دانلود رمان تاریک ترین بوسه (جلد دوم از مجموعه تاریک ترین) از جنا شوالتر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اون به عنوان تاریک ترین جنگجو شناخته شده بود. ماالک هامیت، مِریا. پادشاه مردگان. بیشتر از همه اینا بود، چون اون ارباب دنیای زیرین بود. مدت ها پیش جعبه پاندورا رو باز کرده بود، جعبه قدرتمندی که از استخوانای یه الهه ساخته شده بود و گروهی از شیاطین رو روی زمین رها کرد. به عنوان تنبیه، اون و جنگجوهایی که بهش کمک کرده بودن مجبور شدن اون شیاطین رو درونشون نگه دارن، نور و تاریکی، نظم و هرج و مرج ادغام شد، تا زمانی که به سختی تونستن افسارشون رو به عنوان جنگجوهایی آموزش دیده به دست بگیرن….
خلاصه رمان تاریک ترین بوسه
آنیا زبونشو به سقف دهنش فشرد، ناامیدیش تازه شد. زمانی برای جواب دادن نبود، چون ریس پاریس و گیدئون بهش نزدیک شدن. هر سه تاشون اخم کرده بودن اونا هنوز فکر می کردن که بقاپنش و نگهش دارن؟ به جای جواب لوسین، به مردا نیش زد: “چیه؟ یادم نمیاد شماهارو به مکالمه دعوت کرده باشم. ” ریس از بالا تا پایینشو نگاه کرد. تنفر شدیدش واضح بود. ” تو آنیایی؟” تنفر؟ اون باید سپاسگزار باشه. مگه آنیا اونو از نفرینی که مجبورش می کرد هر شب بهترین دوستشو خنجر
بزنه آزاد نکرده بود؟ آره گوه توش کرده بود. ولی نگاهش همونی بود که آنیا خوب می شناخت و یکی از اونایی که هیچ وقت در برابر شونه بالا انداختشون شکست نخورده بود. بخاطر گذشته عاشقانه مادرش و انتظارات متداولی که اون، با شیوه های روح آزادانه اش باید به خوبی دنبال می کرد. هر خدای یونانی توی المپوس همچنین نوع تنفری رو یه بار یا بیشتر بهش ابراز کرده بود. اولش آنیا، با تحقیرای کوته نظرانه و از خود راضیشون اذیت میشد و برای چند صد سال بخاطر
این چیز مثل یه دختر خوب تلاش کرده بود: مثل یه راهبه وسواسی لباس بپوش، فقط وقتی باهات حرف زدن حرف بزن، خیره نباش و سربه زیر باش،یه جورایی حتی نیاز وحشتناکش یه فاجعه رو سرکوب کرده بود.فقط برای اینکه احترام بیشتری _کسی که هیچوقت بیشتر از یه بدکاره بهش نگاه نمیشه– رو بدست بیاره. یه روز سرنوشت ساز وقتی گریان از تمرینات مسخره خدایی برمیگشت خونه، چون به آرس لبخند زده بود و اون عوضی آرتمیس اونو تا ماده صدا زده بود، دیسنومیا اونو
کنار کشید. هرکاری کنی، هر طور رفتار کنی اونا تورو به سختی قضاوت می کنن. ولی ما هممون باید با طبیعتمون صادق باشیم مثل هر کس دیگه ای بجز خودت رفتار کردن برات صرفا درد رو به ارمغان میاره و باعث میشه از کس یا چیزی که هستی خجالت زده شی بقیه از اون خجالت تغذیه میکنن و خیلی زود خجالت میشه همه اون چیزی که هستی.تو یه وجود فوق العاده هستی آنیا از کسی که هستی پرغرور باش. همونطور که من هستم. از اون موقع، آنیا همون قدر…
