دانلود رمان حربه ی احساس کیمیا وارثی

دانلود رمان حربه ی احساس کیمیا وارثی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان حربه ی احساس از کیمیا وارثی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درمورد، دختری به‌اسم رهاست، دختری ۲۳ساله که کمی متفاوت‌تر از سایر دخترهای دیگه‌است، تظاهر می‌کند بی‌ احساس است اما برعکس، کوهی از احساسات است! اما از بخت بدش تنهاست، پدر رها یه عملی معتاده که زنش را موقع دعوا به قتل می‌رساند و از آن به بعد رهای ۱۸ساله را مدام کتک می‌زند، رها تا جایی که میتواند تحمل می کند اما زمانی که پدرش قصد سو استفاده از او را دارد، از خونه فرار می‌کنه! تک و تنها و آواره می‌چرخد، تا اینکه کسی پیداش می‌کند، یک زن، مثل یه ناجی نجاتش می‌دهد اما…

خلاصه رمان حربه ی احساس

سام رو به دری ایستاد و بعد برگشت سمتم و آروم گفت:  آماده باش در رو که باز کرد تفنگ رو درمیاری و به پاش شلیک میکنی! سر تکون دادم. برگشت و در زد، من هم همزمان لباسم رو بالا زدم و کلت رو از دور رونم باز کردم. به محض اینکه در باز شد، سریع شلیک کردم و بعد کپ کردم! متعجب به اون ور در که هیچ کس نبود زل زدم من به هوا شلیک کردم؟ قبل از اینکه به خودم بیام، شخصی پشت در ظاهر شد و تو چشم به هم زدنی سام رو نشونه گرفت و بعد شلیک کرد تو یه تصمیم ناگهانی پریدم جلوی سام و بعد کمرم سوخت. ناله ی بلندی کردم،

چشم هام رو بهم فشار دادم و پرت شدم داخل دست های سام. سام هم تو شوک بود و سریع من رو گرفت. سرش رو بلند کرد و به روبه روش زل زد. صدای مردی که فارسی حرف میزد، اومد: چی شد سامیار راد؟ سورپرایز شدی نه؟ فکر کردی پیچوندن من به همین راحتیاست؟ بعد صدای ضامن اسلحه اومد و وقتی یارو خواست شلیک کنه سام لگد محکمی به ساق پاش زد و بعد تو یه حرکت من رو روی دست هاش بلند کرد و دوید سمت پله ها. کمرم به شدت درد می کرد و می سوخت. لب هام رو به هم فشار دادم. و با صدای آرومی گفتم: کیف… کیف رو

چرا برنداشتی؟ تندتند از پله ها پایین اومد و بعد گفت: وضعیت تو وخیم تره. و به سمت در دوید. نمی دونستم تعجب کنم یا ازش متشکر باشم سامی که به فکر هیچ کس نیست الان به خاطر من قید چیزی که براش مهم بود رو زد! وارد حیاط شد که همون موقع سروکله ی تیرداد پیدا شد. با دیدن وضعیتمون چشم هاش گرد شد و متعجب گفت: چی شده؟ _وقت برای سؤال پرسیدن نیست برو مانی رو خبر کن و سریع بیاین و دوید سمت ماشین و تیرداد هم سریع رفت داخل. جیغ زدم که تیرداد گفت: خب دختره خنگ چرا تکون میخوری؟ رو بهش حرصی گفتم..

دانلود رمان حربه ی احساس کیمیا وارثی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان زغال های خاموش لیلا غلطانی

دانلود رمان زغال های خاموش لیلا غلطانی pdf بدون سانسور

دانلود رمان زغال های خاموش از لیلا غلطانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

فروغ که توسط خانواده‌ی شوهرش متهم به خیانت شده، ناجوانمردانه و بی‌خبر به باند بزرگ قاچاق فروخته می‌شه، انسان‌های بی‌رحمی که جز پول، چیزی براشون مهم نیست، در این حین فروغ بیشتر در معرض خظر قرار می‌گیره چون رازهایی که نباید، فاش می‌شه و … روایتی عاشقانه، معمایی و بسیار نفس‌گیر از دل یک پرونده‌ی جنایی…

خلاصه رمان زغال های خاموش

با صدای وحشتناک رعد و برق از خواب پرید. پتویش نازک بود و احساس سرما می‌کرد. همه‌جا در تاریکی محض فرو رفته بود. برق دیگری زد و پنجره‌ها لرزید. هراسان چشم بست. چراغ خواب خاموش شده بود. حتما دوباره برق ساختمان ایراد پیدا کرده بود. خواب از سرش پرید. باید بلند شده و به آشپزخانه می‌رفت تا شمعی روشن کند، وگرنه با این وضع رعد و برق و تاریکی تا صبح از ترس می‌مرد. به محض خروج از اتاق سرش با شئ سنگینی برخورد کرد. یادش نمی آمد چیزی جلوی در گذاشته باشد.

