دانلود رمان دلکوچ (جلد اول) از نغمه نائینی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خانزادهای که قرار است با پسر عموی خود، “بزرگ، ازدواج کند اما دل به مردی دیگر سپرده. مردی که حریف بزرگ خان نمیشود و فیروزه به همسری ِ بزرگ خان در میآید اما دست سرنوشت، فیروزه را راهی تهران میکند تا مگر در پایتخت، روی آرام زندگی را تجربه کند. رسیدن او به تهران، مصادف است با ورود متفقین به ایران و حوادثی که یکی پس از دیگری با آنها مواجه میشود…
خلاصه رمان دلکوچ
گرد و خاک اسبش زودتر از خودش رسید دلم به هم پیچید تا نزدیک و نزدیکتر شد هی می خواستم رو برگردونم به بر پرشکوه و انکار کنم که ندیدمش اما از بالای چینه های باغ منو می دید… شاید از خانه ردم رو زده بود یا از کسی سراغم رو گرفته بود و پی ام امده وای اگر از کسی پرسیده بود چه می کردم بزرگ خاک کل آبادی رو به توبره می کشید. با دلشوره هی به دور و اطراف سرک کشیدم و زیر چشمی غبار پشت کرنگش* را پاییدم تا رسید. دلم لرزید از اخم و تخمش. کنار چینه ی کوتاه باغ، از اسب پرید و خیره ی من، نفس نفس زد. نگاه دزدیدم و باز به دور و بر چشم گرداندم مبادا کسی ببیندش، ببیندمان.
چسبید به چینه که تا شال کمرش می رسید،چنگ زد به کاه گل سفت و غر زد: _اینجا، تنها چه میکنی؟ دامنم را مشت کردم: هیچ. _ها. دلم گرفته بود. _مگه نمیبافی؟ قالیت رو از دار پایین کشیدی؟ سر بالا انداختم. _نه… نفس گرفتم. ترسیدم بگویم بزرگ قدغن کرده پای دار بنشینم. ترسان باز اطراف را دید زدم و نگاه کردم به صورت آفتاب سوخته اش. _برو شفیع، برو… تفنگچی های خان همه جا جولان میدن، سر و کله ی کل مراد و میراب هم الانه پیدا میشه… اصلا چطور فهمیدی من اومدم باغ؟! نفس گرفت و سینه ی ستبرش تکان خورد. _بی انصاف، دلتنگت بودم. دامنم را بیشتر مشت کردم و دلم باز لرزید…