دانلود رمان شاهزاده وحشی (جلد اول) مجموعه وحشی از مگان مارچ با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من هرکاری بخوام رو انجام میدم و هرکسی و بخوام بدست میارم. از قوانین هیچکس پیروی نمیکنم، حتی قوانین خودم. میدونستم نباید لمسش کنم، اما این جلومو نگرفت. برای دومین بار هم جلومو نگرفت. فقط باعث شد برای سومین بار مشتاق تر شم. سبک زندگیم با وحشی بودنم سازگاره، ولی اون اینطور نیس. اما تمپرنس رنسوم جدیدترین اعتیادمه و فعلا حاضر نیستم ولش کنم .اون رو به راه خودم میکشونم، حتی اگه بدین معنا باشه که اونو به تاریکی بکشونم. فقط امیدوارم که اینکار باعث مرگ هردومون نشه…
خلاصه رمان شاهزاده وحشی
_ تق تق. پنجاه و هشت دقیقه بعد داشتم به در چوبی دفتر رئیسم میزدم و اخلاقم خوب شده بود. کایرا رئیس مو قرمز جذابم وقتی منو دید لبخند ی زد. _هی تمپرنس. تازه میخواستم صبحانه سفارش بدم . توهم همون سفارش همیشگیتو میخوای؟ من هیچوقت دست رد به غذا نمیزنم. شاید بخاطر اینکه وقتی بچه بودم شب های زیادی رو با شکمم که از شدت گرسنگی قاروقور می کرد میرفتم بخوابم یا شایدم بخاطر اینکه کلا گشنمه. در هر صورت جوابم همیشه مثبته. _ البته. لبای کایرا که به قرمزی خون بود به لبخندی باز شد و برای یه ثانیه ، منو به یاد اون زن ماسک دار جمعه شب انداخت.
زنی که تماشاش کردم… باید اینو از ذهنم بیرون کنم و تظاهر کنم هرگز اتفاق نی فتاده اما خاطرات واضحش این اتفاق رو برام غیرممکن کرده. خداروشکر کایرا متوجه مکثم نمیشه چون پشت تلفن در حال سفارش صبحانه هست. با دفترچم که در دستم بود روی صندلی مهمان روبرو ی میزش نشستم. دفترچه پر از فهرست یادآوری و جزئیات نهایی بود که باید اونا رو قبل از مهمانی خیریه بزرگی که هفت گناهکار میزبانی اون رو پنجشنبه شب در خانه مری، محلی برای حمایت از زنان برعهده داره، مرور می کردیم. بعد از جشن ماردی گراس موفقی که برای تیم فوتبال پادشاهان جادویی برگزار کردیم
این موضوع دهن به دهن شد که هفت گناهکار جای فوق العاده ای برای مراسماتی که قراره باشکوه انجام بشه هست. الان هم درخواست هامون چند برابر شده و شغلم که تمام وقتمو گرفته بود الان کل زندگیم رو فرا گرفته و هیچ زمانی برای کار دیگه ای برام باقی نذاشته. برای همین به ذهنم نرسید که در مورد اون خریدار جمعه شب بپرسم. حتی با اینکه باید تحقیق کنم چطور همچین چیزی اتفاق افتاد، از شدت خجالت روم نمیشه که به کاری که کردم اعتراف کنم تموم شد رفت. دیگه لازم نیست بهش فکر کنم. بجز شب های تنهایی در گوشه اتاقم. این قسمت برنامه ریز شدن مراسمات جزئی از شغلم نبود…
دانلود رمان تاریک ترین وسوسه (جلد سوم مجموعه مافیا) از دنیل لوری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زمانی یک پیشگو به میلا گفته بود، مردی را پیدا خواهد کرد که نفسش را بند می آورد. و از گفتن اینکه این دقیقا وقتی خواهد بود که او برای زندگیش در حال فرار است، خودداری نموده بود. میلا همیشه کاری که از او انتظار می رفت را انجام داده بود. نه در مورد غیبت های پدرش یا در مورد اصرار پدرش مبنی براینکه میلا پایش را در زادگاهش، روسیه نگذارد. میلا خسته از قوانین و سوالات بی پایان، همان کاری را می کند که همیشه آرزویش را داشت. با هواپیما به مسکو میرود. هرگز فکرش را نمی کرد که در راه شیفته و جذب مردی شود.مردی با ثروتی غیر قابل توضیح.
