دانلود رمان بی آخر ی آخر  فاطمه قربان پور

دانلود رمان بی آخر ی آخر فاطمه قربان پور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بازی آخر از فاطمه قربان پور با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

زندگی همیشه همونجوری که فکرش رو می کنیم جلو نمیره…! گاهی تلخ، گاهی گس، گاهی زهر و گاهی شیرین… غزاله، دختر قصه ما بخاطر فرار از گذشته ی تلخش که همچون قهوه بسی تلخ است وارد بازی می شود که… تلخی زندگی از یاد میبرد! شاید سرنوشت و شاید بازی که، بازی آخر می شود. فاصله ی تلخی و شیرینی روزگار کوتاه ست! اگر چه روزگارت تلخ بود بدان که حکمتی دارد و پشت هر تلخی شیرینی ست.

خلاصه رمان بازی آخر

صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم… زمان و مکان یادم رفته بود! حتی… نمی دونستم کجا هستم!! چند دقیقه ای طول کشید که پی به وضعیتم بردم با همون لباس های بیرونی پشت در خوابم برده بود! صدای زنگ گوشی هم دیگه قطع شد تا خواستم پاشم دوباره صدای تلفن همراهم بلند شد. با دیدن اسم کیمیا یاد دیشب افتادم… با چه رویی میتونستم جواب بدم؟ سعید در مورد من چی فکر می کرد؟ سعی کردم به چیزی فکر نکنم و جوابش بدم. الو… غزاله خوبی؟؟ * خوبم. تو چطوری؟! _منو ول کن… میدونی از دیشب چقدر به تلفنت زنگ زدم؟؟ هیچ نگاه کردی ببینی چقدر بهت پیام دادم؟؟

آخه دختر خوب از دیشب تا حالا چند بار مردم و زنده شدم. *ببخش منو کیمیا! وقتی خونه رسیدم نمیدونم کی خوابم برده بود… من معذرت میخوام. _دیشب اتفاقی نیافتاد که؟ اون دیوونه باهات کاری نکرد؟ *چه کاری؟! _نمیدونم! نزد تو رو که؟ من همش نگران بودم که نبره خونتون. یعنی اینقدر دست رو من بلد کرده بود که کیمیا هم می دونست؟! می خواستم اون موقع زمین دهن باز می کرد و من رو می بلعید !!! _الو… غزاله تو اونجایی؟ صدامو میشنوی؟ * آره صداتو میشنوم… نه هیچکاری باهام نکرد. _مطمئن باشم؟ *آره عزیزم. _پس چرا صدات اینطوریه؟ *کیمیا بیست سوالی راه انداختی؟!

مثل اینکه الان از خواب بیدار شدم! _باشه، باشه! حالا عصبی نشو…!!! حالا زنگ زدم بگم ساعت آموزشگاه یادت نرفته که؟ *نه یادم هست. _پس ساعت ۱۳ جلوی آموزشگاه منتظر تم دیر نکنیا! *باشه چشمممم! امر دیگه ای نداری؟ _امر دیگه اینکه کی میای خواستگاریم؟! *مثل اینکه تازه فهمیدی موندی رو دست مامان و بابات؟!!! _آره عزیزم ! به همین خاطر هست گیر دادم بیای منو بگیری!!! داداشم نداری که بیاد منو بگیره! عوضش ببین پام به دانشگاه برسه چه پسرهایی تور کنم، خوشگل و مامانی! *اینطور که تو پیش میری فکر نکنم پات به دانشگاه برسه، با همون آقای شمسی آبدار چی مدرسمون ازدواج میکنی!!

دانلود رمان بی آخر ی آخر فاطمه قربان پور رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان استاد غیرتی من زهرا اسماعیل زاده

دانلود رمان استاد غیرتی من زهرا اسماعیل زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان استاد غیرتی من از زهرا اسماعیل زاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درمورده دختری به اسم تارا که تو گذشته خانواده اش رو از دست داده وارد دانشگاه میشه و با استاد جدیدش به اسم آرتان تُرکان آشنا می شود اما نمی داند که زندگیش با یک مهمونی شروع میشود که آرتان تُرکان هم انجاست و مجبور می شود کاری را انجام دهد که تابحال انجام نداده. آن کار چیست که زندگی اش را زیر و رو کرده …؟!

