دانلود رمان خفقان آسیه احمدی

دانلود رمان خفقان آسیه احمدی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان خفقان از آسیه احمدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دو روز به عروسیم مونده و باردارم عروسی که نمیدونه پدر بچه اش کیه دست میزارم روی یه ظالم، ظالمی که…

خلاصه رمان خفقان

رادمان برایم جزو همان محدود و اندک آدم های زندگی ام بود که دوستشان داشتم اما هرگز به زبان نمی آوردم. افرادی که از انگشت های یک دست هم کمتر بودند و البته رادمان تنها دوست و رفیق من به حساب می آمد و آشنایی ما می رسید به یک سال پیش به خیال خودش جلو آمد تا مخ من را بزند اما این من بودم که او را به خاطر تیپ و قیافش انتخاب کردم تا چنین خیالی بکند… اما دوستی یک ماهه ما به رفاقتی طولانی مبدل شد، آن هم وقتی رادمان متوجه شد از من جز دست دادن ساده چیزی بیشتر آیدش نمی شود، خیلی رک گفت “با راهبه دوست نشده“ و من شانه ای بالا انداختم و

گفتم ‘میتونی ادامه ندی‘ او هم خنده اش گرفت رابطه ما همین راحتی تمام شد… هر چند که این رابطه، طولانی ترین دوستی من با یک پسر بود و خیلی ها تا یک هفته هم دوام نمی آوردن وقتی چیزی که می خواستند به آنها نمی رسید بی خیالم می شدند… درست دو هفته بعد، او را در پارتی دیگری دیدم و با لبخند با من حال و احوال کرد و من به هیچ عنوان انتظار چنین برخوردی از او نداشتم و بعد از سومین ملاقات بعد از تمام کردن ما این او بود که پیشنهاد داد با هم دوست بمانیم.اولش به نظرم مسخره آمد و به حرفش پوزخند زدم اما خیلی طول نکشید که متوجه شدم دلم چنین دوستی میخواد.

من دلم یک رفاقت بدون توقع می خواست، یک رفاقت مردانه… + واسه رابطه طولانی میخوای یا تفریح…؟ – بستگی به خودش داره… مثلا فیسش تایید شده ببینم اخلاقش چطوره… + بهش می خوره زیادی روی اعصاب باشه‌.-تا بهم ثابت نشه نمیتونم بیخیالش بشم … +اگه واست ردیفش کنم چی به من میرسه؟! لبخند جذابی زد. -بیخیال چس مغز نیست ! زیادی مغروره!! + سر چی؟ -هر چی تو بگی… +سر گوشیت…! -بی خی بابا… انقدر ها هم نمی ارزه… + سر گوشیی که می ارزه… نگاه دوباره ای به قد و بالای دختر کرد و گفت: -یه ۸ پلاس… اوج معرفت این جنس ناشناخته همین بود…! دختری که…

 

دانلود رمان خفقان آسیه احمدی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان جنون تا خیانت جنون تا خیانت  آرزو هاشم آبادی

دانلود رمان جنون تا خیانت جنون تا خیانت آرزو هاشم آبادی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان از جنون تا خیانت از آرزو هاشم آبادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مردی از جنس سنگ اما قلبی عاشق که در نبودش عشقش را از او میگیرند و همین جرقه باعث جنون رهانی می شود که تر و خشک را باهم می‌سوزاند و پشت پا میزند به حس برادری و خیانت می‌کند به میثمی که جانش به جان دلبرک رهان بسته است….

