دانلود رمان بانکدار (جلد اول) از پنلوپه اسکای با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اونا پدرمو گرفتند. بعد از اون نوبت منه، مگراینکه باخواستهشون موافقت کنم. زمین زدن قدرتمندترین مرد ایتالیا. کِیتو مارینو. مردی که همه جا توسط گارد امنیتی اش محافظت میشه و کاخ مستحکمش توی توسکانی کاملا غیرقابل نفوذه. اون بدبین ترین مرد کشوره و به هیچکس اعتماد نمیکنه. بنابراین غیرممکنه که بتونم تنهایی اونو از پا دربیارم.اگه بخوام پدرمو نجات بدم، تنها یه انتخاب دارم. اینکه به دل کیتو راه پیدا کنم… و اونجا بمونم!
خلاصه رمان بانکدار
سیانا از مادربزرگم یه خونه کوچیک خارج از فلورانس برام به جا مونده بود. یه خونه قدیمی و عتیقه. لوله های آبش به حدی فرسوده بودند که وقتی سیفون توالت رو می کشیدم میتونستم صدای جریان آب رو تو کل خونه بشنوم. سنگ های بیرونی ساختمون ترک برداشته بودند و شیشه های پنجره ها بقدری عمر کرده بودند که بی توجه به اینکه چندبار تمیزشون کرده باشم همیشه مات و کدر بنظر می رسیدند. تا شهر فاصله کمی وجود داشت، طوری که هیچ وقت احساس نمی کردم واقعا بیرون از شهر و در حومه توسکانی سکونت دارم.
ولی همین فاصله، آرامش و سکوتی رو که همیشه دلم میخواست واسم به ارمغان اورده بود. هرروز صبح تو بهار و تابستون می تونستم صدای سرزنده و شاد پرنده ها رو از پنجره بشنوم. این مکان از مدت ها قبل برام یه پناهگاه شده بود—درست از وقتی که به خانواده ام پشت بودم. ولی در حال حاضر، این خونه هم نمی تونست ازم محافظت کنه. پله های چوبی رو شتاب زده طی کردم و با بالاترین سرعتی که بدنم می تونست خودشو تکون بده دویدم. صدای جیغ و جیرجیر پله ها از زیر پام به گوش می رسید.
ساکت و آروم بودن تو این موقعیت هیچ سودی نداشت—نه وقتی که اونا می دونستند من اینجام. صدای دِیمیِن درحالیکه تعقیبم می کرد و دو تا از نوچه هاش هم پشت سرش بودند بلند شد: – فرار کن. اینجوری خیلی بیشتر خوش میگذره! طنین شیطانیش از همه جای خونه به گوش می رسید، مثل این میموند که از پشت یه سیستم تقویت صدا صحبت می کرد. – لعنتی! بالاخره بالای پله ها رسیدم و روی کف چوبی با عجله به سمت تشکم راه افتادم. بین دوقسمت از تشک هفت تیری رو که برای روز مبادا نگه میداشتم جاسازی کرده بودم….