خلاصه رمان استاد غیرتی من

تارا پول رو ازشون تحویل گرفتم و از اونجا خارج شدم… امروز ماشینم رو فروختم، ماشینی که مال پدرم بود و به من رسیده بود! من تک دختر، و تک فرزندم و از سیزده سالگیم که پدر و مادرم رو از دست دادم روی پای خودم ایستادم پدر و مادرم رو تو تصادف از دست دادم. سنی هم نداشتم، فقط سیزده سالم بود ولی خب این زندگی با من نمی سازه! ولی الان دیگه نوزده سالم بود درسته بزرگ شدم ولی قلبم هنوز مثل یه بچه کوچیک میتپه!

هیچوقت یادم نمیره که منم تو اون ماشین با پدر و مادرم بودم که تصادف شد و فقط من زنده موندم! وقتی بهم خبر دادن که پدر و مادرم رو از دست دادم انگار دنیا واسم سیاه شد، دنیای بچه-گونم خراب و سیاه شد، هروقت تو کوچه و خیابون راه می رفتم و بقیه دخترا رو می دیدم که با پدر و مادرشون قدم میزنن، قلبم تیکه-تیکه میشه چون منم حق داشتم که پدر و مادرم کنارم باشن. اما از شانس گندم این اتفاق نیوفتاد! در رو با کلید باز کردم و وارد شدم به حیاط نقلی و کوچولو خیره شدم.

تمام خاطراتم جلوی چشم هام امد با غم وارد خونه شدم. در رو بستم و رفتم تو اتاق تا لباس هام رو عوض کنم لباس هام رو عوض کردم. وضع مالیمون متوسط بود، ولی خب من راضی بودم مثل دخترای پر توقع نبودم و نیستم. روی تخت نشستم تختی که بعداز یه عالمه کار کردن و پول در آوردن خریدمش. به خودم تو آینه خیره شدم، صورت گرد و پوست سفیدی داشتم چشم هام درشت بود و خاکستری لبم هم نه زیاد بزرگ بود و نه زیاد کوچیک و صورتی بود در کل به صورتم میومد. رنگ چشم هام همرنگ چشمهای مادرم بود…

دانلود رمان استاد غیرتی من زهرا اسماعیل زاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دلوین حدیثه ورمز

دانلود رمان دلوین حدیثه ورمز رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلوین از حدیثه ورمز با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

هلما دختری جسور و زرنگ که عکس های محرمانه اصیل‌زاده‌ بزرگ شهر امیرفرهام رحیمی را به دست می آورد و شروع به اخاذی از او می کند اما بعد از گرفتن پولی هنگفت تمامی آن عکس ها را در فضای‌مجازی منتشر می کند و پا روی حیثیت خانواده رحیمی می گذارد‌.. ماجرا این جا تمام نمی شود امیرفرهام خشن و عصبی در پی تلافی کار هلما جوری وانمود می کند که دختر داخل عکس خود هلما است و او را وادار می کند سر سفره عقد با او بشیند… عقدی صوری که جایی ثبت نمی شود و هلمایی که بیخبر به خانه او می رود و…

خلاصه رمان دلوین

_حاجی، حاج نصرت چی شده؟ با صدای مامان که کل خانه را روی سرش گذاشته بود با ترس از روی تخت پایین رفتم و در را باز کردم و همانطور کورمال کورمال خودم را به راه رو رساندم. صدا از اتاق خوابشان بود. بی آن که در بزنم وارد شدم. بابا روی تخت نشسته بود و یک دستش روی قلبش بود و دست دیگرش گوشی را در مشتش می فشرد. دستی روی چشمان خواب آلودم کشیدم و کنار بابا ایستادم. هنوز گیج و منگ بودم. کمی خم شدم تا چهره ی سرخ شده اش را واضح تر ببینم. – بابا؟ چیشده بابا؟ سر بالا انداخت که هلیا کنارم زد و لیوان آب و قرص های بابا را روی تخت گذاشت. چشمان سرخش

