاد میکنه مجبور به ترک بیمارستان میشه و برای گذران زندگی به خونه ای پا میزاره که پرستاری از یک زن قطع نخاع رو به عهده بگیره… دختری که در گذشته سرشار از بهار و طراوت جوانی بوده و در حال حاضر به شدت نا امید و دلمرده از وضعیتش هست اما…
رمان حوض فیروزه
چهل متر خانه دیگر خوشحالی نداشت. داشت؟ صفحات روزنامه را روی زمین خالی انداخته بودم تا بتوانم بنشینم و به بدبختی هایم فکر کنم. یک اتاق کوچک، یک سالن مستطیل دراز که به بالکنی یک در یک ختم می شد و شومینه ای کوچو و خالی… آشپزخانه هم بیشتر شبیه آبدارخانه ای محقر در یک اداره فکسنی بود با دو ردیف کابینت و گازی سه شعله روی میزی. دستشویی و حمام در یک جا

خلاصه رمان حوض فیروزه

چهل متر خانه دیگر خوشحالی نداشت. داشت؟ صفحات روزنامه را روی زمین خالی انداخته بودم تا بتوانم بنشینم و به بدبختی هایم فکر کنم. یک اتاق کوچک، یک سالن مستطیل دراز که به بالکنی یک در یک ختم می شد و شومینه ای کوچو و خالی… آشپزخانه هم بیشتر شبیه آبدارخانه ای محقر در یک اداره فکسنی بود با دو ردیف کابینت و گازی سه شعله روی میزی. دستشویی و حمام در یک جا خلاصه شده بود اما برای جور کردن رهن همین خانه چهل متری کوچک در کوچه پس کوچه های بهارستان کلی به خودم فشار آوردل بودم.

فکر کردم شاید با چند کشیک اضافه در ماه و شیفت های لانگ تایم بشود آخر ماه چند تکه خنزرپنزر از دست دوم فروشی خرید تا حداقل خانه از این بی چیزی در آید. فقط لباس هایم همراهم بود و مدارک تحصیلی و شناسایی ام. فرار کرده بودم. از همه مهمتر جانم را برداشته و در رفته بودم، وسایل چه ارزشی داشت؟ پیش خودم فکر کردم این افه ها مال امثال ساناز است که پول دارند و برایشان گفتن چنین جمله ای راحت نه ما که برای خرید هر چیزی باید ماه ها پس انداز کنیم.

و سرانجام هم با وام و قسط بندی و هزار بدبختی صاحب چیزی شویم که آن هم ممکن است یک وسیله تاپ و عالی و طبق آخرین مد نباشد! باز فکر کردم همین که سالم و سلامت جان به در برده ام خودش خیلی حرف است. همین که ناگهانی گم و گور شدم. فقط کاش پیدا نشوم. در همین کوچه تنگ و باریک با خانه های هزارسال ساخت کسی نتواند پیدایم کند. ساناز قول داده بود یک دست رخت خواب برایم بیاورد. به ساعت مچی ام نگاه کردم و دلم از گرسنگی مالش رفت. بعد فکر کردم می شود…

دانلود رمان حوض فیروزه تکین حمزه لو pdf بدون سانسور

دانلود رمان در سایه جنون فاطمه یوسفی

دانلود رمان در سایه جنون فاطمه یوسفی pdf بدون سانسور

دانلود رمان در سایه جنون از فاطمه یوسفی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نازنین دختری از خانواده‌ای معمولی که طی همکاری با پلیس وادار میشه تا به زندگی پارسا، پسری از خانواده‌ای ثروتمند و پر رمز و راز وارد بشه، غافل از اینکه تمام این اتفاقات هر چقدر برای نازنین حکم بازی داره برای پارسا جدیه تا…

خلاصه رمان در سایه جنون

با کلید در خانه را باز کردم و وارد شدم، چند قدم که جلوتر رفتم بوی قرمه سبزی در مشامم پیچید…زیر لب غریدم: -اه لعنت به این شانس، آخه قرمه ی سبزی هم شد غذا این ایرانیا چی دیدن تو این غذای سبز مسخره که دست از سرش بر نمیدارن؟! از حرصم به آشپزخانه چشم غرهای رفتم و در اتاقم را با شدت باز کردم… با صدای در، نیما دو متر به هوا پرید و دوباره سر تخت نشست… با وحشت گفت: -بابا دختر خوب یه اِهِنی یه اوهونی، در طویلست مگه اینطوری باز می کنی؟! چشم هایم از تعجب گرد شد. نیمااااا. ردیف دندان هایش را به نمایش گذاشت و قیافه اش را مظلوم کرد. -آجی گلم!!