دانلود رمان خاکستری (جلد چهارم از مجموعه چهار جلدی پنجاه طیف) از ای ال جیمز با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کریستین گری کنترل کردن بروی تمام مسائل رو تمرین کرده. دنیای اون منظم مرتب و کاملا تهی هست تا اینکه در روزی اناستازیا استیل با موهای پریشون قهوه ای و دست و پایی خوش ترکیب وارد دفتر اون میشه. اون سعی میکنه اون دختر رو فراموش کنه ولی بجای اون درگیر طوفان احساسات و عواطفی میشه که نمیتونه اونا رو درک و در مقابلشون مقاومتی بکنه. برخلاف تمام زنهایی که اون قبلا میشناخت، انای خجالت زده و کم حرف، انگار دقیقا درون وجود اون رومیبینه… از اعجوبه بیزنس و زندگی سبک پنت هاوسی اون گذشته و به کریستین سرد و قلب زخمی وی میرسه…
خلاصه رمان خاکستری
سرم رو بلند کردم ، غروب خورشید سوئیتم رو با سایه های خاکستری رنگی پوشونده. داشتن یه شب تنهای دیگه، نا امید کننده ست. وقتی که عمیقا تو فکر بودم که چی کار کنم، گوشیم بروی میز چوبی پولیش شده لرزید و شماره ای ناشناش ولی به طرز مبهمی آشنا با کد مخصوص واشنگتون بروی صفحه گوشی خاموش و روشن شد. یکدفعه قلبم به تپش افتاد، انگار که ۱۰ مایل دویدم. خودشه؟؟ جواب دادم. ” اممم…. آقای گری؟ آناستازیا استیل هستم ” صورتم با نیش باز مزخرفی به دو قسمت شکافته شد. خب ، خب ، صدای نرم خانم استیل بی نفس و مضطرب، شبم بهتر شد! ” خانم استیل،
چقدر خوبه صداتو میشنوم ” شنیدم که نفسش بند اومد و اون صدا مستقیما به کشاله رونام حرکت کرد. عالیه. من روش تاثیر گذارم. مثل همون طوری که اون روی من تاثیر میگذاره. ” اممم… ما میخواستیم که قرار عکس رو برای فردا باهاتون بزاریم. اگر براتون ممکنه… کجا راحتتر هستین آقا ؟ ” تو اتاقم . فقط تو ، من و بست پلاستیکی… “من تو هتل هیتمن تو پورتلندم. میتونیم فردا صبح ساعت ۹:۳۰ اینجا قرار بزاریم؟ ” با هیجان گفت: ” باشه پس… فردا میبینیمتون ” نمیتونست راحتی خیال و شادی اش رو در لحن صداش پنهون کنه. ” با اشتیاق منتظرم خانم استیل ” گوشی رو قبل از اینکه بتونه
هیجان و وسعت خوشحالیم رو حس کنه قطع کردم. به عقب و پشتی صندلی تکیه دادم، به افق تاریک خیره شدم و جفت دستام رو داخل موهام کشیدم. من چطوری این معامله ی لعنتی رو جوش بدم؟؟ آهنگ موبی گوشخراشانه در گوشام پخش میشد و من خیابان جنوب غربی سالمون رو به سمت رودخانه ی ویالمت میدویدم. ساعت ۶:۳۰ صبحه و من دارم سعی میکنم ذهنم رو آروم و شفاف کنم. دیشب خوابش رو دیدم. چشمای آبیش، صدای به نفس افتاده اش… جمله اش که با کلمه ی «آقا» زمانی که جلوم زانو زده بود، تموم میشد. از زمانی که ملاقاتش کردم، رویاهام از کابوس های همیشگی شبانه ام، تغییر خوشایندی کردن…
دانلود رمان تجربه عشق خاکستری از آرام_بنفشه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یک ماجرای واقعی از زندگی واقعی آرام دختری که به یه مهمانی اشتباه میره. مهمونی که فکر می کرد تولده اما در واقع جاییه برای آشنایی افراد با تمایلات مختلف. حضور آرام تو این مهمونی باعث ورودش به دنیای رابطه های متفاوت آدم های متفاوت میشه. مردی وارد زندگی آرام میشه که خیلی براش خطرناکه اما درواقع تنها ناجی آرامه… سیاوش لواسانی… کسی که قراره زندگی آرامو زیر و رو کنه…
خلاصه رمان تجربه عشق خاکستری
فردای اون روز تعطیل بودو خونه موندم به کارام برسم به لیلا زنگ نزدم بپرسم چه کرد چون ازش ناراحت بودم خبرمو نگرفته بود اون عملا منو تو مهمونی ول کرده بود حتی وقتی دید نیستم نگرانم نشد یه زنگ بزنه . تا عصر درگیر کارام بودمو عصر با هم خونه ای هام شراره و سلما تصمیم گرفتیم بریم شام بیرون وقتی حاضر شدم تازه متوجه شدم کیفم نیست! کیف پولم دیشب تو مهمونی گم شده بود من معمولا برای مهمونی کیفمو خالی میکنم. جز یه کارت که مبلغ محدودی توش پوله و مقداری هم پول نقد چیزی تو کیفم نبود. کارت ها و باقی مدارکم خونه بود با این وجود بازم حس بدی بود که گم شده.