خلاصه رمان تاریک ترین وسوسه
ایوان سال ها پیش بعد از یکی از سفرهای کاری پدرم با او به خانه آمده بود.در آن زمان سیزده سال داشتم و او هشت سال از من بزرگتر بود. آن موقع فکر میکردم او زیباترین پسری است که تا به حال دیده ام. من عاشق لهجه و دانش محدود انگلیسی اش شدم و نمیتوانستم با دنبال کردنش در اطراف خانه بزرگ اربابی اسپانیایی مان خودم را خجالت زده کنم. حالا او مرا دنبال میکرد. یک دستش در جیب شلوارش بود و با دست دیگرش جعبه مخمل قرمز کوچکی را به سمتم گرفته بود. _از طرف پدرت. قبل از آنکه آن را از
او بگیرم و بازش کنم برای لحظهای طولانی به جعبه خیره شدم. گوشواره های آبی به شکل قلب. پاپا همیشه میگفت ” تو قلبت رو صورتته” سنگ ها بدلی بودند. میدانست که اصلش را استفاده نمیکنم. نه از وقتی در بچگی الماس های خونین را دیده بودم. اولینبار نبود که پس از اینکه چیزی که خیلی برایم مهم بود را از دست داد هدیه ای برایم فرستاده بود. اما اینبار تفاوت در این بود که دیگر نمیتوانستم این احساس این بدگمانی در حال جوانه زدن را دور کنم. گفتم: امیدوارم به زحمت نیفتاده باشی. ایوان نگاه پرسشگری به
من انداخت. _گشتن بین کشوی هدایای پدرت کار خیلی سختیه. آهی کشید و دستش را بین موهای بورش فرو برد. -براش مهمه میلا. -مطمئناً اخیراً روش جالبی برای نشان دادنش داشته. ایوان گفت: سرش خیلی شلوغه. خودت اینو میدونی! در جواب صدایی مبهم از گلویم خارج شد. پدرم باید گرفتارتر از رئیس جمهور باشد که طی سه ماه گذشته صورتش را نشان نداده او تعطیلات گذشته و حالا بیستمین سالگرد تولدم را از دست داده بود. ما هرسال تولدم را بدون هیچ خطری پشت میز همان رستوران پنج ستاره جشن می گرفتیم …
دانلود رمان دایره دوستی از ابی جیمینز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کریستن پترسون اهل ننه من غریبم بازی نیست، تا دم مرگ برای دوستانش میجنگد و برای پسرانی که این را درک نمیکردن هم جایی در زندگیاش ندارد. علاوه بر اینها راز بزرگی هم دارد: یک جراحی پزشکی ضروری که باعث میشود بچهدار شدنش غیرممکن شود. برنامه ریزیهای ازدواج دوست صمیمیاش برای کریستن حسی تلخ و شیرین در بر دارد. مخصوصاً وقتی با بهترین مرد دنیا جاش کاپلند آشنا میشود…
خلاصه رمان دایره دوستی
حینی که چراغ راهنمایی و رانندگی قرمز بود، به پیام روی صفحه ی گوشی خیره شدم. سلست: برام مهم نیست، جاش. مرده شورت ببرن! در حالی که تلفن را روی صندلی کمک راننده پرت می کردم، زیر لبی گفتم: خدا لعنتش کنه. می دانستم همچین کاری می کند. می دانستم دستم را توی پوست گردو می گذارد. لعنتی! تمام اسباب و اثاثیه خانه را به او واگذار کردم، و تنها چیزی که ازش خواستم این بود که نیمی از هزینه صورتحساب لاز را پرداخت کند.
