دانلود رمان ناشناس آشنا فاطمه شرفا

دانلود رمان ناشناس آشنا فاطمه شرفا pdf بدون سانسور

دانلود رمان ناشناس آشنا از فاطمه شرفا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درمورد زندگی سه قلو هایی هست که با آدمای عادی تفاوت های خیلی زیادی دارن،اونا وقتی نوزاد بودن از دنیای خودشون دور میشن چون هیچکس قبولشون نداشته! این سه تا بچه قدرت های فرا طبیعی دارن مخصوصا قل اول! این رمان روایت زندگی دونفرشونه حالا چرا؟چون خواهرشون طی یک اتفاقات گم میشه، باید بخونین تا متوجه بشین چی میگم…

خلاصه رمان ناشناس آشنا

“یک هفته بعد” یک هفته از اون ماجرا گذشته بود من برگشتم تو آپارتمان خودم پانیذ رو هم آوردم پیش خودم. تو این مدت اصلا خونه پدریم نرفتم ولی آیهان رفت اونجا سعی می کردن به هر طریقی که شده بهم زنگ بزنن و بگن که برم پیششون ولی من همه راه های ارتباطی رو قطع کرده بودم نمی خواستم اصلا ببینمشون یه جورایی ازشون کینه داشتم چون پانیذ رو قبول نکرده بودن. وقتی پانیذ میره اونجا تو خونه راهش نمیدن و میگن تو معلوم نیست تو این مدت چیکارا کردی جات تو این خونه نیست اونم دلش میشکنه آیهان آدرس این خونم

رو داشت، بخاطر همین مجبور شدم برم هتل. می خواستم چند مدتی رو برم لندن باید اول کارای اقامتمون رو درست می کردم یک هفته طول کشید کارهاش و ما دو ساعت دیگه پرواز داریم به مقصد لندن هیچکس خبر نداشت داریم میریم حتی آیهان البته دلیل اصلی رفتنمون بخاطر دیانا بود من عاشقش شده بودم بهش اعتراف کردم ولی گفت من تورو نمیخوام و این گفتنش بدجور دلمو شکست نابودم کرد فکر کن هفت سال عاشق یکی باشی ولی اون بگه نمی خوامت درد داره منم گفتم شاید اگه برم بتونم فراموشش کنم پانیذ باید ادامه تحصیل میداد

و منم می خواستم یه کارایی بکنم فقط بیست دقیقه دیگه وقت داشتیم وارد اتاق پانیذ شدم با یه حالت بسیار مظلومی خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم به جهانگیر گفتم چمدون هامون رو برداره خودمم پانیذ رو بغل کردم و رفتیم پایین سوار ماشین شدیم چون فرودگاه نزدیک بود سریع رسیدیم اینجا دیگه مجبور بودم بیدارش کنم. من: پانیذ؟ خوشگلم؟ سرشو تکون داد و هوم بلندی گفت. من: شیطونک پاشو باید بریم سریع. سرشو بلند کرد پانیذ: اینجا کجاست؟ من: ساعت خواب فرودگاهیم باید بریم که ده دقیقه تا پرواز مونده از ماشین پیاده شدیم…

دانلود رمان ناشناس آشنا فاطمه شرفا pdf بدون سانسور

دانلود رمان گرگ خان نسیم ابراهیمی

دانلود رمان گرگ خان نسیم ابراهیمی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان گرگ خان از نسیم ابراهیمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ماهک نواب، آقا زاده ای بزرگ شده تو پر قو، بازیگوش و شیطون و دوست صمیمیش مریم شبی برای تنوع و خوشگذرانی راهی مهمانی شبانه ای میشن که زندگیشون رو دست خوش اتفاقات عجیبی میکنه.. چیزی پیدا میکنن که نباید.. و شیطنت کودکانشون اون ها رو وارد بازی خطرناکی میکنه… فردای اون شب مریم ناپدید میشه و چند روز بعد ماهک به چنگال گرگی گرفتار… روزگار چه خوابی برای دو دختر بی خیال و بازیگوش داستان دیده؟ گرگ خان کیه و…