فردای اون روز وقتی رفتم دانشگاه از لیلا خبری نبود. یکم نگرانش شدمو بهش زنگ زدم. اما جواب نداد دو دل بودم به دوست پسرش زنگ بزنم یا نه. از دانشگاه که اومدم بیرون یه توسان مشکی با شیشه های دودی اون سمت خیابون نظرمو جلب کرد یاد توسان مشکی اون شب افتادم به پلاکش نگاه کردم و حس کردم همون شماره پلاکه! یه لحظه فکر کردم اون مرد عجیب اومده دنبال من اما بعد بیخیال این فکر شدم چون نه کاری با من داشت نه حتی می دونست من کی هستم که بخواد بیاد جلو دانشگاه. رفتم اون سمت خیابون تاکسی بگیرم که صدای آشنایی شنیدم که گفت -خانم رضوی….
برگشتم سمت راننده توسان مشکی که اون شب منو رسونده بود. شوکه شده بودم کیف پولمو به سمتم گرفتو گفت -اینو تو ماشین جا گذاشته بودین مرسی گفتمو کیفو گرفتم. صبر نکرد چیز دیگه بگمو به سمت ماشین رفت. چشم هام تو ماشینو گشتو رو اون دوتا چشم خاکستری و سرد تو ماشین قفل شد با وجود تاریکی تو ماشین اما میتونستم بگم اخم کرده یه جور ترس و دلهره تو وجودم می آورد. اما کنجکاویمو هم تشدید می کرد. راننده اش گاز دادو از جلوم رد شدن. زنگ زدم به لیلا. باید می فهمیدم این آدم کیه. یه حس درونم میگفت به تو چه کیه! اما نمیتونستم بیخیال شم. لیلا باز جواب نداد و…
دانلود رمان دیکتاتور (جلد دوم) از پنلوپه اسکای با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سیانا برای نجات جون پدرش مجبور میشه با مردی خشن و ثروتمند رابطه داشته باشه و اونو بعد از وابسته کردن به خودش فریب بده.. ولی کیتو که کم کم نسبت به سیانا احساس پیدا کرده از نقشه اون مطلع میشه و تصمیم میگیره همون لحظه ماشه رو بکشه و اعدامش کنه اما…
خلاصه رمان دیکتاتور
سیانا مردها وسایلمو از خونه ام جمع کردند و به عمارت سه طبقه در توسکانی آوردند. تمام لباس هام و چیز هایی رو که فکر کرده بودند ضروریه برداشته بودند. بهم حق انتخابی داده نشد. خونه ام بی سکنه باقی می موند. لندن بالاخره می فهمید من گم شدم و کیتو هنوزم زنده است. احتمالا تصور می کرد مرده ام مگر اینکه شایعات فرزندِ کیتو به گوشش می رسید. اینجوری خیالش راحت میشد که حالم خوبه. حداقل تا نه ماه دیگه. اتاق خوابم شامل یک سرویس شخصی بود.
یک نشیمن کوچک، و یک بالکن که به مناطق جلویی ملک کیتو اشراف داشت. اون صاحب هکتار ها زمین بود و پول زیادی بابت دیوار بلندی که دور تا دور خونه رو احاطه می کرد و پیچک های سبز روی سنگ آهکی اش بالا می رفتند پرداخته بود. هر کس دیگه ای جای من بود فکر می کرد تو بهشته. ولی من میدونستم توی یه زندانم. کیتو سه روز بود که باهام حرف نزده بود. یا توی اتاق خوابش میموند یا خونه رو به قصد کار ترک می کرد. عملا اون نمی تونست تا ابد ازم دوری کنه، ولی اگه به همین روش پیش می رفت، شایدم می تونست.