کیفم را از همان جلوی در پرت کردم توی سرش که صدای آخ گفتنش بلند شد… سعی کردم جلوی خنده ام را بگیرم و با اخم و عصبانیت ساختگی توپیدم: کوفت، حقته، مگه تو خودت اتاق نداری که همش اینجا ولویی؟! برو سر درس و مشقت، مامان کجاست؟ -مشق چیه خواهر من؟ من یه سال پشت کنکور موندم که بهم بگن برو سر مشقت؟ چه می دونم خونه زری خانم، سبزی پاک می کنن! ای کاش ییک پیدا میشد و به مامان می گفت لااقل در طول روز دو ساعت در خانه خودش بماند… یک روز خانه زری خانم، روز بعد صغری خانم، روز دیگر کبری خانم! با تاسف جواب نیما را دادم: -چه افتخار هم

می کنه که یه سال پشت کنکور مونده، پاشو برو درست رو بخون، یعنی اگر امسال هم قبول نشیمن می دونم و تو! -آقاااا من اصلا نمی خوام قبول شم، من دوست دارم برم دانشکده افسری… با حرص و از میان دندان های چفت شده ام گفتم: -نیما هر غلطی می خوای بکن، فعلا پاشو برو از اتاق من بیرون می خوام لباسام رو عوض کنم… -وااای باز این ننه غرغرو اومد تو خونه این غرغر هاش شروع شد، خدایا این چه خواهریه نصیب من شده؟ دستش را گرفتم و از روی تخت به پایین کشاندمش… همانطور که به سمت بیرون هولش می دادم گفتم: -برو تو اتاق خودت و دیگه هم نبینم که اینجایی…

دانلود رمان در سایه جنون فاطمه یوسفی pdf بدون سانسور

دانلود رمان امیدی دوباره کاراگل

دانلود رمان امیدی دوباره کاراگل pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان امیدی دوباره از کاراگل با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بهار شمس، یه وکیلِ تازه کاره که از شوهرش جدا شده و یه دختر داره…بهار سر یکی از پرونده هاش با کارن عیشی آشنا میشه و کارن تلاش میکنه که اونو با پول بخره اما نمیتونه راضیش کنه و پرونده رو میبازه…چند ماه بعد بهار٫ وکیل شرکتی میشه که کارن یکی از سهام داراشه……..

خلاصه رمان امیدی دوباره

بهار ابروهایش را بالا انداخته و با غیض نگاهش کرد: خیلی پررویی! بخدا که خیلی پررویی…! چشم هایش را برای لحظه ای بست تا بتواند خودش را کنترل کند: بهم بگین چیکار کردم…گناهم چیه؟ گناهِ تو اینه که وارد زندگی خواهرم شدی تا با احساساتش بازی کنی…اما فکر اینجاشو نکرده بودی که من تا چه حد حواسم به خانوادم هست! من وارد زندگیش شدم تا با احساساتش بازی کنم؟ چرا اینجوری فکر میکنین؟

بهار با کلافگی دستش را در هوا تکان داد و گفت: حوصله ندارم باهات بازی کلمات راه بندازم! از اینجا برو دورِ شبنمم خط بکش…بعد از یکسال هنوز عقلت سرِ جاش نیومده؟ برا چی باید عقلم سرِ جاش بیاد وقتی عاشقشم؟ صدایش لرزید. لرزید و این لرزش از چشم بهار دور نماند… آب دهانش را قورت داد تا بغضش را پایین بفرستد: یک ساله دنبالشم که فقط ازش بپرسم چرا؟ دلیل اینکه بدون هیچ توضیحی بلاکم کرد و دیگه تو روم نگاه نکرد چیه…ولی جوابی نگرفتم…