خلاصه رمان گرگ خان

عمادخان: پک محکمی به سیگار توی دستم زدم و همانطور که به صحنه بیهوش شدن و بردن دخترک به درون ون توسط رسول و مهیار خیره شده بودم، شیشه سمت خودم رو کشیدم پایین… دستم رو بیرون بردم و تفاله سیگار رو با انگشت تکوندم و همون بیرون نگه داشتم تا اینکه کاملا دختر رو سوار کردن… در ون در حال بسته شدن بود که رسول با سر به من که توی ماشین نشسته بودم و چند دقیقه قبل با سرعت زیاد نزدیک پای دخترک دلقک اون شبی ترمز کرده بودم، اشاره داد. دستم رو بلند کردم و ماشینشون که حرکت کرد، دنده عقب گرفتم و گاز دادم… ماهک: نگاهی به ساعت گوشی انداختم،

بیشتر از نیم ساعت از شروع کلاس گذشت ولی این دختر فس فسو نیومد… آخ که چقدر این معطل کردن های مریم عصبی ام می کنه… خوب شد با سپهر نرفتیم دنبالش و گرنه باز کلاس رو از دست می دادم‌‌‌‌‌‌… همیشه خدا کلاس های ۸ صبح رو دیر می کنه… سرم گرم مبحث جدیدی شد که استاد مشغول تدریس بود سرم گرم مبحث جدیدی شد که تا خوب یاد بگیرم و به مریم هم یاد بدم. خودش که زحمت کلاس اومدن رو نمیکشه لااقل من بهش یاد بدم تا این درس هم نیافته… کلاس ساعت ۸ تمام شد کلاس ساعت ۱۰ رو هم نیومد… دختره بی عقل گوشی اش رو هم خاموش کرده…. مثلا قهر کرده که چرا

صبح نرفتیم دنبالش. فکر نمی کنه که نگرانش میشم… ازش بعید بود… هیچ وقت تا به حال قهر نکرده بودیم و بارها شده بود به خاطر استاد سختگیری که ساعت ۸ صبح شنبه ها باهاش کلاس داشتیم و بعد از ساعت ۸ کسی رو به کلاس راه نمی داد خودم تنها می اومدم تا دیر نکنم… مریم هم تنها می اومد و با هزار دوز و کلک وارد کلاس می شد ولی مثل اینکه این دفعه بهش حسابی برخورده بود. -دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد… نخیر، مثل اینکه نمی خواد تمام کنه این مسخره بازی رو و این گوشی اش رو روشن کنه… با حرص گوشی رو داخل کیف انداختم و به سمت درب خروج دانشگاه و…

دانلود رمان گرگ خان نسیم ابراهیمی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان استاد دانشجوی شیطون ناشناس

دانلود رمان استاد دانشجوی شیطون ناشناس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان استاد دانشجوی شیطون از ناشناس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سها دختر تخسیه که پدرش تصمیم میگیره اون رو تو سن کم به عقد پسر خان،سینان در بیاره اما سینان که نصف عمرشو تو آمریکا درس خونده بعد از گذشت شب ازدواجشون سها رو ول میکنه و به تهران میره سهامیخواد فراموشش کنه اما دوماه بعدمتوجه میشه بارداره و وقتی میخواد سقط کنه میفهمه بچه‌ها سه قلوان درصورت سقط ممکنه جونش رو از دست بده! دو سال بعد اون مادری ۱۸ساله ست که با سه قلوهاش به تهران میره و دانشگاه ثبت نام میکنه امادرست روز اول متوجه میشه استاد جدی و سختگیری که همه ازش حرف میزنن کسی نیست ب جز سینان دانش پژوه،شوهر و پدر سه قلوهای سها!

خلاصه رمان استاد دانشجوی شیطون

صبح از خواب بیدار شدم جلوی اینه موندم و فکرم رفت دنبال دوماه گذشته من هنوزم خونه عمو بودم اونا اجازه نمی دادن تنها زندگی کنم دیگه تصمیممو گرفته بودم من باید دانشگاه میرفتم داداشم خیلی با رها جور شده بود، خدارو شکر اصلا خونه عمم ناراحت نبود فقط بعضی مواقع یکیو که می دید سریع یاد پدرو مادرم میوفتاد و سراغشونو می گرفت. عمو هم وقتی این رفتار های آرمان رو دید تصمیمش قطعی شد برای نگه داشتن ما توی خونه اش چون میگفت اگه برید توی اون خونه و آرمان پدر مادرشو نبینه حالش بدتر میشه و افسردگی میگیره منم فقط به خاطر داداشم قبول کرده بودم.