بدون اینکه حتی یکباربهم نگاه کنه فقط صبر می کرد تا نه ماه دیگه بچه رو بهش تحویل بدم. لبه ی تخت نشستم و دستمو رو شکمم گذاشتم. بدون هیچ تغییر قابل توجهی، مثل همیشه صاف بود. ولی دستم یه زندگی درحال رشد رو احساس می کرد، پسر یا دختری که قصدی برای حضورشون نداشتم. جلوگیری از بارداریم همیشه به قوت خودش باقی بود ولی دکتر ها می گفتند تنها نود و نه درد موثره. احتمالا کیتو همون یک درصد محسوب میشد. زیبا ترین اتفاق دنیا برام رخ داده بود، ولی…
دانلود رمان آسمان شب (جلد دوم) از دلارام.م با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
راجب برادر شیدا، خشایار و اینکه چطوری به زور با دختر خدمتکار ازدواج و بعدم ماجرای دخترش سوگل که اسیر یک دارک مستر به اسم سپهر میشه و…
خلاصه رمان آسمان شب
خوشحالم که شیدا رو از این قضایا دور کردم. فکر این که یه روزی خواهر عزیزم وسط این جماعت در حال جون دادن باشه عذاابم میده. اخه یه مراسم مسخره دیگه ای هم داریم که سالی یکبار همه با برده هاشون که برهنه باید باشن میان و در صورت رضایت یک ارباب اون برده اشو با بقیه شریک میشه و غیر اون صورت تو مجلس با برده اش رابطه داره که بارها دیدم مادر من بشدت از این مراسمات استقبال می کنه و پدر بی غیرت منم اونو با بقیه شریک میشه.
فردا شب هم یکی از جشنای دو ماهه این جماعته و سرو صدا تو عمارت زیاده .اونقدری که دیگه اعصابی برام نمونده. با عصبانیت از اتاق بیرون میرم و داد می زنم: همه خدمه جمع بشن… همه به کسری از ثانیه همه اشون مقابلم به صف وا می ایستن. خدمتکارای جوان کم سن با لباسای ناجور مجبورن کار کنن تا اگر من یا پدر دلمون خواست ازشون استفاده کنیم و مسن تر ها لباس های کاملا پوشیده تنشونه. با غیض گفتم: نمیتونین بی سرو صدا کاراتون و بکنین…
دانلود رمان شایان از فاطمه صالحی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شایان خلافکار مغرورمون دیوانه وار عاشق خدمتکار شخصیش میشه… تو یه شب عصبانیه نمیفهمه داره چیکار میکنه و به ساحل دست درازی می کنه … پای کارش وایمسیته و هرجور شده ساحل رو به عقد خودش در میاره همون موقعس که میفهمه…
خلاصه رمان شایان
بازم یه روز نکبت بار دیگه نمیدونم این بدبخت ی کی تموم میشه، نه پدرومادر ی و نه فامیلی هیشکی هیشکی تنهای تنها نه کار و باری هیچی امروز هم مثل روزا ی دیگه دنبال کار بودم ولی کی به یه دختر ۱۸ ساله که دیپلمه کارمیده؟! فقط اونایی که دنبال هوسن و منتظرن که یه دختر تنها و بی کس وکار گیر بیارن و باهاش کثافت کاری انجام بن که من بمیرم هم از اون کارا نمیکنم از تموم دنیا فقط یدونه همین مونده که فدای هیچی نمیکنم! فقط یه حموم حسابی حالمو جامیاورد.