همان لحظه رعد و برق سختی زد و نورش تمام پذیرایی را روشن نمود. به محض بالا آوردن سرش نگاهش به دو چشم رنگی متفاوت گره خورد. جیغ وحشتناکی کشید و روی زمین ولو شد. به سختی و با سردرد شدیدی که داشت چشم‌ باز کرد. باز تاریکی مطلق بود و سکوت. چشم در اتاق گرداند. اثری از مرد چشم رنگی ندید. احتمالا کابوس بود، شاید هم عوارض ترس از رعد و برق. تاریکی اتاق اجازه نمی‌داد بفهمد دور و برش چه خبر است، حال بلند شدن و رفتن به آشپزخانه را هم نداشت.

کاش جریان برق درست می‌شد و این کابوس پایان می‌یافت. چاره‌ای نبود فردا باید به امیر تلفن کرده و از او می‌خواست فکری برای این قطع شدن‌های ناگهانی و نصف شبی برق ساختمان بکند. دستش را به دیوار گرفت تا از جایش بلند شود اما دستش در هوا ماند. تا جایی که یادش بود کنار دیوار سر خرده و از حال رفته بود. دوباره برق شدیدی زد که کل اتاقک را مثل روز روشن کرد. سایه ای بالای سرش ایستاده و تماشایش می کرد. از وحشت نزدیک بود قالب تهی کند. حتی قادر به پلک زدن نبود…

دانلود رمان زغال های خاموش لیلا غلطانی pdf بدون سانسور

دانلود رمان شکلات تلخ هما پور اصفهانی

دانلود رمان شکلات تلخ هما پور اصفهانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان شکلات تلخ از هما پور اصفهانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

اردلان فانی در رمان سیگار شکلاتی کشته می‌شود. اما در رمان شکلات تلخ مشخص می شود که او زنده است و با هویت جعلی در باند دیگری رخنه کرده و در صدد براندازی آن باند است. در جریان یکی از ماموریت هایش هویت او برای دختری به نام فریال لو می رود و او مامور کشتن این دختر می شود. اما به جای کشتن او تصمیم دیگری می گیرد…

خلاصه رمان شکلات تلخ

در سکوت کامل کنارش نشسته و به روبه رویم زل زده بودم . ماشین آرام به جلو پیش می رفت و سعید هم قصد نداشت حرفی بزند و سکوت بینمان را بشکند. داشتم به این فکر می کردم که چرا نمی توانم او را دوست داشته باشم؟ او پسر یکی از بزرگ ترین بساز بفروش های شهر بود. در خانه بسیار لوکسی که پدرش برایش ساخته بود زندگی می کرد و از نظر مالی هیچ چیزی کم نداشت، ولی من هیچ وقت در کنار او احساس راحتی نمی کردم. همیشه معذب بودم. با این که سعید به شدت بی تکلف و مهربان بود، ولی باز هم باعث نمی شد کنار مردی که دوستش نداشتم احساس راحتی بکنم.

سعید برایم ابزار بود. شاید خودش هم این را می دانست. آهسته دستم را روی پیشانی ام کشیدم و با صدایی گرفته نالیدم: دارم میمیرم از سردرد سعید، مسکن نداری؟ نگاهش را از خیابان گرفت و به من که با قیافه گرفته نگاهش می کردم چشم دوخت و گفت: _چرا عزیزم. داخل داشبورد هست. آب معدنی هم توی کنسول وسط دارم. بی حرف دست پیش بردم قرص را برداشتم و با چند قلپ آب بلعیدمش. ترافیک بدی به جان شهر افتاده بود. غر زدم: نمیشه از یه راه میون بر بریم؟ باید هر چه سریع تر برسم آرتیستون. امروز عروس داریم. سعید آفتابگیرش را پایین کشید و گفت : – اگه می شد پرواز کنم

حتما به خاطرت پرواز می کردم. لبخند زدم. سعید مهربان بود. علاوه بر پولداری و مهربانی حسابی هم خوش برو رو بود. از گوشه چشم نگاهش کردم.. به بالا تنه پر عضله اش. او فوق العاده بود و آرزوی خیلی ها. هم خوش قیافه بود و هم حسابی به اندامش می رسید. اگر دلم می خواست می دانستم که می توانم او را برای همیشه پابند خودم کنم. فقط مسئله اینجا بود که نمی خواستم! سعید هیچ گونه حسی در من ایجاد نمی کرد و به عبارتی بود و نبودش چندان اهمیتی برایم نداشت. نگاه از او گرفتم و زیرلبی غر زدم: آخه عروس شوخی بردار نیست. با خنده نگاهم کرد و گفت: عروسی خودت خوشگله!