نیمی از ارزش سه هزار دلاری لوازمی که من به فروختنشان، سخاوتمندانه به اون بخشیدم، حتی با وجود این که کارت عضویت و وجه پرداختی نیز به نام خود من است. و البته، در تمام این ماجرا، یک جورهایی من آن عوضی ای بودم که سه ماه بعد از به هم زدنمان، ایالت را به خاطر شغلی جدید ترک کرد. با سند و مدرک می دانستم که الان با یک یارویی به اسم برد رابطه دارد. امیدوار بودم برد از گاز سامسونگ ضدزنگ دو آونه ام لذت ببرد…
دانلود رمان ماشه را بکش از فردوس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
فکر میکردم تمام چیزایی که تو زندگی نیاز دارم رو کنار خودم دارم: تفنگ، هلیکوپتر و برادرانم. البته بیشتر زنها آرزوی زندگی منو ندارن، اما بعد از چیزایی که دیدم و کارایی که انجام دادم، فکر نمیکنم که خودم هیچوقت آرزوی چیزای بیشتری داشته باشم. باشگاه موتورسواری “سوارانِ شبح” خانوادهی منه و من برای اونا هر کاری میکنم. میخوام اونا از هر خطری دور باشن. حتی اگه این خطر، خودم باشم.
خلاصه رمان ماشه را بکش
حداقل اتفاقی واسش نیفتاد هر چند نزدیک بود بیفته. هیچوقت یادم نمیره به حادثه کوچیک باعث شد مردی به خونسردی ساواج، که می تونست ساعتها بشینه و در مورد دختر مورد علاقه ش صحبت کنه و از برنامه هاش برای ازدواج بگه، یهو اون طوری از کوره در بره و تبدیل به یه آدم دیگه بشه بدترین قسمت تک تیرانداز بودن اینه که گاهی وقتا فقط باید نگاه کنی و هیچ کاری انجام ندی. که شامل این حادثه هم بود.
شن ساواج از ارتش خارج شد و خدا رو شکر همه ی بدنش سرجاش بود. و اون دختر، خب ساواج رو ترک کرد. و اگه الان اسم اون دختر رو جلوی ساواج بیاریم، بلند میشه و اتاق رو ترک می کنه. در مورد رئیس مطمئن نیستم چرا همیشه اینجاست. ولی امشب خوشحالم که اینجاست. امشب به دو تا از اعضای پنج آس برخورد کردم. رئیس و ساواج هر دو من رو بررسی می کنن تا مطمئن بشن آسیب ندیدم. ادامه میدم. ساواج غرغر میکنه لعنت به من…
وقتی دردسر بیاد پشت سر هم میاد. رئیس از پشت میزش می ایسته و اینو میگه. بعد از پشت میز بیرون میاد روی میز خم میشه تلفنش رو بر می داره و چند تا دکمه میزنه چند لحظه بعد اسکریب منشی و خزانه دار وارد اتاق میشه قبل از اینکه کنار ساواج بشینه یه لبخند سریع بهم میزنه. بریز بیرون ببینم چه خبره. من تقریباً تمام جزئیات اتفاقات رو بهش میگم. فقط اون قسمت هایی که باعث شد بیام رو فاکتور می گیرم. به جز این، همه چیز رو میگم.