نشانگر شب بیداری اش بود. خیلی از من و مامان مسلط تر بود. قرص بابا را از میان لب هایش داخل فرستاد و لیوان را به لب هایش چسباند. بابا نصرت لاجون را به تاج تخت تکیه دادیم و همگی دورش ایستادیم. مامان شانه اش را گرفت. – حاجی کی زنگ زد چیشده؟ بابا با صدای گرفته نیم نگاهی به تک تک مان انداخت. – پلیس بود. مش ناصر تصادف کرده. همین دیروز گفت با خونوادش یه سر تا امام زاده حسن برن و بیان، گفتم شب راه نیوفت اما گوش نداده. شبونه راه افتاده و تو اتوبان خوابالو بوده… باقی حرف هایش با “یا امام غریب” بلند مامان و هین هلیا در هم آمیخت. ترسیده کنار بابا نشستم.

– چی شده بهشون بابا؟ اشک هایش روان شد و بی محابا برای مردی که راننده اش که نه بلکه رفیقش بود گریه کرد. – ماشین رفته تو دره. سوختن، خودش، زنش، بچه هاش. با حالی زار صورتم را میان دستانم پنهان کردم. می شناختم هم زنش را هم دو کودکش را، خدا بعد از پانزده سال زندگی یک دختر و یک سال بعدش یک پسر نصیب شان کرده بود. داغی اشک روی گونه هایم برای خانواده ای بود که چیزی ازشان باقی نمانده بود. ساعت شش و نیم صبح خبر تصادف مش ناصر و خانواده اش را پلیس راه به بابا داد و حالا که هشت شده بود هر کدام در حال پوشیدن لباس برای رفتن بودیم. بابا با ماشین خودش می رفت…

دانلود رمان دلوین حدیثه ورمز رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان عشق مخفی سارا

دانلود رمان عشق مخفی سارا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عشق مخفی از سارا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان ما شخصیت دختری فقیر و شخصیت پسر غنی دارد. جانان، دختری فقیر خانواده خود را بشدت نیازمند به پول میبیند خواهری که جهیزیه می خواهد، پدری که برای داشتن درامد و کاری ماشینی لازم دارد… جانان چه تصمیمی میگیرد… هنگامی که نیما پسری پولدار و صاحب هتل هایی که برایش ارث رسیده، که از کودکی یاد گرفته همه مشکلات با پول حل می شود از ترک شدن توسط نامزدش در نزدیکی عروسی خشمگین است و دنبال دختری جاگزین است ، با درخواست وام از جانب جانان روبرو می شود ….

خلاصه رمان عشق مخفی

به خودم که اومدم رو به رو ی دفتر رئیس بودم. با پشت انگشت چند ضربه به در زدم و منتظر موندم تا اذن ورود بده…. چند لحظه ی بعد صدای بم و مغرورش از داخل به گوشم رسید: “بیا داخل…” آب دهنم رو با ترس قورت دادم و درو باز کردم و رفتم داخل. با اون هیبت کمرش رو تکیه داده بود به جلوی میزش و درحالی که مچ پای راستش رو ی مچ پای چپش بود و در ارامش سیگار دود می کرد، با صدایی که حس می کردم بخاطر کشیدن سیگار زیاد یکم خش دار شده بود گفت: _بیا جلو.