خلاصه رمان از جنون تا خیانت

“رهان” با دست های لرزون کلید رو توی قفل میچرخونم. هر شب همین ساعت وارد این اتاق میشم… اتاقی که دیواراش پر شده از عکس های ساحل… از عکس های بچگیش تا همین امروز که پنهانی تعقیبش می کردم… دلم واسش پر می کشید. برای به آغوش کشیدن تن ظریفش… برای بوییدن اون تن پاک… آهی از سر دل میکشم و پا میذارم به اتاق…. دست دراز میکنم و چراغو روشن میکنم…. با دیدن چهره بانمکش لبخند نایابی میزنم، از همون لبخندایی که فقط مخصوص خودشه و بس لب من هیچوقت به لبخند باز نمیشه… رفیقام که میگن رهان،

با خنده بیگانه اس… وقتی به حرفشون فکر میکنم میبینم حق دارن که این حرفو بزن…. من هیچوقت جلوی هیچ آحد و الناسی نخندیدم…. هیچکس لبخند منو ندیده جز ساحل این اتاق…. من با عکس این دختر آروم میشم وای به حال خود واقعیش… کمی نزدیک دیوار میشم… کوبش قلب نا آرومم امونم رو بریده بود… تموم وجودم ساحل رو، تمنا می کرد… ساحلی که حتی از وجود منه عاشق بی خبره… نمیدونه یکی هس که عاشقانه میپرستش…. -نمیدونه یکی هس که براش جون میده… این همه سال صبر کردم تا وقتش برسه… اما انگار هرچی بزرگتر

میشه ترسم زیادتر میشه… ترس از دست دادنش… ترس اینکه مبادا دل کوچیکش واسه کسی جز من بلرزه…. یا اینکه اصلا عشق منو قبول میکنه…. نیشخندی میزنم…. رهان هیچوقت چیزی رو نخواسته که به دستش نیاره…. ساحل مال منه… چه بخواد… چه نخواد… وقتش که برسه کاری میکنم با پای خودش به این خونه بیاد.. از تصورات لحظاتی که میتونم باهاش تجربه کنم وجودم غرق لذت میشه… نگاه میگیرم از عکس ها…. هرچی بیشتر نگاه می کردم بیشتر دل هوایی این وروجک میشدم…. نفسمو کلافه بیرون میدم و اتاق رو ترک میکنم….

دانلود رمان جنون تا خیانت جنون تا خیانت آرزو هاشم آبادی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دلبرک گمشده (جلد دوم) ناشناس

دانلود رمان دلبرک گمشده (جلد دوم) ناشناس pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلبرک گمشده (جلد دوم) از ناشناس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

گیج و منگ به روبه رو خیره شده بودم هیچی نمی فهمیدم چی به چیه… بابا و دایه سعی می کردن باهام حرف بزنن اما من چیزی درک نمی کردم ذهنم فقط هول این می گشت که اسمای من توی اتیش سوخته.. که اسمای من نیست… خندیدم شروع کردم به خندیدن… صدای خنده هام اوج گرفت… تا اینکه تبدیل شد به صدای گریه… عین دیوونه ها شده بودم… کارم یک ماه این بود… صدای باز شدن در اومد نگاهم بالا اومد و به دایه دوخته شد… اونم این یک ماه پیر شده بود یا کارش رسیدن به من بود یا کارش رسیدن به بچه ها… وارد اتاق شد…

خلاصه رمان دلبرک گمشده

“راوی” دایه بازوی خان رو چنگی زد با گریه گفت : اراد چشه خان.. بچم چشه.. اون تو دارن باهاش چکار میکنن. خان نگاهی به دایه کرد با لب های فشرده گفت: اروم باش ماهرخ… خودمم نمی دونم… صبر کن دکترا بیاین ببینم چشه… دایه با بغضی عمیق از خان فاصله گرفت داشت خفه میشد… نمی تونست بغضش رو قورت بده… قطره اشک تند تند روی گونه هاش بود حالش داشت بد میشد نفس عمیقی کشید خان نگران اومد سمتش دستی به بازوش گرفت و فشاری داد.. _خوبی ماهرخ؟؟ دایه نگاهی به خان انداخت همون موقع با زل توی

