دانلود رمان سرنوشت مینا سیف الله زاده

دانلود رمان سرنوشت مینا سیف الله زاده رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سرنوشت از مینا سیف الله زاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سرنوشتی از جنس شیشه…  آینده ای نامفهوم… و دختری که… داستان دختر نخبه و باهوشی که سر یه بورسیه با پسری رقابت میکنه، عاقبت به عشقی دچار میشه که بعدها میفهمه معشوقش مدلینگه اتفاقای خیلی جالبی میوفته ک…
رمان سرنوشت
پاهام رو روی شن ها و سنگ ریزه های روی زمین فرو کردم و کلافه پوف بلندی کشیدم … تو دلم به جد و آباد رها فوش می دادم که دیدم تلو تلو خوران داره از دور میاد… دستام رو زدم به کمرم و منتظرش شدم… تا رسید کنارم شروع کردم به حرف زدن: _الهی گم و گور شی، نه اصلا الهی بمیری که خودم برات حلوا خیرات کنم… گدوم گوری هستی تو دو ساعته منو کاشتی جلوی بوفه. _ای بابا، نیلا دلت خوشه هاااا… دو ساعته مخ استادو کار گرفتم بلکه نمره بده آخرشم گفت متاسفم خانوم مقدور نیست…
چپ نگاهش کردم و گفتم: _خیله خوب حالا، یاسمین و نیکی کجان؟ _رفتن دستشویی الان پیداشون میشه… بیا بریم تو… وارد بوفه دانشگاه شدیم و روی صندلی نشستیم. رها رفت و دوتا ساندویچ گرفت و آورد گذاشت روی میز… _وای نیلا دارم تلف میشم از گشنگی زود بخوریم بریم سر کلاس بعدی… شونه بالا انداختم و گفتم: _من که نمیام. _وا چرا؟ _چرا نداره، حوصلشو ندارم… میخوام برم خونه بخوابم._اوکی هانی. پس جزوشو میدم بهت. سرمو تکون دادم که دیدم نیکی و یاسمین با سر و وضعی ناجور اومدند تو.
با سر و صدا کنارمون نشستند که با غیض گفتم: _چخبرتونه نکبتاا، این چه وضعیه شبیه گداها شدین…. یاسمین شروع کرد حرف زدن: _وای نگو نیلا، نمیدونی که چیشد! _چیشده؟ _اونقد عجله داشتیم حواسمون پرت شده رفتیم دستشویی مردونه… داشتیم کارمونو می کردیم که دیدم ای داد و بیداد صدای چندتا پسر میاد… در اومدیم و داد و بیداد راه انداختیم که مثلا بگیم چرا اومدین دستشویی زنونه که پسرا همشون زدن زیر خنده و

خلاصه رمان سرنوشت

پاهام رو روی شن ها و سنگ ریزه های روی زمین فرو کردم و کلافه پوف بلندی کشیدم … تو دلم به جد و آباد رها فوش می دادم که دیدم تلو تلو خوران داره از دور میاد… دستام رو زدم به کمرم و منتظرش شدم… تا رسید کنارم شروع کردم به حرف زدن: _الهی گم و گور شی، نه اصلا الهی بمیری که خودم برات حلوا خیرات کنم… گدوم گوری هستی تو دو ساعته منو کاشتی جلوی بوفه. _ای بابا، نیلا دلت خوشه هاااا… دو ساعته مخ استادو کار گرفتم بلکه نمره بده آخرشم گفت متاسفم خانوم مقدور نیست…

چپ نگاهش کردم و گفتم: _خیله خوب حالا، یاسمین و نیکی کجان؟ _رفتن دستشویی الان پیداشون میشه… بیا بریم تو… وارد بوفه دانشگاه شدیم و روی صندلی نشستیم. رها رفت و دوتا ساندویچ گرفت و آورد گذاشت روی میز… _وای نیلا دارم تلف میشم از گشنگی زود بخوریم بریم سر کلاس بعدی… شونه بالا انداختم و گفتم: _من که نمیام. _وا چرا؟ _چرا نداره، حوصلشو ندارم… میخوام برم خونه بخوابم._اوکی هانی. پس جزوشو میدم بهت. سرمو تکون دادم که دیدم نیکی و یاسمین با سر و وضعی ناجور اومدند تو.

با سر و صدا کنارمون نشستند که با غیض گفتم: _چخبرتونه نکبتاا، این چه وضعیه شبیه گداها شدین…. یاسمین شروع کرد حرف زدن: _وای نگو نیلا، نمیدونی که چیشد! _چیشده؟ _اونقد عجله داشتیم حواسمون پرت شده رفتیم دستشویی مردونه… داشتیم کارمونو می کردیم که دیدم ای داد و بیداد صدای چندتا پسر میاد… در اومدیم و داد و بیداد راه انداختیم که مثلا بگیم چرا اومدین دستشویی زنونه که پسرا همشون زدن زیر خنده و خلاصه آخرش ضایع شدیم و فهمیدیم ما اشتباهی رفته بودیم. نفس زد تو سر یاسمین و گفت…

دانلود رمان سرنوشت مینا سیف الله زاده رایگان pdf بدون سانسور

  • 10 دسامبر 2024
  • haikoadmin
https://haikubook.ir/?p=1280
لینک کوتاه مطلب:
موضوعات
درباره سایت
هایکوبوک
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " هایکوبوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.