چشم از اون قدو بالا و صورت همیشه ی خدا عبوس و کاریزماتیکش برداشتم و با ترس گفتم: -س..سال…م… رئیس چشم. با گام هایی شل و درحالی که حتی هنوز هم راه رفتن با اون پاشنه بلندای لعنتی برام سخت بود چند قدمی جلو رفتم. تعادلم رو از دست دادم و پام کج شد.نزدیک بود بیفتم اما خوشبختانه به موقع تعادلم رو حفظ کردم. گرچه تو اون لحظه از خجالت رنگ باختم اما نیشخندی زدم و با بالا گرفتن سرم محض اینکه فکر نکنه دست و پا چلفتی نیستم،

صاف و صوف ایستادم و دروغی که در ثانیه به ذهنم رسیده بود رو به زبون آوردم و گفتم: -ببخشید پاشنه کفشم خرابه! نسبت به این اتفاق هیچ واکنشی نشون نداد. تکیه از میز برداشت. اطراف صورتش پر از دود بود و این نشون می داد تعداد سیگارایی که کشیده بیشتر از دو سه نخ بوده! قدم زنان به سمت منی اومد که تو اون شرایط مدام سینمو سپر می کردم، با ترس گفتم: -رئیس میشه… میشه منو اخراج نکنین!؟ بخدا من خیلی خدمتکار وظیفه شناسی هستم. تو فاصله ی یک قدمیم ایستاد…

دانلود رمان عشق مخفی سارا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان پیمان بارانی زهرا ارجمندنیا

دانلود رمان پیمان بارانی زهرا ارجمندنیا رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پیمان بارانی از زهرا ارجمندنیا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

باران و پیمان، زوج عاشقی هستند که چندسالی از شروع زندگی مشترک و عاشقانشون می گذره، اما بارداری ناخواسته باران و خطری که تهدیدش می کنه باعث می شه این زندگی دچار چالش هایی بشه که خوندنش خالی از لطف نیست…

خلاصه رمان پیمان بارانی

لیوانی شربت آلبالو جلوم گذاشت و با لبخندی که درست به زیبایی چشماش بود روی راحتی نشست و نگاه من دستش و دنبال کرد که روی شکمش فقل شد: خیلی خوشحال شدم از دیدنت، تو این روزا کم تر میرم بیرون و خیلی حوصلم سر میره. لبخندم و کش دادم، به نظرم زن های حامله به شکل عجیبی زیبا بودند: هر روز خوشگل تر می شی! ابروهاش بالا پرید و بامزه به ظاهرش خیره شد: کجام خوشگل شده؟ پر از پفم… طفلی آتردین هربار نگاهم می کنه دلم براش می سوزه…. اخم ریز و صد البته مصنوعی ای کردم:همینش قشنگه، منم سر آرسین خیلی پف داشتم و چقدر لذت می بردم از اوضاعم،

همه ی اینا یعنی نزدیک شدن تو به لمس حس مادر شدن… لبخندی زد خب البته که همین طوره، شربتت و بخور گرم شد. جرعه ای از شربت خنک و نوشیدم و بعد لیوان و دور انگشتام چرخوندم، صدای مانیا نذاشت زیاد توی فکر بمونم -فکرت درگیر چیزیه؟ لبام و روی هم فشردم، خب ما از هم چیز مخفی ای نداشتیم، رفاقتمون عمر طولانی ای نداشت اما کیفیتش بالا بود. -یکم درگیر پیمانم، این روزا کاراش سنگین شده و خستست خم شد و یک سیب توی پیش دستی مقابلش گذاشت و مشغول پوست گرفتنش شد: همسرت انقدر توانا هست که همه ی این کارا به بهترین نحو حل کنه و نزاره آب تو دلت

تکون بخوره، نگران نباش! از این که همه پیمان و در این حد توانا و کاردان می دونستند لذت می بردم، انگار کوهی که بهش تکیه می کردم برافراشته تر و بلند تر میشد: درسته، تاریخی واسه زایمانت مشخص نشده؟ نفس عمیقی کشید و یک تکه سبب سر چاقو زد و به طرفم دراز کرد: چرا، اواخر ماه دیگه… و خب من کمی اضطراب دارم. سیب و گرفتم و با لذت گازی ازش زدم: واسه ی چی؟ شونه بالا انداخت، این حالتش شدیدا طنازانه بود، موهای طلاییش و عقب فرستاد. -ترس از زایمان و اتفاقات بعدش، حس می کنم واقعا برای مادر شدن من زود بود. خندم گرفت بیش تر از دست آتردین، حتم نداشتم…