دانلود رمان شعله نقره ای (جلد سوم) از کارپو کینرد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من یک دختر معمولی با یک زندگی معمولی بودم، تا اینکه روحم رو برای نجات مادرم فروختم. حالا بین دو دنیا گیر افتادم، بین خون آشام هایی که باهاشون پیمان بستم و فا ها که خونشون در رگ هام جاریه. بین شاهزاده ای که عاشقش شدم و موجوداتی که مردمش به بردگی گرفتن…
رمان شعله نقره ای
“تاویان گری” صبح قاصد زودتر از موعد اومد پیامی کوتاه بود از طرف لیوای- اوه شرمنده، شاهزاده لیوای که فرمان برگشت رو صادر کرده. در جنگ بهمون نیاز دارن همچنین ذکر کرده که فن و آری صبح اعدام میشن. این روزها سلامت روانیم ضعیف شده قلبم به درد میاد. به آسمان بالای سرم خیره میشم سایه های بنفشی که با سیاهی مخلوط میشن هیچ راهی نداره که به موقع برسم تا استون هیل حداقل دو روز سواریه. ولی باید کاری کنم، نامه رو تو دستم مچاله میکنم و دنبال سالزار میگردم، برف زیر پام خرد میشه. داخل چادرش نیست. به مرکز جمعیت
میرم و سالزار رو همراه زن جوانی میبینم. دختر رو کنار میزنم و نامه مچاله شده رو سمتش پرت میکنم: باید برگردیم. همین الان. سربازارو آماده کن _«لعنتی الان نصفه شبه.» در حین فریاد زدن بزاغ دهانش بیرون میپره. _«برگرد به چادرت خانم کایلا ویندهلم. و یادت باشه کی هستی. تو اینجا یه پرنسس نیستی.» _من هیچوقت پرنسس نبودم و مقام بالایی که دارم هیچ ربطی به خانوادم نداره. بلکه بخاطر اینه که من یک عوضی دست و پاچلفتی نیستم که یه گروه خون آشامو به طرف فساد بکشونم یا اینکه دست های از سربازها رو به غارت دهکده فاها تشویق کنم.
این خیلی خطرناکه اونا به کسی احتیاج دارن تا ازشون محافظت کنه نه کسی مثل تو، پس ما امشب از اینجا میریم! چه با تو چه بدون تو. با عجله میرم بیرون. قبلم بی وقفه به سینه ام میکوبه خشم مثل زهر درونم غلیان میکنه. زنگ در مرکز کاروان به صدا درمیاد. افراد خسته از چادرها بیرون میان تا ببینن قضیه چیه حرفم رو
خلاصه رمان شعله نقره ای
“تاویان گری” صبح قاصد زودتر از موعد اومد پیامی کوتاه بود از طرف لیوای- اوه شرمنده، شاهزاده لیوای که فرمان برگشت رو صادر کرده. در جنگ بهمون نیاز دارن همچنین ذکر کرده که فن و آری صبح اعدام میشن. این روزها سلامت روانیم ضعیف شده قلبم به درد میاد. به آسمان بالای سرم خیره میشم سایه های بنفشی که با سیاهی مخلوط میشن هیچ راهی نداره که به موقع برسم تا استون هیل حداقل دو روز سواریه. ولی باید کاری کنم، نامه رو تو دستم مچاله میکنم و دنبال سالزار میگردم، برف زیر پام خرد میشه. داخل چادرش نیست. به مرکز جمعیت
میرم و سالزار رو همراه زن جوانی میبینم. دختر رو کنار میزنم و نامه مچاله شده رو سمتش پرت میکنم: باید برگردیم. همین الان. سربازارو آماده کن _«لعنتی الان نصفه شبه.» در حین فریاد زدن بزاغ دهانش بیرون میپره. _«برگرد به چادرت خانم کایلا ویندهلم. و یادت باشه کی هستی. تو اینجا یه پرنسس نیستی.» _من هیچوقت پرنسس نبودم و مقام بالایی که دارم هیچ ربطی به خانوادم نداره. بلکه بخاطر اینه که من یک عوضی دست و پاچلفتی نیستم که یه گروه خون آشامو به طرف فساد بکشونم یا اینکه دست های از سربازها رو به غارت دهکده فاها تشویق کنم.