یک دست مانتو شلوار مشکی که دیگه همدم این روزهام بود پوشیدم و خیلی ساده بیرون رفتم. سلام کردم و پشت میز نشستم سینان هم اومد وقتی مقنعه سر منو دید با طعنه گفت: جایی تشریف میبرید دختر عمو؟ مثل خودش با طعنه جواب دادم: اره دانشگاه مشکلی دارین. عمو: می دونستم بهترین تصمیم رو میگیری دخترم منتظر بودم زودتر از اینا این تصمیم رو بگیری ولی با اینکه دیر شد بازم من خوشحالم. لبخندی زدم و با خجالت سر زیر انداختم و با ناراحتی رو به زنعمو که با لبخند نگاهم می کرد و عمو که با تحسین نگاهم می کرد گفتم:_عمو زنعمو واقعا شرمندم به خاطر من هیچ فامیلی

سراغتون رو نمیگیره. عمو : هیس دختر ساکت این حرفا چیه مگه مهمه؟ این خانواده همیشه عادتشون این بوده وقتی پدرم با تمام بزرگی و مردم شناسیش اینقدر کینه ای شد معلومه که بقیه هم همین میشن تقصیر ما نیست بزار خوش باشن مگه اون موقع که بودن چه سودی برای من داشت +پاشو حالا دیرت نشه دیرتر برسی راهت نمیدم سر کلاس ها گفته باشم پاشو برو. زن عمو زد روی دست خودشو رو به سینان گفت : اع وا مادر خاک بر سرم تا تو موندی میخوای سها خودش رانندگی کنه خجالت بکش پاشو برو آماده شو با هم برید پاشو ببینم. _مـامـان مگه من شوفر اینم خودش ماشین داره بره…

دانلود رمان استاد دانشجوی شیطون ناشناس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان اعتراف شیرین m و s

دانلود رمان اعتراف شیرین m و s بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان اعتراف شیرین از m و s با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آنا امینی برای شغل و به دست آوردن استقلال مالی از شهرستان به تهران میاد و اونجا با مجید آشنا میشه. مجید با چرب زبونی آنا رو وادار میکنه ارثش رو از پدرش بگیره و بعد پول رو برمیداره و با دختر دیگه ای متواری میشه….

خلاصه رمان اعتراف شیرین

به سختی پلک هامو ازهم جدا کردم من کجا بودم؟ بعد چند دقیقه تونستم موقعیتمو به یاد بیارم انقدر خسته بودم که با یک جرقه خوابم برد؟! نگاهی به اطراف انداختم. هنوز تو دفتر بودم؟ دستپاچه بلند شدم. وای! به کل اختیار هم ه چی از دستم در رفت. باید زود کارارو تحویل می دادم و میرفتم خونه. گوشیمو برداشتم تا ببینم ساعت چند اما خاموش بود. غرولند کنان به این گوشی لعنتی که زود شارژ خالی می کرد و همچین مواقعی عین هیجده چرخ رو اعصاب نداشته ی من راه می رفت لعنت فرستادم.

حیف که زخم های زندگی زیاد بودن وگرنه عین اون وقتایی که تا ترم تموم میشد جزوه هارو میفرستادم هوا، یه گوشی خوب میخریدمو این لکنته چنان پرت می کردم که تا خود جهنم بالا بره! دستپاچه و عجول پوشه های تکمیل شده رو برداشتم و رفتم بیرون اما سکوت و تاریکی فضای شرکت چنان ترس و رعب و وحشتی بجونم انداخت که همونجا خشکم زد. یعنی چی؟؟ چرا اینجا عین قبر تاریک و خلوت شده بود!؟ پوشه ها از دستم روی زمین دویدم سمت در اصلی و دستگیره ی در رو پایین کشیدم اما در باز نشد.