دانلود رمان شکلات تلخ هما پور اصفهانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان این مرد مشکوک است ریحانه خدارضا

دانلود رمان این مرد مشکوک است ریحانه خدارضا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان این مرد مشکوک است از ریحانه خدارضا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

جانا دختر سرهنگی که پدر و مادرش توسط قاتل مشکوکی به قتل رسیده و پلیس در پی این ماجرا سعی در کشف هویت مرد مشکوک دارد. اما روزگار همیشه روی خوش ندارد و هر آن چه که وجود دارد و می بینیم، حقیقت ندارد! قاتل، قاتل است اما…

خلاصه رمان این مرد مشکوک است

یک ساعتی بود خیره به سنگ قبر گریه می کردم که صدای شیون و زاری زنی من را به خود آورد، بلند گریه می کرد و ضجه هایش سکوت تلخ قبرستان را می شکست : << کجا رفتی؟ چرا نموندی ببینی دخترت سرطان داره؟ چرا نموندی ببینی صاحب خونمون وسایلامونو ریخته تو خیابون؟ هیچکی رو نداریم! پول از کجا بیارم شیکم بچه هاتو سیر کنم؟ حالا گل دخترمم مریض شده، بارانم مریض شده. <<بلند تر داد زد:>> سرطان داره ! مگه تو پدرش نیستی ؟ پس کجا رفتی ؟ چرا نموندی و ببینی چه بلاهایی سرم اومد ؟ ها ؟ جواب بده . خیلی نامردی ! نتونستی تحمل کنی رفتی زیر خاک خوابیدی ؟

جوابمو بده . اگر نمی تونی ، منم ببر پیش خودت ، تو رو خدا ! >> و باز هم گریه کرد . ثانیه ای فکر کردم ، همیشه می گفتم : << وضع هیچ کس بدتر از من نیست ولی ، حالا می بینم بدتر از من هم روی زمین هست . چقدر بدبختی برای یک نفر ؟ حداقل من کسی برای تکیه به او دارم ، خانه و پول . می توانم خودم را اداره کنم ولی ، این زن ، او … این مقدار پول برای من زیاد بود ، چرا کمی به او کمک نمی کردم ؟ عینک آفتابی را از روی چشمانم برداشتم و اشک هایم را با دستمال کاغذی که از شدت گریه هایم تر شده بود پاک کردم و به سمت او راه افتادم و صدایش زدم : خانوم ؟ صورتش را به سمتم برگرداند،

معلوم بود زن زجر کشیده ای است. چشمان مشکی نافذی داشت ، صورتش سبزه بود و بینی نسبتا عقابی داشت ، لاغر اندام بود و دست هایش را روی سنگ قبر کسی که فکر کنم همسرش بود گذاشته بود ، خم شده و زار می زد ! در جوابم تند و تیز گفت : چیه ؟ تو دیگه ازم چی می خوای ؟ نکته صدام اذیتت می کنه ؟ ها ؟ نه ، اصلا ! چرا همچین فکری کردی ؟ در جوابم سرش را خم کرد و هق هق کنان گفت : اون قدر بدبخت هستم که بقیه از صدامم ایراد می گیرن. دلم به حالش سوخت ! چقدر مظلوم بود . با دستم زیر چانه اش را گرفتم و به سمت خودم برگرداندم : این جوری حرف نزن ، تو خیلی با ارزشی…

دانلود رمان این مرد مشکوک است ریحانه خدارضا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان ناتو ناشناخته و ناشناس

دانلود رمان ناتو ناشناخته و ناشناس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ناتو از ناشناخته و ناشناس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من یک قاتل سفارشی ام. امپراطوریم رو برحسب درد کسایی که شکنجه کردم، ساختم. اسمم با دعا زمزمه میشه و من نهایت تمام بدی هایی هستم که تو حتی تصورشم نمی‌تونی بکنی تا اینکه… پیداش کردم… دختری رو غرق در خون. حس و کشش وحشتناکی که به این دختر داشتم، بی دلیل اما جنون‌انگیز بود‌. می خواستمش. بخاطرش یک شهر رو آتیش می زدم و قتل عام می کردم چون، اون دختر اینجر منه…

خلاصه رمان ناتو

از اونجا که خیابان رو بخاطر تصادف بستن، تو این لحظه از شب که تو حالت عادی بیشتر مردم به خونشون میرن و شلوغه، الان خیابون خیلی آروم و بدون عبور و مرورئه. از کنار چندتا مغازه که از قبلِ عصر بسته شدن و درهاشون رو محکم قفل کردن میگذرم. یه چند دقیقه ای وقت دارم که هر کجا بخوام قدم بزنم یا حتی وقت کافی برای گشتن شهر اطرافم داشته باشم. پایین تر از اورورا، به سمت خیابون۳۹ام میرم و با سرعت حرکت میکنم تا به موقع به فورد برسم، که اون صدا رو می شنوم.ناله ای اروم و دردناک. اونقدر ساکت و آرومه که فکر میکنم حتماً توهم زدم. چشمام اطراف رو جستجو میکنن