این خیلی خطرناکه اونا به کسی احتیاج دارن تا ازشون محافظت کنه نه کسی مثل تو، پس ما امشب از اینجا میریم! چه با تو چه بدون تو. با عجله میرم بیرون. قبلم بی وقفه به سینه ام میکوبه خشم مثل زهر درونم غلیان میکنه. زنگ در مرکز کاروان به صدا درمیاد. افراد خسته از چادرها بیرون میان تا ببینن قضیه چیه حرفم رو خلاصه میکنم: همین الان باید راه بیوفتیم. هرچی لازمه بردارین باید به استون هیل برگردیم. وقت تنگه. بعضی وفادارانه اطاعت میکنن. عده ای تردید میکنن ترجیح میدن با سالزار به یورش قبیله ها ادامه بدن. کار آسونیه من خودم اینکارو کردم…
دانلود رمان رافائل خون آشام (جلد اول) از دی بی رینولدز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مالیبو، شهری در ایالت کالیفرنیا، محل استادان راک اند رول، هنرپیشگان هالیوود، زیبا رویان، ثروتمندان… البته خون آشامان.رافائل، خون آشامی نیرومند و محبوب، یکی از معدود مردانی است که زندگی و مرگ هزاران خون آشام در اختیار دارد و همه او را با لقب لرد می شناسند.اما این بار به خاطر حمله خشونت بار انسان ها به حریمش و ربودن تنها زنی که در دنیا به او علاقه دارد، دست به دامن یک کارآگاه خصوصی به نام سیندیا می شود تا او را بیابد.سیندیا لایتون،پلیس سابق،دختری باهوش وجذاب که از جاسوسی زن و شوهرها و همینطور کنکاش در حساب بانکی دیگران احساس کسالت می کند و…
خلاصه رمان رافائل خون آشام
رافائل مقابل میزش ایستاده بود و از پنجره اتاق به امواج بیکران اقیانوس خیره شده بود. نوری که از ماه کامل بر آنان می تابید، باعث می شد تا نقره فام به نظر برسند. هرچند این روشنایی در مقابل آفتاب کاملا ضعیف بود اما این تنها نور آسمانی بود که او اجازه داشت تا ببیند. کمی مکث کرد و از اینکه چنین افکاری به سراغش آمده بود، تعجب کرد. طی قرن ها به ندرت چنین اندیشه هایی می کرد. در باز شد و دانکن به درون آمد: -لونی رسید، سرورم. کمی سکوت کرد و در حالیکه پشت میزش می رفت، گفت: بفرستش داخل. دانکن سرش را خم کرد و بیرون رفت و لحظه ای بعد همراه با
«لونی میتر» به داخل برگشت. لونی برعکس چهره بشاشش، امشب ساکت، آرام و مطیع بود و مقابل رافائل مانند حیوان کوچکی در مقابل یک درنده عظیم الجثه قرار گرفته بود و امید داشت تا بتواند با هوش خود از این مهلکه بگریزد. مقایسه مناسبی بود. در میان خون آشامان رتبه خاصی نداشت. هنگامی که رافائل با او آشنا شد، لونی یک تهیه کننده ناموفق سینما ولی با روابط عمومی بالا و مناسب برای نفوذ به جامعه هالیوود بود. -سرورم، من در اختیار شما هستم. على رغم فضای ترسناک اتاق، رافائل از وحشت اولذت می برد.لونی آدم کم عقلی نبود. هرچند نمی دانست برای چه موضوعی احضار شده
است اما فهمید که پای مرگ و زندگیش وسط است و باید کاری کند تا شانس زنده ماندنش بالا برود. -بشین لونی. لونی لبخندی زد و آرام نشست: متشکرم، سرورم. رافائل به دانکن اشاره کرد تا برایش نوشیدنی بریزد. تو چند وقت پیش با یه کارآگاه خصوصی معامله کردی، لونی. یک زن. -بله سرورم. سیندیا لایتون. پلیس سابق لس آنجلس. پدرش هارولد لایتون، پولدار و سرمایه گذار بود. اون دختر… جون منو نجات داد. رافائل به جلو خم شد و پرسید: چطور؟ -تو یه کلوپ پایین شهر بودیم که افتضاح شد. صاحب کلوپ تو اتاق پشتی، مواد مخدر قاچاق می کرد. پلیس به داخل ریخت و همه رو دستگیر کرد…