ترسیدم و هول زده دوباره تا مرز شکوندنش بالا و پایینش کردم اما بی فایده بود. یعنی دراز بیرون قفل شده بود؟! چندین بار به در کوبیدم. ای بابا.. در چرا قفل!؟ مش عباس؟؟ خانم موسوی؟؟؟ چرا درو قفل کردین !؟؟ من اینجام هنوز… بدنم کم کم داشت دچار لرزش میشد. باورم نمیشد اینجا گیر افتادم. با صدای بلندتری داد زدم: _یکی این درو باز کنه! زانوهامو جمع کرده بودم تو شکمم و محزون و غمگین تکیه ام رو داده بودم به دیوار… این زندگی پر تلاطم من تو این اواخر افتاده رو ریل بد بیاری… هی بد بیاری پشت بد بیاری… !

دانلود رمان اعتراف شیرین m و s بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نپنته مطهره نقی زاده

دانلود رمان نپنته مطهره نقی زاده pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نپنته از مطهره نقی زاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

عشق را در چشمان سیاه رنگش یافتم، زمانی که برای اولین بار با آن دو گوی براق به من زل زد چیزی در دلم فرو ریخت و قلبم محکم به سینه ام کوبید. حضورش شد مرحمی بر تمام زخم ها و نوازش هایش آرامم کرد همچون زمانی که پدر دستش را بر سرم می کشید، اما زندگی همیشه روی خوش نشان نمی دهد گاهی همان عشق به نفرت تبدیل می شود و اینجاست که برای هزارمین بار متلاشی میشوی، آیا می توان دوباره از جا بلند شد؟ آیا همان نفرت می تواند کمک کننده باشد …؟

خلاصه رمان نپنته

ماه خرداد میرسه و بدبختیای من شروع میشه استرس کنکور و امتحانای نهایی دیگه رمقی واسم نگذاشته و از سمتی دیگه مامان هم به خاطر مرخصی همکارش باید شیفتای بیشتری رو بره بیمارستان و من خیلی کم میبینمش. غذام هم که همش شده تخم مرغ و دارم به مراحل عرفانی در آشپزی با تخم مرغ میرسم و چیزی تو یخچال نمونده که تخم مرغ رو باهاش امتحان نکرده باشم. فقط سه تا دیگه از امتحانام مونده بود و فردا هم امتحان زیست داشتم به خاطر اینکه شغل مامان رو دوست داشتم رشته تجربی رو انتخاب کردم. ساعت حدودا دو عصر بود و من رفتم سمت آشپز خونه تا تخم

مرغ قشنگم رو که جدیدا به طعم جدیدی با ترکیب اون همراه با پنیر خامه ای رسیدم درست کنم که صدای زنگ در به صدا دراومد و از اونجایی که مامان گفته بود امروز زودتر برمیگرده بدون توجه به تصویر آیفون در رو میزنم و قفل در ورودی رو هم باز میکنم میخوام برگردم به آشپز خونه که یه لحظه فکری پلید به ذهنم میرسه که ای کاش نمیرسید و خودم رو بدبخت نمی کردم. چند هفته پیش که با سایه رفته بودیم خرید وقتی از جلوی یه مغازه اسباب بازی فروشی رد شدم چشمم به چند تا ماسک افتاد که خوراک ترسوندن مامان بود منم یکی از چندش ترین هاش رو خریدم تا با اون آدرنالین

مامان رو ببرم بالا ولی هنوز از اون روز فرصت مناسبش پیدا نشده بود پس تصمیم گرفتم که امروز اینکار رو انجام بدم. سریع وارد اتاقم شدم و ماسک رو براشتم و پشت در خونه پناه گرفتم وماسکم رو به صورتم زدم واقعا که با این قیافه خودم هم می ترسیدم چه به برسه به مامان ولی بدی این ماسک این بود که از پشتش دید نداشت و طبق فرضیه من اگر سمت راست درمی ایستادم بهتر میتونستم عمل کنم وگرنه که از سمت دیگه مستقیم با مخ میرفتم تو در… صدای ایستادن آسانسور که اومد خودم رو آماده کردم و با باز شدن در اسانسور پریدم جلو مامان و شروع کردم به جیغ کشیدن…

