دانلود رمان سالتو از مهدی افروزمنش با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قهرمان این کتاب پسری ۱۶ ساله به نام «سیاوش» از جنوب شهر تهران است که بدون داشتن مربی و باشگاه حرفهای، یک کشتیگیر نابغه است. او در رقابتهای محلی آنقدر خوب بازی میکند که روزی دو مرد غریبه به نامهای «سیا» و «نادر» سر راهش سبز میشوند تا از او یک قهرمان جهانی بسازند. سیاوش که میخواهد سلطان دنیای کشتی و فرمانروای جهان کوچک خودش باشد، به این دو نفر اعتماد میکند و سیا و نادر، دنیای کوچک و سادهی سیاوش را از او میگیرند و با دسیسه و فرصتطلبی او را وارد دنیای بزرگتر و سیاهتری میکنند…
خلاصه رمان سالتو
محله من مثلثی بود پر از خانه هایی با سنگ، کلوخ و آجر، ایرانیت، پیت های بیست کیلویی روغن نباتی قو و کارتن های بزرگ سیگار بهمن و البته چندتایی کارتن بیسکویت مینو و مادر و فرزند خندانش که تنها لبخندهای دایمی محله بود. فضای جزیره درست عین سالن های کشتی دم کرده، خشن و پرسروصدا بود و ظاهرش مثل یک کشتی گیر بدیدن ، چغر ، بی انعطاف و خشک. اما غلام نظر دیگری داشت. او همیشه می گفت «این جا شکل هیکل خلافکارها زخم و زیله.» از یادم نمی رود: تا شش هفت سالگی فکر می کردم
صدای پیچیدن باد توی پیت حلبی ها و کارتن های پر از خاک و سنگ مثل زوزه سگ ها و چیرجیرک ها صدای نوعی حیوان است. جزیره نه آب داشت نه برق، حتا بعد از مدتی آدمهاش از کندن چاه دست شویی هم خسته شدند. به دنبالش اول مگس های کوچک سیاه و بعد فیروزه ای رنگ ها از راه رسیدند و سرآخر خرمگس ها با کنار زدن همه حریف ها. کپه های گه را تسخیر کردند. جز این ها فقط سنگ بود و مثلث فولادی ریل راه آهن که دوتاشان از کناره های جزیره به اهواز و تبریز می رفتند و سومی منحنی
آرامی بود که این دو را به هم متصل می کرد . کارمندهای راه آهن به منحنی می گفتند خط برگردان ، و قاعده مثلثی را می ساخت که راسش رو به میدان راه آهن بود. ریل ما را از مردم محل جدا کرده بود. آنها از ما می ترسیدند و ما از روزگار که هربار مثل یک شعبده باز قهار خرگوش سیاه رشت مریضی از کلاهش درمی آورد و مستقیم پرت می کرد توی زندگیمان، بدون این که نگاه پرنفرت شان را پنهان کنند در چشم هامان زل می زدند. راه شان را کج می کردند، ورد می خواندند و دایره ای فوت می کردند و ازمان فاصله می گرفتند….