دانلود رمان پیمان بارانی زهرا ارجمندنیا رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ماه صنم عارفه کشیر

دانلود رمان ماه صنم عارفه کشیر pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفه اما بنا به دلایلی تسلیم خواسته‌ی برادرش میشه… روز عقد می‌فهمه تنها مخالف این ازدواج اون نیست. کوروش مرد عجیب و مرموزی که نگرانی ماه صنم رو بیشتر درگیر زندگی برادرش می‌کنه و سعی داره از برادرش در برابر مخالفت های کوروش محافظت کنه. کوروش که فقط سعی داره از طریق آزار دادن به ماه صنم از ماهان و مادرش توران انتقام بگیره اما…

خلاصه رمان ماه صنم

کلید رو توی در انداختم و وارد خونه شدم، صدای روشن تلوزیون نشون می داد که ماهان خونه است، کیفم رو همون جا کنار در رها کردم. با لبخند به سمت کاناپه ی جلوی تلوزیون رفتم، سرش رو به پشتی مبل تکیه داده بود و چشم هاش رو بسته بود… حس کردم خوابیده، از همون مدل خواب ها که نمی فهمی کی و چطور اسیرت می کنه آروم کنارش نشستم، با سر کج شده نیم رخش رو نگاه کردم… دلم برای شنیدن صدای خنده هاش تنگ شده بود اما این چند وقت فقط سکوتش رو گوش کرده بودم… دیگه خسته شدم ! از این که به خاطر توران از داداشم دور باشم من وخسته کرده بود. هر نفسش

اش بالا پایین می شد… با گوش دادن صدای ضربان قلبش چشم هام رو با آرامش بستم. _صنم تویی؟ کی اومدی؟ صداش به خاطر خواب دورگه شده بود، بهش خیره شدم. _تازه اومدم… خوابیده بودی. انگشت شست و اشاره اش رو روی هر دو چشمش گذاشت و اونا روماساژ داد، هم زمان گفت: خیره نگاهش کردم و آروم گفت: _ماهان. _هوم… _تو… تو… زبونم نمی چرخید که حرفم رو بزنم… دلم داشت ترکید، یه چیزی توی سرم فریاد میزد ” به خاطر ماهان… فقط به خاطر برادرت ” چشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم، با صدای خفه ای گفتم: تو هنوز هم تصمیم داری با توران ازدواج کنی؟

گیج و متعجب نگاهم کرد ، کمی توی جاش جا به جا شدو لب هاش رو با استرس تر کرد و گفت: چرا… چرا این و می پرسی؟ بی حرف سرم رو پایین انداختم، با دیدن سکوتم هیجان زده گفت: ماه صنم تو… تو راضی شدی؟ آهی کشیدم و چیزی نگفتم، شونه هام درد گرفت… صنم با توام با بغض سرم رود گرفتم و نالیدم: نمی… نمی خوام دیگه ناراحت ببینمت… فقط به خاطر خودت لبخند بزرگی زد و بی توجه به بغض و ناراحتی ای که توی دلم ریشه کرده بود کنارم اومد.  – نمی دونم اون موقع تصمیم درستی گرفتم که رضایت دادم یا نه اما، یه چیزی رو خوب فهمیدم… زندگی من و ماهان در حال تغییر کردن بود…

دانلود رمان ماه صنم عارفه کشیر pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رقص قاصدک ریحانه نیاکام

دانلود رمان رقص قاصدک ریحانه نیاکام رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان رقص قاصدک از ریحانه نیاکام با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