دانلود رمان نپنته مطهره نقی زاده pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان گناهکاران ابدی کیانا بهمن زاد

دانلود رمان گناهکاران ابدی کیانا بهمن زاد بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان گناهکاران ابدی از کیانا بهمن زاد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آنیدا با گذشته ای عجیب و پر رمز و راز، برای عملی کردن نقشه های پدرش که رئیس یک باند قدرتمند و خلاف است، وارد شرکت زرگران می‌شود، آنجا با ویهان آشنا و طی اتفاقات و ماجراهای زیادی بهم علاقمند شده اما موانع زیادی برای رسیدن آن ها بهم وجود دارد مانند پدر آنیدا و …

خلاصه رمان گناهکاران ابدی

“آنیدا” چه نسبتی با این آقا دارید؟ خنده مسخره ای کردمو نمایشی دستمو بین حلقه بازوی ویهان تنگ تر کردمو گفتم: نسبت؟ بلا نسبت! پسره چشماش گرد شد که باعث شد ویهان ضربه آرومی بهم وارد کنه و باعث بشه خنده عصبیمو ادامه بدم. ویهان: همسرشون هستم با شیخ عبدالحمید رجبی کار داشتیم گفتن توی این هتل اقامت دارن. _بله درسته ایشون با خانوم صوفی قرار ملاقات داشتن. ویهان لبخند پر از حرصی زدو سری به نشونه تایید تکون داد. ویهان: بله منتها عرض کردم من همسرشون هستم لطفا

هماهنگ کنید. _چشم حضور داشته باشید هماهنگ میکنم. ویهان سری به نشونه تایید تکون دادو منو دنبال خودش به یه گوشه دیگه کشوند بعد باحرص غرغر کرد: ایشون با خانوم صوفی قرار داشتن عی گل بگیرن دم این هتل… یکهو بقیه حرفشو خورد و عصبی دستی توی موهاش کشید دستمو از بازوش بیرون کشیدمو یکم با دست خودمو باد زدم. _حتی برای چند دقیقه نقش همسر تو باز کردن خیلی سخته… بلا به دور. ویهان_اینطوری نگو دلم می‌شکنه چون من عاشق اینم که همسر تو باشم. _ببخشیدا ولی نقشه شما

بود. ویهان: چاره دیگه ای هم داشتیم؟ هیچ میدونی این یارو کیه و چه سابقه ای داره؟ اومده برام توی هتلشم قرار گذاشته شیطونه میگه برم… _استوب استوب. ویهان سرشو به سمتم چرخوند و بقیه حرفشو خورد منتظر بهم نگاه کرد. منم در برابرش یه تای ابروم بالا پرید: الان اینهمه جوش زدنت دقیقا به خاطر چیه؟ مگه من چه صنمی با تو دارم که اینطوری برای من رگ گردنی میشی؟ تو هنوز منو نشناختی نمی‌دونی چقدر می‌تونم حیله بازو مکار باشم. ویهان دست به سینه مقابلم ایستاد. ویهان: که اینطور ببینم میتونی …

دانلود رمان گناهکاران ابدی کیانا بهمن زاد بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان بچرخ تا بچرخیم Arezoo_Mohebi

دانلود رمان بچرخ تا بچرخیم Arezoo_Mohebi رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان بچرخ تا بچرخیم از Arezoo_Mohebi با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

از این قراره که مریسا، دختری شیطون و بازیگوش با دوستاش وارد شرکت سارته میشه. دوتا دوست خل و چل هم داره که خیلی با هم رفیقن. از اون‌ور هم نویان و داداشاش، با داداشای مریسا با هم دوست هستند، و می‌خوان دخترا رو آزار بدن. ولی ماهان و ماکان که نمیدونن مریسا همون آبجی کوچولوشونه و وقتی می‌فهمن که مریسا تو دردسر می‌افتد.