و به دنبال منبع هستن. چیزی جز خیابون های سیاه نمیبینم که با تابش کم چراغ های خیابون، تاریک به نظر میرسن. سطل های زباله خالین، به نظر میرسه یه شهر ارواح لعنتیه. بعد، دوباره اون رو می شنوم. این بار بلندتر و میدونم که توهم نزدم. قطعاً فریاد درده، درست به سمت بالا و راست خودم به سمت کوچه میرم و به گوشه و کنار ساختمون نگاه می اندازم. خیلی تاریکه، به سختی میتونم چیزی رو تشخیص بدم به غیر از یه آشغال جمع کنِ تنها که زیر چراغ خیابون که به سختی روشن شده، نشسته. ای لعنت، تلفنم رو از شلوارم بیرون میکشم و چراغ قوه اش رو روشن میکنم و نور رو روی

زمین میندازم تا بتونم راه کوچه رو پیدا کنم. اینجا بوی دفن زباله لعنتی میده وسطای کوچه میبینم یه چیز کوچکی روی بتن افتاده و بی حرکته. موهای بلوند کم رنگ و تقریباً پلاتینی دور بدنی رو پوشونده و میفهمم که اون یه زنه. غرق در خون زیاد. روی پاهام خشکم میزنه. لعنتی به سمتش می دوم و روی سنگفرش کنارش میوفتم. موهاش با خونِ قرمز روشن شده و پوست سرش کاملاً تا پیشونیش خیسه و وقتی نور رو به صورتش میندازم، هوا داخل قفسه سینه ام جمع میشه. تو حرفه من، اصلا امکان نداره چیزی منو شوکه کنه… من حالا حالا احساساتی نمیشم و به چیزی اهمیت نمیدم….

دانلود رمان ناتو ناشناخته و ناشناس pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان لیست  سرون سرون روحی

دانلود رمان لیست سرون سرون روحی pdf بدون سانسور

دانلود رمان لیست از سروناز روحی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ضُحا زَهرابی، دختری جوان و زیباست که پس از ده سال به ایران برمی گردد، به بهانه ی اینکه پدرش کمال زهرابی در بستر بیماری است و در واپسین لحظات عمرش خواستار ملاقات با تنها دخترش است. به محض ورود ضحا به ایران، رازی برملا می شود و او تلاش میکند تا متوجه اسرار عمارت زهرابی ها شود. هیچ کس از بازگشت ضحا راضی نیست و درست زمانی که میخواهد وطن را ترک کند و به زندگی سابقش برگردد، ناگزیر به ماندن می شود. با ورود مردی مرموز و غیر قابل نفوذ، همه چیز به نحو دیگری پیش می رود، ضحا برای مسیری که در آن قرار میگیرد آمادگی ندارد!

خلاصه رمان لیست

من همه ی عمر طلوع نبودم! نفسی عمیق کشید: اون طفل معصوم هم هست! توی چشمان گلی غم بود. خواستم از لهراسب بپرسم که در اتاق باز شد وخود حلال زاده اش سر و کله اش پیدا شد با اخم واضحی گفت: برو به اون کله شق بگو امشب وقتش نیست! رنگ از رخسار گلی پرید. خواستم بپرسم چی شده که لهراسب عربده کشید: با تو نیستم مگه!!! گلی به سوی در هجوم برد و دوان دوان از اتاق خارج شد.

نگاهم به لهراسب رفت و لهراسب بدون توجه به من و چشمان پرسوالم از اتاق خارج شد. صدای فریاد می آمد. صدای جوانی می آمد که عربده میکشید هرچند من نا واضح میشنیدم ولی از تن و اوای صدا مطمئن بودم صدای لهراسب نیست، از نظرم او نمی توانست تا این حد عجز و ناله کند و نزار باشد. به سوی در اتاق رفتم، دیگر من دختر نوذرخان بودم و کسی مراقب رفت و امدم نبود. ازادی  کوتاه و کمرنگم را بغل گرفتم و از اتاق خارج شدم چند پله پایین امدم، صدای فریاد های آریا بود.

مردیکه فقط چند ساعت از شناختم از او میگذشت و چند دقیقه با او مکالمه داشتم حالا عاصی و پریشان بود. صدای گلی هم می آمد: بیا قربونت برم بیا اینجا بشین و طلوع جیغ میزد: قربونش نرو!!! پله ها را با شتاب بیشتری پایین امدم. چشم در چشم لهراسب شدم، سیگار برگی آتش زده بود، پاهایش را روی میز سوار هم کرده و به  دودی که از سیگار برمی خواست زل زل خیره بود.

دانلود رمان لیست سرون سرون روحی pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.