قاصدک، دختر زیبا و دلربایی که به محله جدید میاد… همسایش حسان حسینی مرد مذهبی بی نهایت خشن و متعصبیه که به خاطر پوشش دخترک باهاش سر لجبازی میفته و همه جا دهنش و سرپیس می کنه… اما نمی‌فهمه که کِی و کجا، دلش برای قاصدک سُر می‌خوره…

خلاصه رمان رقص قاصدک

صدای جیغ قاصدک خانه را پر کرده بود با عصبانیت دنبال سهند بود و او را با فحش هایش مستفیض می کرد. سهند با لیوانی آب سرد که روی قاصدک خوابیده ریخته و او را از خواب نازش بیدار کرده و حال که… یک وحشی به تمام معنا شده بود، می خندید. خشم وجود قاصدک را پر کرده بود خانجون مستاصل نگاه آن دو می کند و دائما لب می گزد و از آنها می خواهد که صدایشان را پایین بیاورند. گوش هیچ کدام بدهکار نبود… قاصدک در طی یک اقدام تلافی جویانه شلنگ آب را… از باغچه بیرون می کشد و روی

سهند می گیرد صدای قهقهه قاصدک حیاط را در برگرفته بود و… سهند مانند موش آب کشیده شده بود… خانجون هم دل به دلشان می دهد و می خندد… توله… ! شلنگ رو بگیر اون ور، خیس اب شدم!!… حقته تا تو باشه من با آب بیدار نکنی… سهند مقاومت می کند و جلو رفته و با یک حرکت دست قاصدک را گرفته و آن را پشتش میبرد و دستش را می پیچاند و شلنگ را ازش گرفته و… خیسش می کند… جیغ می کشد و سهند می خندد… هر دو موش آب کشیده بهم نگاه می کنند خانجون توبیخ گرانه تشر می زند:

اندازه خر علی بابا سن دارین اما اندازه همون خر هم نمی فهمین! بیچاره حیوون که اسمش بد در رفته !!… از در و همسایه خجالت بکشین… هنوز دو هفته نیست که اومدم تو این محل، حتما باید خودتون و نشون بدین که چه جونورایی هستین؟… خانجون؟!… خانجون و زهرمار خرس گنده… !!! نگاه قد درازت بکن بعد بچه شو.‌..!! سهند نیشخندی میزند و ابرویی بالا می اندازه که او… با تشر خانجون خفه می شود خر تیمار کرده بودم کمتر جفتک مینداخت.. نمی دونم از دست شما دو تا چیکار کنم…!؟ قاصدک زور می زند تا نخندد…

دانلود رمان رقص قاصدک ریحانه نیاکام رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان عایشه دختر عرب مهتا ابراهیمی

دانلود رمان عایشه دختر عرب مهتا ابراهیمی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان عایشه دختر عرب از مهتا ابراهیمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آذر دختری مححبه قبل از انقلاب توسط شوهر خواهرش که مامور ساواکه مورد دست درازی قرار می گیره و…

خلاصه رمان عایشه دختر عرب

موهام رو محکم بالای سرم بستم و بعد روسریم رو روی سرم انداختم. نگاهی از تو آیینه به خودم انداختم. صورتم رنگ پریده شده بود و زیر چشمهام گود افتاده بود. دهن کجی از تو آیینه به خودم کردم. واقعا اوضاعم خراب بود. رژ کمرنگی روی لب های خشکیده ام زدم تا از رنگ پریدگی در بیام. نگاهی به لباسام انداختم. گشادترین شلوار و لباسم رو پوشیده بودم تا از نگاه های هرز مهراب جلوگیری کنم. نیشخندی به افکار پوچ و بچه گونه ام زدم. پوشیدن لباس گشاد چه فایده داشت وقتی کسی بی همه چیز بود و همه جای بدن من رو با چشم های دریده اش دیده بود. دیگه نمی دونستم چکار کنم پوف

