دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند از صدیقه بهروان فر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درد شلاق و زجر بیآبرویی وقتی کنار هم باشه میتونه بمب اتم بشه و دنیا رو خراب کنه اما نه واسه امیرعباس ما که مردونه پای زینب میایسته و ازش رودست میخوره… زینب دختر آزاد و شر و شیطونی که با اومدن امیرعباس مذهبی به محله اشون دچار تضاد و حس های جدیدی میشه. و بخاطر اینکه به چشمش بیاد دست به بازی خطرناکی میزنه…. بازی با آبروی امیرعباس…
خلاصه رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند
یک بار دیگر از خودش بدش آمد. با خودش فکر کرد اگر آنچه راجع به این مرد شنیده بود، دروغ باشد چطور باید جواب بدی هایی را که در حقش کرده بود، بدهد.
_چیزی شده؟ سنگینی نگاهش بود یا سبکی خواب او که خیلی راحت تر از آن که فکر میکرد، بیدار شده بود. دلش میخواست گریه کند. از او خجالت می کشید. بغض کرد و سر پایین انداخت. امیر عباس نیم خیز شد. _ میخوای بری دستشویی؟ بغضش بی اجازه ترکید. چشم بست و خودش را روی تخت رها کرد.
_ ببخشید عزیزم، نفهمیدم چه جوری خوابم برد! گفت و کمی بعد دستانش از زیر بدن او رد شد و او را مثل پر کاهی از روی تخت بلند کرد. _ میبرمت دستشویی. میتونم برات لگن هم بیارم ولی فکر کنم تو اینجوری راحت تری. گریهاش شدت گرفت. او چه خواب هایی برای این مرد و آبرویش دیده بود و آقا سید چه غصه هایی داشت! امیر عباس به سختی در سرویس بهداشتی را باز کرد و او را داخل برد. کنار توالت فرنگی او را به آرامی روی زمین گذاشت. _ من پشت درم، کارت که تموم شد صدام بزن!
زینب سر تکان داد و منتظر بیرون رفتن او ماند. داشت از خجالت آب می شد. در که بسته شد انگار دنیا را به او دادند. هیچ وقت فکرش را هم نمی کرد روزی برای رسیدن به سرویس بهداشتی اشک بریزد! کارش به کجا رسیده بود، نورچشمی حاج محمد! ایستادن روی پایش، دردناک و آزاردهنده بود، به خصوص که مسکنش هم داشته تاثیرش را از دست میداد، اما روی صدا زدن امیر عباس را نداشت. دست به دیوار گرفت و خودش را به روشور رساند. چند مشت آب حالش را بهتر می کرد…