خلاصه رمان بچرخ تا بچرخیم

“مریسا” ناراحت و بغ کرده خواستم از جوب رد شم که پاهام لیز خورد و افتادم توی جوب. شانس باهام یار بود و جوب بدون آب بود، از جوب که اومدم بیرون مچ پام تیر کشید و شروع کرد به خون اومدن، تند باندی که همیشه همراهم بود رو در آوردم و دور مچ پام پیچیدم و شلوارم رو کشیدم پایین. راه رفتن برام سخت بود ولی باید بتونم جلوی اینا خوب باشم. به سمت ماشین رفتم و صندلی عقب نشستم و منتظر ماهان و نازلی شدم. دیدم از دور دارن میان و ماهان، یه نیمچه لبخند رو لبشه ولی نازلی یه لبخند عریض زده و به سمت ماشین میان.

تا سوار شدن با شیطنت گفتم: – به به کیفتون کوکه بگید کی عمه و همچنین خاله میشم. صدای معترض نازلی با صدای خنده ماهان یکی شد. بعد از کلی خندیدن به راه افتادیم، به مقصد که رسیدیم نازلی با دیدن اون همه ماشین چشماش ۶تا شد و روبه من گفت: – اینجا چه خبره؟! منم خیلی ریلکس گفتم: مال همسایه روبه روییتونه. با کمی تردید پیاده شد. منم پشت سرش پیاده شدم و به سمت ساختمون رفتیم. چراغا خاموش بودن این نشونه این بود که همه حاضرن ایول، همه چی درسته، جز پای فلک زده ی من، با زور به سمت ساختمون رفتیم.

نازلی در رو باز کرد و وارد شد تا برگشت چراغا رو روشن کردن و شروع به خوندن کردن: – تولد تولد تولدت مبارک. نازلی با اشک برگشت سمتم و با یه قدم خیلی بزرگ خودش رو به من رسوند و محکم بغلم کرد. زیر گوشش گفتم: تولدت مبارک خواهری. با صدایی که از بغض دو رگه شده بود گفت: به خاطر همه چیز ازت ممنونم خواهری. و بعد از هم جدا شدیم، نازلی به سمت بقیه رفت و سلام احوال پرسی کرد منم که دیگه این لامصب امونم رو بریده بود نشستم روی صندلی و یکم پام رو ماساژ دادم. هووف،من چجوری این رو تا آخر مهمونی تحمل کنم…

دانلود رمان بچرخ تا بچرخیم Arezoo_Mohebi رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه دلارام

دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه دلارام رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه از دلارام با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دخترا متفاوت اند‌. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد.خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما میشه اسمشو گذاشت عشق عاشقی که برای عشقش هرکاری رو میکنه تا داشته باشش. عاشقی که کسی که عاشقش نیستو عاشق خودش میکنه. حالا به هر روشی. و معشوقی که به طمع انتقام جلو میاد و خودش توی دام عاشق میوفته اما ترس داره از اعتراف به عشق و اما در نهایت… عشق تاوان داره…

خلاصه رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه

کیمیا نگاهی به نفس کردو گف: ۳تایی که ،فقط یه بار اینجا خوابیدیم. اونم دوسته…دوسته من باهامون اومده بود. نگاهو بین نفسو کیمیا چرخوندم،یه حسی ته دلم میگف حرفش دروغه. اما اگه بیشتر سوال میکردم فکر میکردن فضولم. کیمیا: خب ،یکم از خودت بگو پگاه. دانشجویی؟؟ + نه دانشجو نیستم. _ پس درست تموم شده؟؟ پگاه: من در کل دانشگاه نرفتم. نفس پوزخندی زد خاستم چیزی بگم کیمیا لبخندی زد و سری تکون داد. کیمیا: خب میگفتی. پگاه: تجربی خوندم اما خب علاقهایی نداشتم. کلا از این که یه رشته رو ادامه بدمو هر روز باهاش برخورد داشته باشم خوشم نمیاد. بعد از این که دیپلم گرفتم رفتم سراغ علایقم. کلاسای مختلف،همع رو توی اموزشگاه دوره دیدم. به ورزشم علاقه دارم. کیمیا: پس توی این یه مورد با راشد خیلی شبیه همین. + کدوم؟!؟