دانلود رمان نامزدبازی با آقای بریجرتون (جلد چهارم) از جولیا کوین با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پنهلوپه دختر مو قرمز و سادهای است که هیچ وقت در جشنها دیده نمیشود. از طرفی سالهاست که عاشق کولین است! جذابترین پسر لندن! کسی که پنهلوپه برایش مثل خواهرش است. تا اینکه روزی…
خلاصه رمان نامزدبازی با آقای بریجرتو
کولین بریجرتون درحالی که جرعه ای نوشیدنی اش را مینوشید، فکر کرد برگشتن به انگلیس خوب بود. عجیب بود همانقدر که دوست داشت به خانه بگردد که دوست داشت از آن دور شود. چند ماه دیگر، حداکثر شش ماه دیگر، برای دوباره رفتن بی تاب می شود اما برای الان، انگلیس در ماه آپریل کاملا عالی بود. -خوبه. مگه نه؟ کولین سرش را بالا برد. برادرش آنتونی به جلوی میز ماهونی اش تکیه داد بود و با لیوان برندی اش به او اشاره می کرد. کولین سرش را تکان داد: تا وقتی که برنگشتم نفهمیده بودم که چقدر عالیه. اوزو هم جذابیت های خودش رو داره…
لیوانش را بالا برد: اما این خود بهشته… آنتونی لبخند خشکی زد: و این بار چقدر میخوای بمونی؟کولین به طرف پنجره رفت و وانمود کرد بیرون را نگاه می کند. برادر بزرگترش تلاشی برای پوشاندن بی صبری اش نسبت به سفر دوستی او نمی کرد. گاهی اوقات نامه دادن به خانه سخت بود و به نظرش خانواده اش اغلب اوقات باید یکی دو ماهی باید صبر کنند تا خبری از او بگیرند. و با اینکه می دانست نمی خواست جای آن ها باشد اینکه ندانی یکی از عزیزانت مرده است یا زنده و مدام منتظر باشی قاصدی در را بزند، اما این موضوع برای اینکه او را در
انگلیس نگه دارد، کافی نبود. هرچند وقت یکبار باید دور میشد. نمی توانست توضیحش بدهد. باید از تُن که فکر می کرد او فقط یک ولگرد جذاب است نه چیز دیگری، از انگلستانی که پسران جوانتر را تشویق می کرد تا در ارتش و یا حوزه روحانیت که هیچ کدام به روحیه او نمی خورد، فعالیت کنند، دور میشد. حتی از خانوادهاش که بیچون و چرا او را دوست داشتند اما اصلا نمی دانستند که واقعاً چه می خواهد و با اینکه در عمق وجودش کاری وجود داشت که باید بکند هم باید دور میشد. برادر بزرگترش آنتونی مقام وایکنت را داشت که به همراهش…
دانلود رمان عاشق بیدار شده (جلد سوم از مجموعه انجمن برادری خنجر سیاه) از جسیکا برد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان نجات بلا توسط زسادیست، جنگجویی که قبلابرده خون بوده و سال ها مورد آزار بانو قرار گرفته، و هنوز هم زخم های گذشته رو با خود حمل میکنه. تنها همراهش خشم و تنها چیزی که باعث هیجانش میشه به وحشت انداختن دیگرانه. تا زمانی که با بلا آشنا میشه و …
خلاصه رمان عاشق بیدار شده
در حالی که با هم وارد عمارت می شدند فیوری از جان پرسید: چیزی میخوری مرد من؟” آن بچه خسته به نظر می آمد ولی خوب هر کس دیگری جای او بود هم همان طور میشد. اینکه بارها مورد آزمایش قرار بگیرد کار سختی بود. فیوری خودش هم کمی خسته شده بود. در حالی که جان سر خود را تکان می داد، در دالان بسته شد. تور با اضطراب یک پدر به سرعت در حال پایین آمدن از پله ها بود. با وجود آن که فیوری در راه خانه بااو تماس گرفته و گزارشش را داده بود. ملاقات با هاورز