به سمت حموم کوچیک خونه رفتم وبعد از حمومی حسابی بیرون اومدم و بدون اینکه شام بخورم جامو پهن کردم که بخوابم باید فردا هم به یه شرکت میرفتم امیدوارم ایندفعه یه کار ی برام جور بشه. مقابل شرکت وایستادم یه شرکت خیلی بزرگ ۴طبقه که مربوط به پوشاک بود. وارد شرکت شدم وبه سمت آسانسور رفتم از اونجایی که قبلا پرسیده بودم و خبر داشتم دکمه طبقه ۴ رو زدم به سمت میز منشی رفتم من:سلام -خانوم منشی که یه خانوم خیلی متشخصی بود
گفت: سلام عزیزم کاری از دستم بر میاد که انجام بدم؟؟ من: من تو ی روزنامه خونده بودم اینجا به یه منشی نیاز داره برای همون اومدم. -منشی: عزیزم وقتش، خیلی وقته تموم شده و منشی انتخاب شده من هستم واقعا متاسفم. من: یعنی اینجا هیچ کاری برای من نیست؟ من به کار خیلی نیاز دارم! منشی: نه عزیزم اگه می تونستم حتما کمکت می کردم. همون موقع بود ک یه پسر خیلی جذاب که غرور و تکبر از راه رفتنش هم می ریخت به سمت میز منشی می اومد! یکم بهش نگاش کردم …
دانلود رمان شاهزاده وحشی (جلد اول) مجموعه وحشی از مگان مارچ با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من هرکاری بخوام رو انجام میدم و هرکسی و بخوام بدست میارم. از قوانین هیچکس پیروی نمیکنم، حتی قوانین خودم. میدونستم نباید لمسش کنم، اما این جلومو نگرفت. برای دومین بار هم جلومو نگرفت. فقط باعث شد برای سومین بار مشتاق تر شم. سبک زندگیم با وحشی بودنم سازگاره، ولی اون اینطور نیس. اما تمپرنس رنسوم جدیدترین اعتیادمه و فعلا حاضر نیستم ولش کنم .اون رو به راه خودم میکشونم، حتی اگه بدین معنا باشه که اونو به تاریکی بکشونم. فقط امیدوارم که اینکار باعث مرگ هردومون نشه…
خلاصه رمان شاهزاده وحشی
_ تق تق. پنجاه و هشت دقیقه بعد داشتم به در چوبی دفتر رئیسم میزدم و اخلاقم خوب شده بود. کایرا رئیس مو قرمز جذابم وقتی منو دید لبخند ی زد. _هی تمپرنس. تازه میخواستم صبحانه سفارش بدم . توهم همون سفارش همیشگیتو میخوای؟ من هیچوقت دست رد به غذا نمیزنم. شاید بخاطر اینکه وقتی بچه بودم شب های زیادی رو با شکمم که از شدت گرسنگی قاروقور می کرد میرفتم بخوابم یا شایدم بخاطر اینکه کلا گشنمه. در هر صورت جوابم همیشه مثبته. _ البته. لبای کایرا که به قرمزی خون بود به لبخندی باز شد و برای یه ثانیه ، منو به یاد اون زن ماسک دار جمعه شب انداخت.
زنی که تماشاش کردم… باید اینو از ذهنم بیرون کنم و تظاهر کنم هرگز اتفاق نی فتاده اما خاطرات واضحش این اتفاق رو برام غیرممکن کرده. خداروشکر کایرا متوجه مکثم نمیشه چون پشت تلفن در حال سفارش صبحانه هست. با دفترچم که در دستم بود روی صندلی مهمان روبرو ی میزش نشستم. دفترچه پر از فهرست یادآوری و جزئیات نهایی بود که باید اونا رو قبل از مهمانی خیریه بزرگی که هفت گناهکار میزبانی اون رو پنجشنبه شب در خانه مری، محلی برای حمایت از زنان برعهده داره، مرور می کردیم. بعد از جشن ماردی گراس موفقی که برای تیم فوتبال پادشاهان جادویی برگزار کردیم
این موضوع دهن به دهن شد که هفت گناهکار جای فوق العاده ای برای مراسماتی که قراره باشکوه انجام بشه هست. الان هم درخواست هامون چند برابر شده و شغلم که تمام وقتمو گرفته بود الان کل زندگیم رو فرا گرفته و هیچ زمانی برای کار دیگه ای برام باقی نذاشته. برای همین به ذهنم نرسید که در مورد اون خریدار جمعه شب بپرسم. حتی با اینکه باید تحقیق کنم چطور همچین چیزی اتفاق افتاد، از شدت خجالت روم نمیشه که به کاری که کردم اعتراف کنم تموم شد رفت. دیگه لازم نیست بهش فکر کنم. بجز شب های تنهایی در گوشه اتاقم. این قسمت برنامه ریز شدن مراسمات جزئی از شغلم نبود…