کیمیا: ورزشو میگم دیگه . میدونی که راشد موی تای کار میکنه. البته من از فرنود شنیدم به بوکسم علاقه داره. + واقعا. تو این مدت هیچی نگفته بود. فقط میگف میرم باشگاه همین. _ نه عزیزم تو این دوتا استاده. خودت ورزش رزمی انجام میدی؟ پگاه: دفاع شخصی یه مدت. نفس: میشه بپرسم چند سالته؟ پگاه: .۲۳ هردو با تعجب نگام کردن. نفس: یعنی….اختلاف سنیتون میشه ۱۲سال،درسته؟؟؟ فقط سرمو به معنی تایید تکون دادم. کیمیا: این واست مشکل ایجاد نمیکنع؟!؟ + حسمون بهم مهمتر از سنمونه. نفس: این ربطی به حستون نداره گلم،درهرصورت اون یه دهه افکارش از تو عقب تره. پگاه: نه فکر نمیکنم مشکل درست بشه. من میرم پایین. شالمو سرم کردمو رفتم پایین.

فرنود و فرزامو راشد دور میز نشسته بودنو داشتن بازی میکن. گوشی مو دراوردم که دیدم مامان ۱۷بار تماس گرفته. شمارهی مامانو گرفتم. طفلی نگران شده بود چون گوشیمو جواب نداده بودم. راشد از پشت میز بلند شد و اومد کنارم نشست. فرزام: کجا میری بابا؟؟ تازه گرم شده بودیم. فرنود: مرد خوب نیس انقدر دوس دختر ذلیل باشه. یکم از هم جدا بشین. چرا بازی رو بهم میزنی؟؟ راشد: چرت نگو دوست دختر چیه؟!؟ سرم درد میکنه. با شنیدن جملهی اولش با اخم نگاش کردم. فرزام: راشد گند زدی. خب عین ادم زر بزن. راشد: من درست حرف زدم،شما ها گیجین. خاستم از کنارش بلند بشم که دستمو گرفتو گف: مگه ما دوست دختر دوس پسریم؟!؟ گنگ نگاش کردم که گف: بابا همه بدونن ایشون خانومم. ما تا ۱۰روز دیگه سر سفره عقدیم.

دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه دلارام رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان خواب برگشتم به تنهایی خواب برگشتم به تنهایی  شیما آبیان

دانلود رمان خواب برگشتم به تنهایی خواب برگشتم به تنهایی شیما آبیان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان از خواب برگشتم به تنهایی از شیما آبیان با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پسر داستان دکتر و مومن بادختری ازدواج میکنه که ازخانواده راحتی هم هست ازدواج میکنه اوایل پاستوریزه هست ! دختر بهش نزدیک میشه و…

خلاصه رمان از خواب برگشتم به تنهایی

مزون سحر قیامت بود. (خوب بازاری برای خودش دست وپا کرده بود! من خیرسرم چهار سال درس معماری رو تو یکی از بهترین دانشگاه های تهران خوندم که توخونه ور دل ننه ام بشینم! اونوقت این سحرجونم مرگ نشده به زور من و رسا طراحی دوخت روتو دانشگاه آزاد هم نه از این مدل بی امتحانی ها خوندو الان شده یه پا قطب اقتصادی واس خودش !) یک ساعت طول کشید تا نوبتم شودوپیراهنم رابه خیاطش تحویل بدهم و یک ساعت طول کشید تا توضیح بدم که چکارکند! تاج هم انتخاب کردم و بعد با سحر به بازار رفتیم و خریدی را که باید با

آقامون انجام می دادیم و بخاطر خجالت مادرم انجام ندادیم (لوازم آرایش و…) را گرفتیم و دوباره به مزون برگشتیم. سحر مزون را تعطیل کرد و قصد بازگشت کردیم که رسا را دیدم که به دنبالمون آمده و بادیدن ما بلند فریاد زد: سلام عروس خانوم! همه ی ملت به سمت مابرگشتند. از خجالتی مردم! بی شعورش عینک گذاشته بودو کسی نمی تونست بشناسدش! (دلم می خواست منم داد بزنم به رسا جون خواننده ى دوست داشتنی نسل جدید! ولی به شلوغی بعدش و معطل