در اکثر موارد خیلی خوب بود اینکه جان مشکل صرع نداشت کاملاسالم بود و جواب آزمایش خونش هم بزودی آماده میشد. اگر شانس می آوردند می توانستند پی به سابقه خانوادگی او ببرند تا جان بتواند خانواده خود را پیدا کند. پس جای نگرانی وجود نداشت با این حال تور دستانش را به دور آن پسر حلقه کرد و او را محکم به خود فشرد. یک ارتباط چشمی و بدون هیچ کلامی بین آن ها رد و بدل شد و بعد تور گفت فکر کنم بهتره ببرمت خونه. “جان” با موافقت سر تکان داد و به زبان
اشاره چیزی گفت. تور نگاهش را بالا آورد اون” میگه فراموش کرده بپرسه پات چطوره؟ فیوری زانوی خود را بالا آورد و ضربه ای به پایش زد بهتره ممنون تو مراقب خودت باش جان باشه؟” فیوری آن دو را تماشا کرد که از در زیر پله ها گذشته و ناپدید شدند. با خود فکر کرد عجب بچه خوبی و خدا رو شکر که اونها اون رو قبل از مرحله تغییر پیدا… صدای فریاد یک زن در لابی پخش شد. بدن فیوری یخ کرد. بلا به سرعت به سمت طبقه دوم رفت و به سمت اتاق زی دوید، وقتی در اتاق او را باز کرد …
دانلود رمان خاطرات یک خون آشام از ال جی اسمیت با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مرکز داستان، الینا گیلبرت است یک دختر دبیرستانی که قلبش بین دو بین برادر خون آشام، استفن و دیمن سالواتوره، گیر کرده است…
خلاصه رمان خاطرات یک خون آشام
دفترچه خاطرات عزیز امروز قرار است یک اتفاق بد بیفتد. نمی دانم چرا این جمله را نوشتم. هیچ دلیلی وجود ندارد که ناراحت باشم. تازه کلی هم دلیل برای خوشحال بودن دارم. اما الان که ساعت ۵:۳۰ صبح است من هنوز بیدارم و نمی دانم چرا دلم مدام شور می زند. همه اش به خودم می گویم که بهم ریختنم بخاطر اختلاف ساعت فرانسه با اینجاست. اما این که دلیل دل شوره و ترس نیست. خیلی می ترسم. حس می کنم گم شده ام. پریروز وقتی با عمه جودیت و مارگارت از فرودگاه بر می گشتم.
این حس عجیب شروع شد. وقتی رسیدیم به محله خودمان، فکر کردم مامان و بابا حتماً توی خانه منتظرمان هستند. با خودم گفتم حتماً آمده اند دم در ایستاده اند یا از پنجره ی اتاق نشیمن به بیرون خیره شده اند. حتماً دلشان خیلی برای من تنگ شده است. می دانم که خیلی احمقانه به نظر می رسد. اما حتی وقتی که دیدم دم در کسی نیست باز هم همین طوری فکر می کردم. از پله ها دویدم بالا و در زدم. وقتی که عمه جودیت پیاده شد و در را باز کرد، خودم را انداختم توی خانه و گوش هایم را تیز کردم.
انتظار داشتم صدای قدم های مامان را بشنوم که از پله ها پایین می آید. یا صدای پدر که در اتاقش صدایم می کند. اما فقط صدای چمدانی را شنیدم که عمه جودیت پشت سرم به زمین انداخت. بعد، عمه جودیت آه بلندی کشید و گفت: – بالاخره رسیدیم خونه. مارگارت خندید. آن موقع بود که بدترین حسی که تا الان توی زندگی ام داشته ام سراغم آمد. هیچ وقت این قدر واضح و کامل احساس نکرده بودم که گم شده ام. خانه، من رسیده ام به خانه ام. چرا این قدر این جمله حس عجیبی به من می دهد؟…