کلافه ای کشیدم و به سمت در رفتم. بهتر بود برم آقاجون منتظرم بود. این همه فکر کردن و رنج خوردن هیچ دردی رو از من کم نمی کرد. آروم از پله ها پایین رفتم هنوز یکم زیر دلم درد می کرد. تو دلم وحشی به مهراب گفتم از اینکه بازم باید امشب اون لعنتی رو تحمل کنم حالم بد میشد. به پذیرایی که رسیدم فقط با آقاجون و آوا رو به رو شدم. آقاجون در حال روزنامه خوندن بود و آوا در شال گردن بافتن. آب دهنم رو قورت دادم و با لبخند مصنوعی گفتم: سلام آقاجون.آقاجون با صدای من نگاهش رو از روزنامه گرفت و به من دوخت. روزنامه رو تا زد و روی میز گذاشت. عینکش رو از چشم هاش

برداشت و جواب داد: سلام دخترم، چه عجب که اومدی دیگه می خواستم خودم بیام دنبالت. با خجالت سرم رو پایین انداختم. ببخشین آقاجون. _خدا ببخشه بابا. حالا بیا بشین باهات حرف دارم دخترم‌. آخ این مهربونی آقاجون هربار من چقدر شرمنده می کرد. آروم قدم برداشتم و بغل دست آقاجون نشستم. آقاجون دستی به شونه ام زد و من رو به خودش فشرد. نگاهی به آوا انداختم تازه یاد آوا افتادم. آوا با خنده گفت: خوبی شما. _ببخشین آبجی یادم رفت سلام کنم، سلام. آوا خنده ای کرد و گفت: فدا سرت آبجی گلم. انشالله که تنت سلامت باشه. آقاجون فشاری به شونه هام آورد و گفت…

دانلود رمان عایشه دختر عرب مهتا ابراهیمی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سوگلی سالهای پیری دل آرا دشت بهشت

دانلود رمان سوگلی سالهای پیری دل آرا دشت بهشت pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سوگلی سالهای پیری از دل آرا دشت بهشت با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

حورا دانشجوی فوق لیسانس فیزیک ، بر خلاف میل باطنیش، مجبور به ازدواج با دوست برادرش، آقای طاهر مفاخری میشود. حورا دچار سردرگمی هایی در پذیرش طاهر به عنوان همسر می شود. در این بین با خانم مسنی آشنا می شود که شنیدن شرح حال زندگی آن زن، دیدگاه های جدیدی نسبت به زندگی زناشویی به این تازه عروس می دهد….

خلاصه رمان سوگلی سالهای پیری

چشمامو گرد کردم و به صورت مامان زل زدم و با صدای بلند گفتم: – ن… می…. خوام. همه اش سه بخشه. می فهمید مادرِ من؟ دارم فارسی حرف می زنم. مامان با حرص گفت: -آخه چرا؟ تو یک دلیل منطقی بیار. ما هم می گیم چشم. کلافه پوفی کردم: – بعد از این همه حرف زدن و دلیل آوردن ٬ هنوز میگین لیلی زنه یا مرد؟ مامان دست هاشو به کمرش زد: -والا ٬ تو فقط یک دلیل آوردی که من و بابات قبول نکردیم چون غیر منطقی بود. پسر مردم چه عیبی داره؟ خوش قد و بالا نیست که هست.

تحصیل کرده نیست که هست. خانواده دار نیست که هست. پولدار نیست که هست. از همه مهمتر با این ادا اصولهای تو چند ماهه که پا پس نکشیده. لب هامو جلو دادم و گفتم: – اینو یادتون رفت بگید پیر نیست که هست. صدای عصبیش رو ول کرد: – سی و هفت سال کجاش پیره؟ والا تو هم همچین دختر بچه نیستی! بیست و چهار سالته.  باز هم کلافه پوف کردم: – همش سیزده سال اختلاف سنِ ناقابل! …. اون هم چه عدد نحسی. مامان دست هاشو توی هوا تکون داد: – لا اله الا ا… از دست دلیلهای بی منطق این دختره…