یک سال میدونین یعنی چی؟ من اگه میخواستم با احساستش بازی کنم یکسال میوفتادم دنبالش؟ میومدم محل کار شما؟ چشمان سبز و پراز التماسش صداقت را فریاد میزدند. اما بهار قرار نبود یک سوراخ هزار بار گزیده شود…! از روی صندلی بلند شد و با تمسخر نگاهی به سر تا پایش انداخت: الان باید تحت تاثیر قرار بگیرم؟ باید حرفاتو باور کنم و اشک بریزم برا نقش بازی کردنت؟! نگاه میثم رنگ ناباوری گرفت و گفت: چرا اینجوری میکنین؟ برا چی باور نمیکنین؟

دانلود رمان امیدی دوباره کاراگل pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ساچلی سمیرا حسن زاده

دانلود رمان ساچلی سمیرا حسن زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان ساچلی از سمیرا حسن زاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سید محمد علی سی و دو ساله به علاقه‌ی ساچلی شانزده ساله پشت می‌کند و می‌رود ولی درست سالها بعد زمانی که برمی‌گردد با دختری روبه رو می‌شود که زیبایی‌اش چنان خیره کننده است که حتی نمی‌شود ثانیه‌ای از او چشم گرفت… ولی اکنون ساچلی، ساچلی سابق نیست بزرگ شده است لوند شده است خانم شده است جایگاه‌ها عوض می‌شود… حال نوبت علی است که او را به سمت خود بکشد و او را از آن خود کند… امّا سوال این‌ است آیا ساچلی همچنان عاشق علی است یا نه؟! یا مهر کسی دیگر را بر دل نشانده است…

خلاصه رمان ساچلی

(زمستان سال هشتاد و پنج) _ مطمئنی؟! پوزخندی میزنم. _ هیچ وقت تا این حد مطمئن نبودم. _ ولی اون مادر بچته. _ مادر بچه ام بود! مُرد، برای من مُرد، می خوام برای نازلی هم بمیره! تعجب می کند! این منه رو به رویش را باور ندارد. _ علی! تو کی اینقدر سنگدل شدی؟! تو که سنگدل نبودی! روی پاشنه ی پاهایم چرخی زده و به سمتش برمی گردم. _ نبودم ولی می خوام باشم یعنی باید باشم اگه نباشم کلاهم پس معرکه ست! میخوام یکی باشم از هر یخی سردتر و از هر سنگی سخت تر….

ماتش میبرد . _شاید… نمی گذارم باقی حرف هایش را بزند خشونت به خرج می دهم صدایم را بالا میبرم. دیواری کوتاه تر از دیوار او پیدا نمی کنم. این روزها هر چه دق دلی دارم را حواله ی وهاب بیچاره می کنم. _ نگو! هیچی نگو! بذار تموم شه! اون زن دیگه برای من زن نمیشه! شکست وهاب، کمرم رو شکست طوری شکست که دیگه صاف نمیشه! وهاب کمرم شکست، کمرم رو اون شکست. پس هیچی نگو، نگو چون جای من نیستی و نمیفهمی که چی میکشم، جای من نیستی تا بفهمی دارم چه دردی رو تحمل میکنم.

مَردم ولی نه غیرتم سر جاشه، نه ناموسم، نه شرفم! گرفت، همه رو گرفت، دیگه هی چی ندارم. هر چی هست رو بخشیدم آتیش زدم، به همه چی آتیش زدم، فقط میخوام برم! برم یه جا که هیشکی نه اسمم رو تا حالا شنیده باشه نه از گذشته ام چیزی بدونه من کندم از این خونه و از این شهر کوفتی هم کندم. میخوام برم و دیگه هم هیچ وقت برنگردم. میخوام جایی برم که کسی نفهمه که علی مرصاد کیه! اگه می تونستم از خودمم می کندم ولی حیف که نازلی هست و منه احمق پدرش! نازلی رو نمیتونم ول کنم…

دانلود رمان ساچلی سمیرا حسن زاده بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.