شدن. سه چهار ساعته امون نمی ارزید! اون هم میدونست که من نمیتونم کاری کنم ،انقدر ناجنس شده بود!) با عصبانیت کنارش روی صندلی جلونشستم وگفتم : زهرمارعروس خانوم! _اَه باز تو مهمون داری؟ -مگه تومی ذاری آدم تنها باشه! نیشش تا بناگوشش باز شد: حالا دم دربده بیاتو! (و به حالت مسخره ای التماس کرد) تو رو به خدا بیا جلو بشین. زدم تو سرش و رو به سحر که در حال بستن مغازه بود گفتم: سحری! یه خورده عجله! الاناست که خاله ات دق کنه، آخه گوشیو خونه جا گذاشتم. و دوباره به سمت رسا برگشتم که…

دانلود رمان خواب برگشتم به تنهایی خواب برگشتم به تنهایی شیما آبیان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان صرفا جهت اینکه خرفهم شی آوین

دانلود رمان صرفا جهت اینکه خرفهم شی آوین بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان صرفا جهت اینکه خرفهم شی از آوین با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سارا صداقت دانش اموز سال اخر دبیرستان و به نوعی پشت کنکوریه. تو هشت سالگی پدر و مادرشو از دست داده و پیش دایی زن دایی و پسر داییش فرشاد که رفتار ازار دهنده ای برایش دارد زندگی می کند. سارا تصمیم میگیرد مستقل شده و در منزل ارمان پناهی که مردی خشن است و رفتار تحقیر امیزی دارد مشغول می شود. فرشاد هنوز هم مثلا دلدار دختر خاله اش است و به دنبالش… پناهی از سارا به جبران نجات جانش می خواهد که در میهمانی اش نوشیدنی سرو کند…

خلاصه رمان صرفا جهت اینکه خرفهم شی

دو هفته بدون هیچ اتفاقی گذشت و فکرم یه کم اروم گرفته بود. نمی ذاشتم خونه ی پناهی اونقدر کثیف شه که بخوام خیلی خودمو درگیر نظافت کنم و حواسمو سف و سخت داده بودم به درسا و شکر خدا همه ی معلما هم راضی به نظر می رسیدن. مریم هم از اون روز دیگه حرف پدر مادرو جابه جایی خونه رو وسط نکشیده بود. خیلی شیک و مجلسی و راضی داشتم کارمو می کردم و درسم رو میخوندم. ۴ شنبه بود و با یه کیسه پر خرید و مایحتاج رونه ی خونه ی پناهی بودم. همونطور که داشتم اهنگ گناهی ندارم محسن یگانه رو می خوندم چند

ضربه به در زدم کسی درو باز نکرد و باز هم چند ضربه ی دیگه کیسه رو روی زمین گذاشتم و برگشتم که تکیمو بدم به در… که با دیدن فرشاد روبه روی ماشینش در جا خشک شدم… _تو…تو … اینجا چیکار میکنی؟؟؟ عصبانی به نظر می رسید. اخماشو تو هم گره زد و گفت این دقیقا سوال منم هست نه حوصله ی بحث دارم نه چیز دیگه، سوار ماشین شو ببینم. یه پیرهن آبی روشن پوشیده بود با یه شلوار سفیده ریش منظم و ساعت مردونه لونژین…. سوییچ زد فورشم که تو دستش بود نگاهمو از رو تیپ و قیافش که هنوزم غافلگیرم می کرد برداشتم.

_ببین فرشاد … پسر دایی محترم بنده تعجب کرد. (تا حالا اینطوری باهاش حرف نزده بودم) من دیگه نمیتونم تو خونه ی شما زند.. _اولا تو خیلی بیجا کردی دوما گفتم سوار شو کارت دارم. اخم کرد. جذابیت صورتش بیشتر شد. تغییرش خیلی ناگهانی غیر منتظره و… عالی بود… – کار دارم بعدا چیکار داری هان؟ عصبانی شده بود و صداش بالا می رفت… اومد سمتم یه لگد به در زد و گفت تو این خراب شده چیکار داری؟ پاشدی اومدی لواسون تو خونه غریبه چه غلطی میکنی؟ از بس بلند داد میزد چشمامو بسته بودم. فریادش جسارتمو برده بود بالا…

دانلود رمان صرفا جهت اینکه خرفهم شی آوین بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.