دانلود رمان ملکه شیطان (جلد دوم) از مهدیه داوری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تقابل عشق و جنون!! دختری که برای یافتن رازی، جانش را پیشکش اصیل زاده ای چشم طلایی، ملقب به «شیطان» دنیای مافیای ایتالیا، مردی که سایه اش رعب و وحشت و قهقهه هایش سراسر جنون است می کند و نتیجه اش…. تغییری بزرگ برای دختری که شکننده و آسیب دیده بود…. حالا بر دنیای کثیف و تاریک مافیا…. شیطان با ملکه اش حکمرانی می کنند. ادامه رمان عشق شیطان…
خلاصه رمان ملکه شیطان
با بلند شدن دوباره صدای گوشیم، به سختی از زیر متکا بیرون کشیدمش، دقیقا وقتی که میخواستم تماس رو وصل کنم قطع شد!! پوفی کشیدم و اومدم پرتش کنم روی تخت ولی با دیدن چیزی چشمام گرد شد!!! تاریخ گوشیم به صورت افتضاحی به مشکل خورده بود، چون از اونجایی که من یادمه امروز صبح ۲۴ ژوئن بود ولی حالا گوشی من داره ۲۵ ژوئن رو نشون میده!! یهو با چیزی که توی ذهنم اومد، سرمو چرخوندم و سریع به سمت لپ تابم رفتم و صفحشو روشن کردم با دیدن تاریخ آه از نهادم بلند شد،
۲۶ ساعت بی وقفه خوابیده بودم و حالا مثل یک مرده متحرک شده بودم. لعنتی به جنیفر و اجدادش گفتم و نگاهی به سابقه تماس گوشیم انداختم. ۶۳ تا میسکال از کت و ۱۷ تا از سوفیا و ۵ تا هم از یک خط ناشناس! در حال فکر کردن ب شماره ناشناس بودم که تلفن توی دستم لرزید «کت» جواب دادم «الو؟» کت: «سیانا خودتی دختر؟ چرا جواب نمیدی؟ دلم کلی ب شور افتاد و… » وسط حرفش پریدم و گفتم «سلام کت» با صدای گریه کاترینا متعجب به صفحه گوشی زل زدم، کت «واقعن که سیانا چرا جواب
نمیدی من دارم از دلشوره میمیرم، دیشب نیومدی سرکار، رابرت داشت میمیرد ازحرص!! من دق کردم، بهتم که زنگ میزنم بعد ۳۰ ساعت گوشیتو جواب نمیدی؟ میدونی چه قدر ترسیدم بلایی سرت نیومده باشه آدرس خونتم نداشتم…» و بلند تر زد زیر گریه. متحیر گفتم «آروم باش کت… من مریض بودم یعنی قرص خوردم و خوب میدونی ک…» کت: «خاک بر سرم سیانا مریض؟ ها؟ چت شده بود؟ الان خوبی؟ میخای بیام پیشت؟ بدو بدو آدرس بده.!» و صدای خش خشی رو از اونور خط شنیدم که حدس زدم کت داره لباس میپوشه!!!
دانلود رمان ارباب حریص من از مژگان فخار با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بیا و ببین چه حریصانه در پی خواسته های خود هستم. در ثانیه ها را به نظاره نشسته ام و در پی آمال و آرزوهای خود هستم. هر آن بی قرارم و بیدار. هر آن در پی سرنوشت عجیب خود هستم. سرنوشتی که عجین شده با گذشته ام، با گذشته ی مرد زندگی ام و بازی های روزگار…
خلاصه رمان ارباب حریص من
– تو از زندگی مشترک، از شوهر و دردسر بچه چه میفهمی، من هر هفته که نمیتونم اینهمه راه رو گز کنم و بیام اینجا. با گفتن (باشه بابا)، از صندلی کنار کامپیوتر قراضه اتاقم بلند میشم. – مادر مراقب خودتون باشین، آقا سهراب آروم رانندگی کنین، شبه، جاده خطرناکه بالاخره با سفارشای مامان، شهلا و خانواده ش به شهر خودشون راهی میشن. – شبنم، مادر جون، در رو قفل نکن، بابات نیومده هنوز. – نمیاد امشب – واه، چرا؟ به چشمهای گرد شده مادر ساده خودم زل میزنم.