چشم های خان بغضش شکست و اشکش کامل روون شد… خان نفسی بیرون داد ماهرخ رو کشید کنارش دستی به سر دایه زد. -اروم باش ماهرخ اراد خوبه تا اون بیاد از اتاق بیرون تو که هلاک شدی زن… گریه نکن… ماهرخ با هق هق پیراهن ماهرخ رو چنگی زد… با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن. انگار که واقعا اراد طوریش شده باشه… خان دایه رو دلداری می داد اما بی فایده بود… دایه حرف نمی فهمید تا چشم های باز اراد رو نمی دید اروم نمیشد تا اینکه در باز شد نگاه خان و دایه سمت در کشیده شد… دکتر از اتاق بیرون اومد با چند تا پرستار…

قلب دایه فرو ریخت رفت… از بغل خان اومد بیرون رفت سمتش.. با همون چشم های اشکی گفت: حال پسرم… خوبه؟؟ حال پسرم… نمی تونست درست حرف بزنه از گریه زیاد دکتر نفسی بیرون داد سری تکون داد و گفت: اره..خانم حالش خوبه فقط فشار عصبی بهش وارد شده. دعوا کرده!؟؟ یا خبر شکه کننده ای شنیده کدومش!! دایه گیج بهش زل زد نمی دونست چی بگه!! _چه دعوایی!؟ چی داری میگی هوم!؟ -اون تموم این چند هفته رو از عمارت بیرون نرفته… فقط توی عمارتش رو می گیره… از لام تا کام حرف نمی زنه… فقط سکوت میکنه…

دانلود رمان دلبرک گمشده (جلد دوم) ناشناس pdf بدون سانسور

دانلود رمان در حسرت آغوش تو niloofartavoosi

دانلود رمان در حسرت آغوش تو niloofartavoosi pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان در حسرت آغوش تو از niloofartavoosi با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اون ها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو به عقد خودش در بیاره و……

خلاصه رمان در حسرت آغوش تو

بی بی امروز حالش خیلی بهتر شده بود و تونست از جاش بلند بشه! طبیعتا غر زدناش دوباره شروع شد. ولی خوشبختانه به من غر نمیزد به لباسی که پریسا قرار بود اون شب بپوشه گیر داده بود. من یه کت و شلوار کرم رنگ زیبا برای اون شب انتخاب کردم. موهام و اتو کردم هرچند قرار نبود دیده بشند. یه ارایش ملایم هم چاشنی کارم کردم. خوشگل شده بودم. ساعت نزدیکای ۷ بود که مهمون ها از راه رسیدند. من هنوز تو اتاقم داشتم به خودم می رسیدم. نمی خواستم چیزی کم و کسر باشه! ۵ دقیقه بعد به طرف سالن به راه افتادم.

هنوز روی پاگرد بودم که کیانا را دیدم که پریسا را در آغوش گرفته و می بوسد. صدای پدر و مادرش هم می آمد . لبخندی زدم و آرام از پله ها پایین رفتم. بوی بسیار آشنایی فضا را پر کرده بود. لبخندم کم کم رنگ می باخت. همین که پایم را روی پارکت کف سالن گذاشتم، از پشت خواستگار پریسا را دیدم که در حال احوال پرسی با پدرم بود .پریسا من را دید و رو به جمع گفت: اینم از خواهرم، بالاخره اومد. خواستگار پریسا با کنجکاوی به سمت من برگشت. از آنچه که می دیدم قلبم هزار تکه شد و به گریه افتاد. کیارش با لبخند رو به روی من ایستاده

بود و لبخند میزد. گیج تر از اون بودم که بخوام عکس العمل درستی نشون بدم و حرف بزنم. حتی اگر می‌تونستم حرف بزنم نمی‌دونستم که چی باید بگم! کیارش! من برای اولین بار عاشق شده بودم اما عاشق کی؟ خواستگار خواهرم!!! کسی که به احتمال زیاد در آینده شوهر خواهرم میشد. امکان نداره! حتما دارم خواب می بینم! دنیا نمی تونه انقدر بی رحم باشه که با قلب و احساسم همچین بازی کثیفی کنه! اصال نمی تونستم باور کنم ولی دست کیارش که دور انگشتام حلقه شد بیش از حد واقعی به نظر می رسید، احساساتم من و از درون می خوردند…