دانلود رمان سوگلی سالهای پیری دل آرا دشت بهشت pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان فراسوی خیال چشمانت میسنا.میم

دانلود رمان فراسوی خیال چشمانت میسنا.میم pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان فراسوی خیال چشمانت از میسنا.میم با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

هوراد معروف ترین جراح مغز و اعصاب آمریکا کسی که معروفیتش توی ایران زبون زد همه هست و بیمارستان های زیادی زیر نظر خودش و بیمارستان خصوصیش هست کسی که همه ازخداشونه یه گوشه نظر ازین دکتر مغرور و به شدت اخمومون داشته باشن همین که پاش توی بیمارستانش توی ایران میذاره توی اولین برخوردش عاشق پرستارش میشه و برای بدست آوردنش از بیماری مادرش سواستفاده میکنه و پرستارکوچولوی بیمارستانش رو صیغه میکنه و توی این مسیر یه اتفاقایی میفته اتفاقای شیرین و تلخ و…

خلاصه رمان فراسوی خیال چشمانت

“نورا” باورم نمیشه به راحتی صیغه مردی شدم که ازش بدم میومد، که از ضعف و ترسم سواستفاده می کرد، کجام من! توی خونه کسی که هر لحظه ممکنه آینده ای که براش تصمیم گرفته بودم خراب کنه، ولى من باید قوى بمونم نباید حس کنه کم آوردم و ازش میترسم، با یاد چند لحظه پیش دستم رو گذاشتم روی صورتم. از خودم بدم اومد دلم نمی خواست کسی بهم دست بزنه مگه اینکه اونی باشه که عاشقشم اما هوراد عشق من نیست. فردا قرار بود مامانم عمل بشه و باهم

بریم بیمارستان. نمیدونم این هوراد کی بود که به راحتی تونست با یه زنگ قلب پیدا کنه بخودم اومدم و صورتم خیس اشک بود. نگاهی به اتاق انداختم یه اتاق بزرگ به تخت دو نفره طوسی خاکستری میز توالت و کمدای لباس و هر چیزی که توی اتاق بود همه ست هم بودن درکل اتاق خیلی قشنگی بود به پنجره بزرگم داشت ناخواسته بادیدن پنجره لبخندی زدم و رفتم سمتش می خواستم بازش کنم ولی دستم بهش نمی رسید یه کوچولو دیگه باید بلند بشم. عصبی شدم و

بخودم غر میزدم بخاطر قد کوتاهم چندبار پریدم رو هوا دستم دستگیره رو لمس می کرد ولی متاسفانه باز نمیشد. وایسادم و لگدی زدم به دیوار به دیوار و با دردی که توی پام پیچید تازه فهمیدم که به کجا ضربه زدم با یه دستم پام رو گرفتم و با اون یکی دستم دیوار رو گرفتم داشتم از درد میمردم که در باشدت باز شد. هوراد بود با اخم وحشتناک اومد سمتم و غرید: دختر مگه کوری این رفتارا چیه از خودت در میاری. هیچی نگفتم و سرم پایین انداختم ولی فایده نداشت با داد اسمم رو صدا زد:

_نورااااااااااا سکته کردم سریع سرم رو بالا گرفتمو زل زدم توی چشای تاریکش حتى تو اوج عصبانیتم اسمم رو قشنگ صدا میزد یه آوای خاصی توی تن صداش بود با خمون اخمش گفت: وقتی دارم باهات حرف میزنم تو چشام نگاه کن، دید زدنت تموم نشد؟؟ لالی؟؟؟ بخودم اومدم و اروم گفتم: _میخواستم پنجره رو باز کنم دستم نرسید.بعد اروم بغض کرده مچاله شدم و زانوهام بغل گرفتم و سرم رو انداختم رو زانوم و باصدای گرفته ای گفتم:چرا اینقدر سرم داد میزنی. هیچ صدای نیومد..

دانلود رمان فراسوی خیال چشمانت میسنا.میم pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.