با قورت دادن آدامس، میگم: –حتما امشب هم بساط دارن با رفقا. پیشونیشو می بوسم و با مالیدن کرم روی دستاش، به سمت اتاق میرم. نگاهی به گوشیم میندازم و چند تا پیام و میس کال. ((کجایی خانم خانما)) ((سلام نفسی، بخدا ما هم دل داریم)) ((من آرینم، همونی که تو مهمونی پریشب باهم حرفیدیم، خوبین؟؟)) به هیچ کدوم پیاما جواب نمیدم و فقط پیامی رو برای سونیا، ارسال میکنم. ((خدا نکشتت دختر، اثرات مهمونی پریشب داره خودشو نشون میده، شدن شش عاشق دلباخته))
روی تخت دراز میکشم و منتظر برگشتن بابا بودم، به مامان گفته بودم منتظرش نباشه، اما خودم منتظر شنیدن باز شدن در بودم. به مهمونی پریشب و اتفاقاش فکر می کردم، که صدای ناله بابا، باعث میشه از رو تخت بپرم. –شبنم، بابا –هیس بابا، اومدم آروم و طوری که مامان بیدار نشه، بسمتش میرم. نمی خواستم سر و صدایی بشه و مامان از خواب بپره، فردا صبح هم باید سرکار می رفت. – بابا، چه وقت اومدنه؟ باز هم کشیدی؟ –نه بابا – آره، معلومه، این بوی چیه پس؟….
دانلود رمان ایمان شیطان از صبا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پسری که برای جایگزینی پدرش پیش زن و مردی پولداری میره با فراز و نشیب های زیادی دچار میشه…
خلاصه رمان ایمان شیطان
سوم شخص: بی پروا بود و شَر ،اول جوانیش بود و مثل یک اسب چموش رام نشده می دوید. خنده ها بلند بودند و رسا بی توجه به هرکس بی خیال دنیا می خندید.. یک بار دیگه اون کوله پر از کتاب و به بالا و پرتاب کرد و دوباره تو هوا گرفتش… یکی از بازی های همشیگیش تو سالن دانشگاه بود. دیگه همه تو سالن دانشگاه به این گونه پسرا عادت کرده بودن.. خودشو رو سنگ های دانشگاه سُر می داد… این یکی فرق داشت اون ایمان بود… از دور به شانه های افتاده
محسن زل زد. پا تند کرد و به طور ناگهان ضربه ای از پشت و برابر با ریختن تمام وسایل محسن… این کارا فقط از یکی بر میومد.. به پشت برگشت: تو آدم نمیشی مگه نه ایمان… بیشعور تموم زهرم ترکید. تخص ابرو بالا انداخت: نوچ… منو میشناسی که بهم میگن شیطون رجیم.. خم شد جزواتش تا جمع کنه همینجوری حرف زد: امشب پایه ای دیگه.. با بچه ها و چند تا از دخترا بریم گردش و صفا سیتی پشت گردنش و خاروند: آره بابا، کی دیدی نباشم… محسن پوکر از پایین به بالا نگاش کرد:
همیشه دیدم. چشم چرخوند: خوب حالا، می خواستم اول برم زیارت آقا یک سلام بدم… محسن سری تکون داد: اومم، خوب بعدش چی؟ هستی دیگه.به نیت کمک به محسن خم شد و در گوشش گفت: میدونی که پس فردا ولنتاینه… شاید با خودم آرزو هم آوردم برای ببینم چی خوشش میاد.. دوباره جزوه ها از دست محسن افتاد، هرکدوم از اون کاغذای پر از اعداد و ارقام یک جا پرت شد. مثل سکته ای ها به ایمان زل زد و وسط سالن چهار زانو نشست و دو دستی زد تو سرش : وای ایمان …