دانلود رمان در حسرت آغوش تو niloofartavoosi pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عاشقم کن مینا.ج

دانلود رمان عاشقم کن مینا.ج رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان عاشقم کن از مینا.ج با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نوا با خانواده مادریش داخل یک ساختمان ۴ واحدی زندگی می کنه پدر بزرگش مشکات پاکزاد از نوا که نوه دردونه اش بوده می خواد تا با مهره انتخابی خودش ازدواج کنه نوا سعی می کنه از حرف پدر بزرگش که در حقش بیش از پدر نداشته اش پدری کرده سر باز بزنه ولی در طی داستان به چیزهایی بر می خوره که می تونه مسیر زندگیش و تغییر بده ولی اقا بزرگ هنوز روی شخصی که برای نوا مجهوله اصرار داره…

خلاصه رمان عاشقم کن

حساس کردم چیزی روی صورتم وول می خوره با یک خیز از روی تخت بلند شدم و در حالی که پتومو بغل گرفته بودم کنار اینه ایستادم و نگاهی به سرتاسر تخت کردم چیزی ندیدم در عوض مهراد و دیدم که روی صندلی کنار تخت نشسته بود ! مهراد جدی گفت: چی کار کردی باز؟ با ترس و لرز گفتم: چی شده مگه ؟ مهراد: خونه خاله دیبا آشوب شده ! در حالی که آب دهنمو قورت می دادم گفتم: ای دهن لق ! مهراد: با منی؟ -نه اون فرنامه کله خرو می گم البته فرق خاصی ندارید کپی برابر اصل با هم مو نمی زنید. مهراد:اون که بله ولی قضیه جدی تر از این حرفاست! با کلافگی گفتم:به خودم مربوطه!

مهراد: نوا تو وقتی می خوابی هنگ می کنی نه؟ -چطور؟ مهراد: اخه بدجور با خودت درگیری من میگم خونه عمه دیبا آشوبه به فرنام فحش میدی میگم قضیه جدیه میگی به تو مربوط نیست! روبه روش روی تخت نشستم و در حالی که موهامو از روی صورتم کنار می زدم گفتم : مهراد خواهش می کنم مثل بچه آدم بگو چه اتفاقی افتاده! مهراد: دلم به حال زارت سوختا؟ -آقایی! مهراد جدی گفت: وقتی برگشتم دیدم از خونه عمه دیبا صدای جر و بحث می یاد خودم که جرات نکردم برم به جونه خودم خاله دیبا یه نعره هایی می زد نوا نزدیک بود خودمو خیس کنم ! خندیدم و گفتم: تو به خاله دیبا هم

رحم نمی کنی؟ مهراد: به جونه خودم بابا هزار رفت پشت درشونو و برگشت! -مهراااد! در حالی که کنارم روی تخت می نشت خندید گفت: بالاخره با مامان و روجا رفتیم و بابا رو به زور خنجر و نیزه فرستادیم تو ! -خوب؟ مهراد: خوب به جمالت بابا هنوز برنگشته واسمون خبر بیاره ! به زور از روی تخت بلندش کردم و پتو رو روی سرم کشیدم و با عصبانیت گفتم: واسه ی نعره های خاله دیبا منو بیدار کردی؟ پتو رو از روم کشید و: نه خیر برای اینکه اتاقمو غصب کردی بابا ساعت ۱۰ شبه پاشو برو خونتون! مثل برق گرفته ها بلند شدم و دنبال ساعت گشتم: ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر و نشون می داد از حرص…

دانلود رمان عاشقم کن مینا.ج رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.